تبار انحراف - جلد سوم

پژوهشی در جریان شناسی انحرافات تاریخی است که توسط استاد مهدی طائب نگاشته شده است

تبار انحراف - جلد سوم

پژوهشی در جریان شناسی انحرافات تاریخی است که توسط استاد مهدی طائب نگاشته شده است

  • ۰
  • ۰


فرزندم ! دلت را با موعظه زنده کن، و با بی رغبتی به دنیا بمیران، آن را با یقین قوی کن و با حکمت نورانی نما، و با یاد مرگ فروتن و خوار کن، و به اقرار به فانی شدن همه چیز وادار، و به فجایع دنیا بینا گردان، و از صولت روزگار، و قبح دگرگونی شب ها و روزها بر حذر دار، اخبار گذشتگان را به او ارائه کن، آنچه را بر سر پیشینیان آمد، به یادش آور، در شهرهای آنان و در میان آثارشان سیاحت کن، در آنچه انجام دادند و این که از کجا منتقل شدند و در کجا فرود آمدند و منزل کردند، دقت کن، می یابی که از کنار دوستان رفتند، و به دیار غربت وارد شدند ، و گویی تو هم به اندک زمانی چون یکی از آنان خواهی شد ...

پسرم ! اگر چه من به اندازه‌ی مردمی که پیش از من بوده اند، عمر نکرده ام ، ولی در کردارشان دقت، و در اخبارشان فکر نموده ، و در آثارشان سیاحت کرده ام ، تا جایی که همانند یکی از آنان شده ام، بلکه گویی از پی آنچه که از وضع آنان به من رسیده ، عمرم را با اولین و آخرینشان گذرانیده ام، زلال اعمالشان را از تیرگی، و سود و زیان کردارشان را شناختم، از این رو از هر چیزی، پاکیزه و خالصش را برایت انتخاب کردم، و از میان آن همه برنامه‌ی زیبایش را برایت برگزیدم، و نامعلوم آن را از تو دور داشتم . (نهج البلاغه/نامه 31)

این چند سطر، بخشی از نامه علی (ع) به هنگام ترک صفین است که آن را خطاب به یکی از فرزندان خود انشاء فرموده است. نامه ای که می توان آن را در حکم وصیت نامه‌ی امیرالمؤمنین (ع) برای فرزندانش دانست، فرزندانی که بسیاری از ایشان در زمان ابوتراب عرصه‌ی خاکی این دنیا را تجربه نکرده و از راز و رمزهای این جهان پیچ در پیچ، هنوز هیچ نیازموده بودند .

اکنون این علی (ع) است که می خواهد پدرانه، فرزندانش را در همه‌ی روزگاران برای روزهای سختی که در پیش است ، نصیحت و توصیه کند و ایشان را برای عبور از کوره‌راه های مسیر پر پیچ و خم تاریخ هدایت نماید.

پس دست به قلم و دوات برده و این عبارات دل آویز را توشه‌ی راه ایشان قرار می دهد .

بیانِ امیر که خود قرآن ناطق است، می توان در اضلاع ثقل او یعنی قرآن صامت به شکل دیگری دید، آنجا که خدای متعال بندگانش را به سیر و سفر در زمین دستور می دهد و این کوچ و جابجایی را مقدمه‌ای برای هدفی مهم و مقدس، یعنی لزوم عبرت از عاقبت پیشینیان معرفی می کند :

«بگو: محکم نمی بیند در زمین بگردید، آن گاه بنگرید که فرجام تکذیب کنندگان چگونه بوده است ؟» (انعام/11)

«بگو: در زمین بگردید و بنگرید فرجام گنه پیشگان چگونه بوده است» (نمل/69)

«بگو: در زمین بگردید و بنگرید فرجام کسانی که پیشتر بوده و بیشترشان مشرک بودند چگونه بوده است» (روم/42)

اما چرا خدا، رسول و هادیان این راه تا این اندازه بر رجوع به آثار پیشینیان تأکید و اهتمام دارند؟ مگر از قدیم مشهور نبوده که «گذشته ها گذشته و باید به فکر آینده بود» ؟ مگر نمی گویند: «اگر بخواهی به دیروزها خیره شوی از امروزها و فرداها جا خواهی ماند؟» به راستی مگر دیروزها چقدر برای امروز و فردای ما مهم است که تا این حد نسبت به تأمل و تفکر در آنها مورد خطاب قرار گرفته ایم ؟

اگر چه پاسخ مفصل و کامل به این سؤال، مجال دیگری می طلبد و قامت مقدمه‌ی این کتاب برای پرداخت تام و تمام به آن کوتاه است، با این حال به طور اختصار باید دانست که نگاه ما به گذشته، دوگونه است.

یک نوع نگاه ما به گذشته، فقط و فقط برای آن است که برای آنچه از دست داده ایم ، آه حسرت سر دهیم و برای آنچه به دست آورده ایم ، سرود لذت بخوانیم . این نگاه به گذشته، نتیجه اش خیره ماندن به دیروزها و ماندن از امروز و فرداهاست. نگاهی بدون عبرت و درس آموزی که انسان را از حرکت و فعالیت بازداشته، به رکودی و خمودی خواهد کشاند .

ناگفته پیداست که این نگاه همواره مورد تقبیح عقل و نقل بوده و از هیچ پشتوانه و اعتباری برخوردار نیست.

اما نگاه دیگر آن است که ما گذشته را آیینه‌ی امروز بدانیم و با نور تجربیات تاریخی مان پیشِ پایِ تاریک فرداهایمان را روشن ببینیم و از سیاهی و ظلمت مکرها و حیله هایی که دشمنان برای ما ترسیم کرده اند ، با موفقیت نجات یابیم. این نگاهی است که هر عقل سلیم آن را جایز و بلکه واجب می داند و این همان نگاهی است که قرآن ، رسول و امامان ما را به داشتن آن دستور می دهند .

شاید همه حرفها در اهمیت این نگاه را بتوان در بیانی موجز و نغز از مقام معظم رهبری خلاصه کرد :

«تاریخ یعنی شرح حال ما، در صحنه ای دیگر ... تاریخ یعنی من وشما ، یعنی همین هایی که امروز اینجا هستیم. پس، اگر ما شرح تاریخ را می گوییم، هر کدام‌مان باید نگاه کنیم و ببینیم در کدام قسمتِ داستان قرار گرفته ایم . بعد ببینیم کسی که مثل ما در این قسمت قرار گرفته بود. آن روز چگونه عمل کرد که ضربه خورد؟ مواظب باشیم آن طور عمل نکنیم.» (بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار فرماندهان لشکر 27 محمد رسول الله (ص) 75/3/20)

 

  • علیرضا مترصد
  • ۰
  • ۰


«من یک وقت در دوران زندگی تقریباً پنج ساله‌ی حکومت امیرالمؤمنین(ع) و آنچه که پیش آمد، مطالعات وسیعی داشتم. آنچه من توانستم به عنوان جمع بندی به دست بیاورم، این است که (تحلیل سیاسی) ضعیف بود . البته در درجه بعد، عوامل دیگری هم بود، اما مهم ترین مسأله این بود ... » (بیانات مقام معظم رهبری در پایان چهارمین مجمع بزرگ فرماندهان و مسئولان دفاتر نمایندگی ولی فقیه در سپاه پاسداران ، 70/6/26 )

« چیزی که فتنه‌‌ی خوارج را به وجود آورد و امیرالمؤمنین(ع) را آن طور زیر فشار قرار داد و قدرتمندترین آدم تاریخ را آن گونه مظلوم کرد، نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود، و اِلا همه‌ی مردم که بی دین نبودند» (بیانات مقام معظم رهبری در دیدار دانش آموزان و دانشجویان به مناسبت روز ملی مبارزه با استکبار، 72/9/12)

 

حملات معاویه

هر روز خبر حملات بنی امیه به حضرت علی (ع) می رسید. یمن، انباره، مکه، مدینه و شهرهای دیگر، یکی پس از دیگری مورد هجوم عمال معاویه قرار می گرفت. آرام آرام پهنه‌ی حکومت حضرت رو به ناامنی می رفت.

پس از حمله به انبار و در پی اعلان عمومی حضرت، عده ای با اکراه، داوطلب مقابله با مهاجمان شدند، اما وقتی به انبار رسیدند که افراد معاویه خود را به شام رسانده بودند . (الغارات/ج2/ص 464 تا 472 یعقوبی/ج2/ص 195) پس از غارت مکه و مدینه ، حضرت دوباره مردم را جمع کرد، ولی نتیجه ای نداشت. حضرت فرمود: دیگر نمی توان بر شما مردم حکومت کرد، چرا که حکومت بر شما مثل لباس کهنه ای است که با دوختن هر سوی آن ، سمت دیگرش دچار آسیب می شود .

حملات ادامه داشت و حضرت هر جمعه فرمایش های خود را تکرار می کرد و آنها نیز پاسخ هایشان را. یک بار می گفتند: خسته شده ایم و توان جنگ کردن نداریم ، بار دیگر می گفتند: الان وقتش نیست .

حضرت در جواب فرمود: اگر خستگی وجود داشته باشد، برای دشمن شما نیز هست. ما در موضع تدافعی قرار گرفته ایم و این باعث می شود که تمام گزینه ها علیه ما باشد . دفاع، راه حل نیست و تا زمانی که مرکز فتنه و مغز آشوب ها فعال است ، نباید انتظار بهبود اوضاع را داشت . ما باید اصل را بزنیم تا فروع از کار بیفتد .

پاسخ آنان سکوت بود . مردم نباید جواب می دادند، چون آنان تابع بزرگانشان بودند و بزرگانِ قوم و خواص هم جواب حضرت را با سکوت می دادند، سکوت تلخی که نشان از تنهایی حضرت داشت . نقل شده است که حضرت در حالی که می گریست ، شروع کرد به صدا کردن شهدا، عمار کجاست؟ مالک کجاست؟ ابوالهیثم کجاست؟ چه شدند مردانی که هرگاه آنها را صدا می کردم ، شمشیر به دوش آماده بودند. (نهج البلاغه/خطبه‌ی 182 شرح نهج البلاغه/ج10/ص 99 و 100 بحارالانوار/ج34/ص 124 تا 127)

در سخنرانی دیگری نیز فرمود: خدایا ! این مردم از من خسته شده اند ، من هم از اینها خسته شده ام ، علی را از اینها بگیر . (نهج البلاغه/خطبه‌ی 25 کنزالعمال/ج13/ص 194 بحارالانوار/ج34/ص 159 و 160)

تشکیل سپاه

وقتی سخن حضرت رنگ عاطفی گرفت، عده ای از میان جمعیت بلند شدند و اعلام آمادگی کردند. آرام آرام اردوگاه کوچکی در نخیله تشکیل شد . (نهج البلاغه/خطبه‌182)

در همین زمان که حضرت دارد نیروها را جمع می کند، معاویه به صورت پنهانی مشغول زمینه سازی برای ترور حضرت است و بقایای خوارج را برای این کار تجهیز و آماده می کند . سازمان او خوارج را تا صف اول نماز حضرت نفوذ می دهند و محال نیست که یک نفر بتواند به تنهایی رئیس یک مملکت را ترور کند .

مسائل حفاظتی تازه و بدیع نیست ، اما شرایط حاکم به شکلی است که بالطبع گروهی برای مراقبت و محافظت از او شکل می گیرند . این مسأله در مورد عُمَر، ابوبکر، عثمان، و حتی ولید بن عقبه که در کوفه حکومت می کند هم وجود داشت . امیرالمؤمنین(ع) محافظ نداشت، اما اطرافیان حضرت از خطرهایی که ایشان را تهدید می کرد، بی اطلاع نبودند. در اینجا نشانه هایی وجود دارد که حکایت از جریانی منسجم و منظم برای ترور دارد. وارد شدن کسی به مسجد که مسلح به شمشیر باشد، جز برای محافظان و مأموران، امری غیر عادی محسوب می شده است و شمشیر هم وسیله ای نیست که بتوان آن را زیر لباس پنهان کرد. بر فرض هم بتوان پنهان کرد، اما این مسأله برای اطرافیان و کسانی که نزدیک حضرت بودند، قابل تشخیص بود .

به هر حال این افراد اهل جنگ و نبرد بودند و تمام این مسائل را می دانستند. مسجد هم آن قدر تاریک نبود که افراد قادر نباشند این فرد را ببینند. بنابراین، کسانی بودند که از ترور اطلاع داشتند، اما چشمانشان را بستند. دلیل این مسأله هم کاملاً روشن است، کسانی که اطراف حضرت را گرفته اند، دشمنان حضرت هستند، زیرا دوستان حضرت در اردوگاه جمع شده اند . البته بسیاری از همان کسانی هم که در اردوگاه هستند، به کشته شدن حضرت رضایت دارند. نارضایتی حضرت از آنها مؤید این مطلب است .

شهادت حضرت علی (ع)

شب نوزدهم ماه مبارک رمضان از راه رسید . حضرت می دانست که همین روزها در کوفه به شهادت می رسد و امشب در این مسجد مورد سوء قصد واقع می شود . (روضه الواعظین/ص 135) اما اطلاع حضرت از این امور به علم غیب بود، در حالی که ایشان مأمور به عمل بر طبق ظاهر است و اگر ایشان به علم ظاهر از این خطر مطلع می شد، وظیفه داشت از خود دفاع کند . بنابراین، همان طور که حضرت وظیفه دارد به علم ظاهر عمل کند، وظیفه دارد به علم غیب عمل نکند ، زیرا علم غیب، نگاه به قضایا از پشت سرّ است که تمام آن مطابق حکمت است .

برخی نقل کرده اند که قرار بوده است در آن شب سه نفر را ترور کنند. (الامامه و سیاسه/ج1/ص 179 تا 182 الارشاد/ج1/ص 17 تا 23 بحارالانوار/ج42/ص 228 تا 232)

به این نقل باید با نگاه تردید نگریست، زیرا چطور ممکن است بخواهند سه نفر را ترور کنند، اما فقط در مورد حضرت علی (ع) که از همه هوشیارتر است ، به نتیجه برسند؟ این به نظر غیر عادی می رسد و باید نشانه های دست بردن در واقعیت را در آن مشاهده کرد .

به هر تقدیر، اوضاع در پایان حکومت علی (ع) کاملاً دگرگون شده بود. مردم از آن جهت که تحت تربیت حضرت نبودند، نمی توانستند کمکی برای حضرت باشند. آنهایی هم که می توانستند کمکی کنند، هزینه‌ی جنگ های متعددی شده بودند که معاویه ترتیب داده بود . عده‌ی کمی هم که مانده بودند، کاری از پیش نمی بردند. برخی از دوستان هم بودند که به واسطه‌ی حوادثی که پیش آمده بود، ماهیت خود را نشان دادند .

برای نمونه ، ابن عباس به بیت المال بصره دستبرد زد . (انساب الأشراف/ج2/ص 169 تا 176) البته شاید بتوان این عمل او را حمل بر صحت کرد و علت این کار را حفظ بیت المال مسلمین از تصرف افراد معاویه دانست، اما به هر حال امیرالمؤمنین (ع) در نامه ای ، او را توبیخ کرد که چون اوضاع را دگرگون و علیه من دیدی، ماهیت خودت را نشان دادی . (انساب الأشراف/ج2/ص 169 تا 176 اختیار معرفه الرجال/ج1/ص 279 و 280 بحارالانوار/ج33/ص 499 تا 503)

به هر ترتیب ، علی (ع) در کوفه که مظهر اقتدار اوست ، به این سادگی به شهادت می رسد. نیروهای ساکن در نخیله با شنیدن خبر شهادت حضرت، به شهر باز می گردد. اهل بیت حضرت، پیکر مبارک او را شبانه دفن می کنند. (الفتوح/ج4/ص281 الارشاد/ج1/ص 24) و هیچ کس اعتراض نمی کند که چرا مولا را شبانه دفن کردید ؟! و یا این که چرا ما را از وجود قبر او مطلع نمی کنید ؟!

این حوادث ناگوار ، علاوه بر پیام های فراوانی که دارد، فضای سیاسی، اجتماعی پایان حکومت حضرت علی (ع) و آغاز حکومت امام حسن (ع) را به خوبی برای ما روشن می کند. با تصور درست از کوفه باقیمانده برای امام مجتبی (ع) می توان تحلیل دقیقی از صلح حضرت داشت .


  • علیرضا مترصد
  • ۰
  • ۰


« وقتی غبار غلیظ‌تر می گردد، می شود دوران امام حسن(ع)، و شما می بینید که چه اتفاقی افتاد. باز در دوران امیرالمؤمنین(ع)  قدری غبار رقیق‌تر بود، کسانی مثل عمار یاسر- آن افشاگر بزرگ دستگاه امیرالمؤمنین(ع) بودند. هر جا حادثه ای اتفاق می افتاد، عمار یاسر و بزرگانی از صحابه‌ی پیامبر بودند که می رفتند حرف می زدند، توجیه می کردند و لااقل برای عده ای غبارها زدوده می شد، اما در دوران امام حسن(ع) همان هم نبود. در دوران شبهه و در دوران جنگ با کافر غیر صریح، جنگ با کسانی که می توانند شعارها را بر هدف های خودشان منطبق کنند، بسیار دشوار است، باید هوشیار بود» (بیانات مقام معظم رهبری در پایان چهارمین مجمع بزرگ فرماندهان و مسئولان دفاتر نمایندگی ولی فقیه در سپاه پاسداران ، 70/6/27)

نگاهی مقایسه ای

پیش از بررسی تاریخ امام حسن مجتبی (ع) باید نگاهی مقایسه ای به سرآغاز حکومت ایشان و پدر بزرگوارشان داشت . برای دقیق‌تر شدن این مقایسه، باید به پنج سال قبل یعنی سال 35 ه.ق بازگردیم ، سالی که حضرت امیر (ع) زمامِ حکومت را به دست گرفت .

ویژگی منحصر به فرد در انتخاب امیرالمؤمنین(ع) این بود که ایشان مطابق انتخابات آن روز به خلافت رسید، مردم به خانه‌ی حضرت هجوم آوردند و خواستار به خلافت رسیدن ایشان شدند. (نهج البلاغه/خطبه‌ی 3) جالب آن که در میان کسانی که برای از بین بردن عثمان در خانه‌ی حضرت امیر(ع) جمع شده بودند، نمایندگان همه‌ی شهرها به چشم می خورند، از کوفه و مصر و یمن گرفته تا بصره و مکه و مدینه . همه‌ی شهرها در مدینه نماینده دارند . (انساب الأشراف/ج5/ص548 و 549) این نمایندگان در شهرهای خود مورد پذیرش مردم هستند و این بدین معناست که حضرت وقتی در مدینه به قدرت می رسد، پذیرش مردمی شهرهای دیگر را با خود دارد .

در مقابل قطب مدینه و به عبارت صحیح، تمام حکومت اسلامی که در دست حضرت علی (ع) است . معاویه در شام قدرت را در دست دارد . این دو قطب با هم درگیر می شوند و پایان این درگیری آن است که امیرالمؤمنین(ع) در کوفه به شهادت می رسد و معاویه در مصر، یمن، مکه ، مدینه و ... به اصطلاح امیرالمؤمنین می شود .

این که علی(ع) را در کوفه شهید می کنند، نشان می دهد که حضرت در کوفه نیرو ندارد و یا این که نیروهایش ضعیف عمل می کنند . حالا معاویه همه جا امیرالمؤمنین است ، آن هم به واسطه‌ی حَکَمیتی که بر حضرت تحمیل شده است . نماینده‌ی تحمیل شده بر علی (ع)، حضرت را از خلافت خلع و نماینده‌ی معاویه، او را منصوب می کند . (تاریخ طبری/ج4/ص 51 و 52) محمد بن ابی بکر (الغارات/ج1/ص 276 تا 284) و مالک اشتر را به شهادت رسانده اند . (الکامل/ج3/ص352 و 353) بنابراین، حضرت مصر را از دست داده است . نیروهای معاویه به یمن هجوم آورده و دو فرزندِ عبیدالله بن عباس فرماندار یمن را به طرز فجیعی به قتل رسانده اند . (الغارات/ج2/ص 614 تا 616 تاریخ یعقوبی/ج2/ص 198 و 199) بنابراین، یمن هم در اختیار آنهاست . انبار در غرب عراق مورد تهاجم قرار گرفته (الغارات/ج2/ص 464 تا 472) و شرایط رو به وخامت گذاشته است . به تعبیر خود حضرت ، تنها کوفه مانده (نهج البلاغه/خطبه 25 شرح نهج البلاغه/ج1/ص332 و 333) و مقداری از بصره .

شاید به نظر برسد که صراحت حضرت در بیان نقطه ضعف حکومت از لحاظ مسائل اطلاعاتی و عملیاتی کار درستی نیست ، زیرا این کار روحیه ها را تضعیف می کند و معنایش این است که دیگر امیدی برای ادامه‌ی راه باقی نمانده است. اما در حقیقت حضرت با این کار، آیندگان را به نقطه‌ی آسیب دیده رهنمون می نماید، تا به واسطه‌ی اصلاح آن، از رخدادهای تلخی که برای ایشان پیش آمد، در امان باشند. حضرت به عنوان سیاستمداری آگاه ، اولویت وظایف خلیفه‌ی پس از خود را مطرح می کند . 

مشکلات آغازین حکومت امام حسن (ع)

امام مجتبی (ع) به حکومت می رسد، در حالی که کوفه‌ی امروز بسیار متفاوت تر از کوفه‌ی پنج سال پیش است. اگر چه امیرالمؤمنین(ع) هم در شرایط خاصی به حکومت رسید، اما پیچیدگی های امروز حکومت و به ویژه در کوفه ، راه دشواری است که نیازمند تدابیری چند منظوره برای عبور از آن است . شهر، غرق در آشفتگی است. با شهادت امیرالمؤمنین (ع) عمود حکومت از بین می رود و شهر آبستن حوادث پیچیده و دشوار می شود. در این میان، دو مشکل دیگر نیز وجود دارد که این فتنه را دامن می زند .

1-    قوت گرفتن قطب شام

اولین و مهمترین حادثه، فعال شدن قطب شام است . معاویه روزی که می خواست با علی(ع) بجنگد، پیراهن عثمان را بهانه‌ی خوانخواهی اش کرد، و گرنه مردم شام هرگز انگیزه ای برای نبرد با علی (ع) نداشتند. اما امروز و در مقابله با حسن بن علی (ع) نیازمندِ آن بهانه نیست ، زیرا امام حسن (ع) رأی مردم شهرهای دیگر را با خود ندارد، حتی در کوفه که محل حکومت ایشان است، حضرت منتخب مردم نیست، فقط بعضی از افرادی که پای منبر بودند، بعد از سخنرانی با ایشان بیعت کردند . (انساب الأشراف/ج2/ص28)

معاویه اکنون می تواند بر سر سفره‌ی خونِ هزاران نفری که علی(ع) در صفین کشته است (وقعه صفین/ص 558 انساب الأشراف/ج2/ص 322) بنشیند . او ذهن مردم را علیه امام مجتبی (ع) بسیج می کند که این ها پس از آن همه قتل عام و بعد از پذیرش حکمیت، دوباره می خواهند مملکت اسلامی را به آشوب بکشانند، این بار شام و یمن و مصر برای جنگ با امام حسن (ع) کارشان ساده تر از قبل است . معاویه می گوید: علی(ع) به حکمیت تن داد. در حکمیت، نماینده علی(ع) او را از حاکمیت خلع کرد و نماینده‌ی من، مرا منصوب کرد، و حالا فرزند علی (ع) باید به حکمیت تن دهد، اما نمی خواهد .

2-    کمبود نیرو

با شهادت علی(ع) نیروهایی که حضرت با دشواری های فراوان در نخیله گرد هم آورده بود، متفرق می شوند آن عده ای هم که هستند، از مقام ولایت اطاعت ندارند. بنابراین، در یک سو نیروهای معاویه هستند که برای هر اقدامی، توجیه شده و آماده اند و در سوی دیگر، اطرافیان حسن بن علی(ع) هستند که هر کدام برای خود رأی و اجتهادی دارند، به همین دلیل متفرق و پراکنده شده اند .

راه حل حضرت

در صورتی که از علم امامت چشم بپوشیم، باید توقع چه کاری را از حضرت داشته باشیم ؟

سازمان های مبارز، دو تاکتیک در برخورد دارند، تاکتیک اختفاء و تاکتیک اعلان . زمانی سازمان ها علنی می شوند که قدرت مقابله با دشمن را داشته باشند، اما در صورتی که بر اثر حادثه ها، سرنوشت سازمان در خطر باشد، بهترین راه اختفاء است، زیرا در این زمان اگر سازمان بخواهد به صورت علنی به فعالیت ادامه دهد، اندک قدرتی را هم که برایش باقی مانده است، از دست خواهد داد .

حضرت تصمیم می گیرد سازمان شیعه را کم رنگ و بعد مخفی کند. ایشان در این موقعیت، دست به انتخابی می زند که هر فرد آگاه به مسائل سیاسی و مبارزاتی، کار ایشان را تأیید می کند . اما حضرت با این انتخاب، مشکلی در پیش رو دارد، مشکلی که گریبانگیر همه‌ی سازمان های مخفی است، «فراموشی» . این همان هدفی است که معاویه هم به صراحت از آن پرده بر می دارد. برنامه‌ی سقیفه این بود که اسلام به کلی برچیده شود و از جمله اشتباه های معاویه این بود که حرف اساسی سقیفه را افشا کرد، تا جایی که مغیره گفت: معاویه دیگر بس است !

سخن معاویه چنین است :

«پسر ابوقحافه حکومت کرد و رفت و اکنون اسمی از او نیست. پسر خطاب حکومت کرد و رفت و اسمی از او نیست . پسر عفان هم همینطور . اما پسر عبدالله ادعایی کرد، اکنون که رفته، روزی پنج بار اسمش را بر مأذنه می برند . لا والله الا دفناً دفناً ، نه به خدا ! این کار را آن قدر ادامه دهیم تا این اسم دفن شود» (الأخبار الموفقیات/ص 576 و 577 مروج الذهب/ج3/ص 454 و 455 بحارالانوار/ج33/ص 169 و 170)

تا اینجا با تدابیر حضرت امیر(ع) این اسم بر مأذنه ها برافراشته مانده است و اکنون این وظیفه بر دوش امام مجتبی (ع) است، اوست که باید از اسلام و حتی از اسلام موجود در شام حفاظت کند . اگر حضرت اقدامی نکند، هیچ مانع دیگری در مقابل معاویه وجود ندارد، در مقابل معاویه ای که مهم ترین هدفش نابودی اصل سازمان است و در کوفه‌ی بی سامانی است که رهبرش را هم شهید کرده اند .

راه حل حضرت در مقابل تهدیدات موجود بر سر راه، تصمیم به اختفاء سازمان شیعه است. همچنین ایشان از سوی دیگر، دست به اقداماتی می زند تا از مهم ترین آفت مخفی شدن سازمان یعنی فراموشی جلوگیری کند . اقدامات امام حسن (ع) در این مقطع از تاریخ به معنای واقعی، بروز مکر الهی است. اولین اقدام حضرت، بازگرداندن آرامش روانی از دست رفته به کوفه است . ایشان با یک سخنرانی قاطع و کوبنده، سعی می کند که چهره‌ی بیرونی حکومت را با استحکام و صلابت نشان دهد. با این کار، تا حدودی امنیت روانی به شهر باز می گردد .

ایشان در این سخنرانی می فرماید :

« به تحقیق که در این شب گذشته، روح مردی به سرای جاودانی شتافت که هیچ یک از پیشینیان به کردار و عمل او نرسیده اند و در میدان مسابقه تقوا و عمل صالح از برابری و پیشی گیری بر او عاجز و فرو مانده اند و نیز هیچ یک از پسینیان در این مضمار سبق به او نخواهند رسید . مردی بود که رسول الله (ص)  هدایت جنگ را به او می داد و در میدان کارزار با دشمنان خدا می جنگید، در حالی که جبرائیل از طرف راستش و میکائیل از جانب چپش او را مدد می نمودند و هیچ گاه پشت به جنگ نمی نمود و از نبرد باز نمی گشت، مگر وقتی که خداوند به دست او فتح می کرد و برای مردم روی زمین به عنوان ارثیه چیزی نگذاشت، به سفیدی و نه زردی، مگر هفتصد درهم که از عطایا و بخشش های او زیاد آمده بود و می خواست با آن برای اهل خود خادمی بخرد ...

ای مردم ! هر که مرا می شناسد که می شناسد و کسی که مرا نمی شناسد، پس من حسن بن علی هستم و من فرزند پیغمبر خدایم و من فرزند وصی رسول الله‌ام و من فرزند بشارت دهنده به بهشت هستم و من فرزند ترساننده از عذاب خدا هستم و من فرزند دعوت کننده‌ی مردم به سوی خدا به اذن او هستم و من فرزند چراغ تابناک و مشعل فروزان هدایتم و من از اهل بیتی هستم که جبرائیل در خانه ما هبوط می کند و از منزل ما و از نزد ما صعود می نماید و من از اهل بیتی هستم که خداوند اراده کرده است هر گونه رجس و پلیدی را از آنان بردارد و آنها را به مقام طهارت مطلقه برساند و من از اهل بیتی هستم که خداوند مودت آنها را بر هر مسلمانی واجب کرده است و خداوند تبارک و تعالی به پیامبرش چنین خطاب فرموده است: بگو من از شما مزدی را نمی خواهم، مگر مودت به ذوی القربای من و کسی که مرتکب حسنه ای گردد، ما نیکویی را در باره ی او زیاد می گردانیم. ارتکاب حسنه، مودت ما اهل بیت (ع) است . »

دومین اقدام حضرت، زمینه سازی برای اختفاء همراه با نبرد است. آماده سازی برای نبرد و مخفی شدن، دو چیز متضادند. برای نبرد علنی باید خود را آشکار کرد و در صورت مخفی شدن، دیگر نبرد علنی معنا ندارد. حضرت که می خواهد ای دو ضد را با هم جمع کند، از نقطه ضعفی که در نیروهای معاویه وجود دارد، استفاده می نماید و نتیجه اش پیروزی پنهان ایشان در این نبرد است. شامی ها اگر چه برای نبرد حاضرند، اما از جنگ دلزده و خسته شده اند . بنابراین، اگر جنگ تعطیل شود، خوشحال می شوند. می گویند باید با طرف مقابل جنگید، اما اگر صلح شود، بهتر است .

این روحیه‌ی دشمن، زمینه را برای مخفی کردن سازمان ایجاد می کند ، اما این کار ساده نیست، زیرا اگر معاویه از این نیت مطلع شود، همه را قلع و قمع خواهد کرد. از این رو، حضرت باید خود را آماده‌ی نبرد نشان دهد. بنابراین، آماده باشی را که حضرت علی(ع) داشتند، حفظ می کند .

معاویه هم وقتی مطلع می شود که امام حسن(ع) در کوفه به حکومت رسیده است، اعلان می کند که تمرد در کوفه هنوز ادامه دارد و باید آن را سرکوب کنیم . به سرعت نیروها برای او جمع می شوند. معاویه بهتر از هر کس می داند که اگر مسأله‌ی کوفه حل شود، همه‌ی مشکلاتش حل خواهد شد. از این رو، هجده روز بعد از شهادت امیرالمؤمنین (ع) خود را به موصل و یکی از روستاهای مسکن می رساند . (تاریخ یعقوبی/ج2/ص 214) در مسیر کوفه که هیچ مقاومت و مشکلی وجود ندارد، در کوفه هم کار راحت است. معاویه تجربه‌ی موفق حمله به خانه‌ی ولایت را فراموش نکرده است. در سقیفه قرار شد به خانه‌ی حضرت حمله کنند و در این میان، علی(ع) و حسنین(ع) کشته شوند و نسل امامت منقطع شود . به نظر او دوباره می توان مشابه آنچه را در سقیفه تصویب شد، اجرا کرد .

حضرت مجتبی(ع) به سرعت دست به کار می شود و به مردم کوفه می فرماید:

پدرم توصیه کرد که باید مرکز فتنه را از بین برد، اما شما توجهی نکردید. او که باید از بین می رفت، در راه آمدن به کوفه است تا شما را از بین ببرد. اکنون وقت اقدام است . (مقاتل الطالبین/ص 69 و 70)

کوفیان توجیهی برای انصراف از جنگ نداشتند و در نتیجه ، نیروی مختصری برای حضرت جمع شد. (مقاتل الطالبین/ص 69 و 70)

حضرت می داند که این افراد مرد جنگ و رزم نیستند، زیرا زمانی هم که علی (ع) با آن موقعیت در میان آنها بود، اهمال کردند . به هر حال، حضرت سپاهی تشکیل می دهد . پیش قراولانِ حضرت به فرماندهی عبیدالله بن عباس به سوی معاویه حرکت می کنند . (تاریخ یعقوبی/ج2/ص 214) معاویه و نیروهای حضرت با هم به مسکن می رسند . مسکن، مرز عراق و شام آن روز است . عبیدالله بن عباس، پسر عموی حضرت علی (ع) است و امام حسن (ع) نوه ی عموی عبیدالله می شود . قائم مقام او قیس بن سعد بن عباده است. قیس، انسان شجاعی است، مدنی و از انصار است .

عبیدالله با دوازده هزار نیرو به مسکن آمده بود، اما یک نامه، هویت او را به کلی عوض کرد. مضمون نامه این بود که اگر به جانب ما بیایی، یک میلیون درهم به تو می دهیم ، نصف آن نقد و نصف دیگرش در کوفه.

اگر به پول رایج امروز حساب کنیم، هر درهم حدود چهار هزار تومان است . بنابراین، حدود چهار میلیارد تومان گرفت و اردوگاه را ترک کرد . (تاریخ یعقوبی/ج2/ص 215 الإرشاد/ج2/ص 12 و 13 بحارالانوار/ج44/ص 47 و 48)

این مقدار پول، مبلغ کمی نیست، حتی اگر ثبات دینی او را انکار کنیم، نمی توانیم از عرب بودن و تعصبات قبیله ای او چشم بپوشیم. عرب، تعصب عشیره ای دارد و عبیدالله ، به دلیل بنی هاشمی بودنش باید مقاومت می کرد. علاوه بر این، معاویه قاتل پسران او بود .

به نظر می رسد امام حسن (ع) از روی عمد عبیدالله را فرمانده قرار داد، تا دیگران را متوجه وضعیت نیروهایش کند . در این صورت است که می توان درک درستی از وضعیت سپاه حضرت داشت. زیرا وقتی آشنایان کسی با او این گونه برخورد می کنند، نباید توقعی از غریبه ها داشت . نیروها  هم که سپاه را بدون فرمانده دیدند، دست و دلشان لرزید. علاوه بر این که نامه هایی به آنها رسید که ما رفتیم، شما هم بروید. بنابراین، آنان هم از اردوگاه دل بریدند و این امری طبیعی است، زیرا وقتی فرمانده که نخ تسبیح لشکر است، خودش را می فروشد، از نیروها چیزی باقی نمی ماند .

حالا قیس بن سعد بن عباده مانده بود و لشکری که از هر سو آماده‌ی از هم گسستن بود . میان او و عبیدالله بسیار تفاوت است، زیرا اگر قرار بود او هم مثل فرمانده اش دست به خود فروشی بزند، مبلغ کمتری هم می توانست او را راضی کند، تا کوفه و امام حسن (ع) را دست بسته تسلیم معاویه کند .

قیس تمام تلاشش را برای حفظ آرامش سپاه به کار بست. اما به نظر می رسد که در کار او یک خللی وجود دارد. او توجه نداشت با دست خود در حال جمع کردن نیروهایی برای معاویه است. این افراد با شنیدن خبر فرار فرمانده و با زمینه های ذهنی قبلی که برایشان وجود داشت، نمی توانستند نیرویِ جنگ در برابر معاویه باشند. این نکته ای بود که متأسفانه مورد غفلت قیس قرار گرفت .

سازمان جاسوسی یهود

خبر فرار عبیدالله به سرعت باد در میان سپاه پیچید. تأمل در این که چگونه این خبر و اخبار مأیوس کننده‌ی دیگر در زمانی کوتاه با چنین سرعتی در همه جا منتشر می شود، لایه های پنهان سازمانی قدیمی را روشن می کند . سازمانی مخفی و خزنده که بسیار کم مورد توجه ، مطالعه و شناسایی قرار گرفته است، سازمان امنیتی و جاسوسی معاویه .

پیشینه‌ی ای سازمان را باید در قوت و قدرت تاریخی یهود جست و جو نمود . سازمان جاسوسی یهود در صدر اسلام بسیار با دقت و ظرافت عمل می کرد. این مسأله که پس از وفات پیامبر(ص) دیگر سخنی از منافقین نیست، نشانه‌ی آشکاری است که این سازمان تصمیم به پنهان کردن نیروهایش دارد .

این همان سازمانی است که معاویه را بر سر کار می آورد و با کمک هایی که می رساند، او را تا این مرتبه ارتقا می دهد. اکنون همین سازمان در اختیار معاویه است، تا او را در رسیدن به اهدافش کمک کند. از ویژگی های شبکه‌ی مخفی، این است که نیازی به نیروی انسانی فراوان ندارد. پنجاه نفر نیروی مخفی برای از بین بردن یک لشکر کافی است .

معاویه در زمان عثمان، ساختار سازمان امنیتی جاسوسی کوفه را ایجاد کرده بود . نیروهای او هر چند کم، اما با قوت مشغول به فعالیت هستند . نیروهایی که در ظاهر هیچ ارتباطی با معاویه ندارند، اما در باطن دستورات او را مو به مو عمل می کنند . ولید بن عقبه، اشعث بن قیس و دیگرانی که درکوفه دارای جایگاه اجتماعی اند، از اعضای این سازمان محسوب می شوند .

اشعث در ظاهر نیروی امیرالمؤمنین(ع) و در باطن زمینه ساز برنامه های معاویه است. اشعث، فرمانده لشکر حضرت علی (ع) است (تاریخ خلیفه/ص 146) و اجازه‌ی عبور دارد، بنابراین می تواند ابن ملجم را در صف اول نماز جماعت پشت سر امیرالمؤمنین (ع) جای دهد (انساب الأشراف/ج2/ص 493 و 494 الإرشاد/ج1/ص 17 تا 20 بحارالانوار/ج42/ص 228 تا 230) و هیچ کس نمی تواند به او اعتراض کند و یا حتی او را متهم نماید، زیرا به صورت علنی این کار را انجام نداده است .

این سازمان سرگروه هایی دارد که در دوره های مختلف و مدت های طولانی به خوبی توانسته اند نیروهای دیگر را سازماندهی، تقویت و رهبری کنند . وقتی کوفه در اختیار علی (ع) است ، اگر چه سازمان به دلیل پنهان بودن آسیبی نمی بیند، اما به دلیل قدرت و نفوذ اجتماعی حضرت، موفقیت چندانی هم به دست نمی آورد .

با شهادت حضرت امیر(ع) و شروع ناآرامی ها در کوفه، این سازمان جان تازه ای می گیرد و فعالیتش را تشدید می کند . آنها در سپاه حضرت مجتبی (ع) که از کوفه برای مقابله با معاویه حرکت کرده است ، پراکنده شده اند و ناآرامی ها را رهبری می کنند . اینها هستند که خبر فرار عبیدالله را به صورت گسترده منتشر و در سپاه ایجاد رعب و هراس می نمایند، و نیز اینها هستند که لشکریان امام را تبدیل به قاتلان امام می کنند .

 تحلیل تاریخی غلط

اگر به تاریخ مراجعه شود، خلاصه‌ی جریان مقابله‌ی امام حسن (ع) و معاویه را این گونه نقل کرده اند:

« معاویه، عبیدالله بن عباس را خرید، سپس این خبر را در سپاه امام حسن (ع) منتشر کرد و سپاه مسکن را دچار ناآرامی کرد. سپاه حضرت که نزدیک مدائن منتظر مانده و هنوز به سمت شام حرکت نکرده بود، با خبر شد که قرار، بر صلح حضرت با معاویه است. سپاه در مقابل حضرت ایستاد و او را تهدید و سپس زخمی کرد و در پایان چون حضرت همه‌ی راه ها را بسته دید، مجبور به صلح شد. پس ایشان در موضع انفعال، صلح را پذیرفت.» (انساب الأشراف/ج3/ص 33 تا 40)

سیر حوادث طوری مطرح شده است که نتیجه به نفع معاویه تمام می شود، اما به نظر می رسد ظاهر تاریخ دارای اعوجاج است، زیرا وقتی به روایات اهل تسنن- که حتی برخی از آنها مجعول است- مراجعه می شود، ابتکار عمل را از سوی امام حسن (ع) می دانند . روایت جعل کردند با این مضمون که حسن و حسین فرزندان من هستند و به دست حسن، جنگ در میان مسلمانان پایان پیدا می کند . با ساختن این روایات، به دنبال طعنه زدن به امیرالمؤمنین (ع) هستند و می خواهند بگویند که علی (ع) اهل جنگ و خونریزی بود و امام حسن (ع) به این کار پایان داد .

اگر این صلح از سوی امام حسن مجتبی (ع) نبود، هرگز چنین روایاتی مقبولیت پیدا نمی کرد و نسبت به این حرف معترض می شدند که معاویه پیشنهاد صلح داد و حسن بن علی (ع) مجبور به پذیرش شد . بنابراین، قطعاً برای مردم این تلقی پیدا شده است که چند سال پیش معاویه بعد از این که قرآن‌ها را بالای نیزه ها برد، به علی (ع) پیشنهاد صلح داد، اما حضرت قبول نکرد و حالا حسن بن علی (ع) حاضر شده است که با معاویه مصالحه کند و اشتباه پدرش را تکرار نخواهد کرد . علاوه بر این ، معاویه هرگز به دنبال صلح نبود و در زمان علی (ع) هنگامی خواستار صلح شد که بوی شکست به مشامش رسیده بود . در همان زمان، حضرت امیر (ع) فرمود : صلح، خدعه و فریب است و معاویه هرگز به جنگ پایان نخواهد داد . حالا که او در موضع قدرت است ، این صلح معنای شکست دارد ، بنابراین ، باید به شکلی آن را بپوشانند .

صلح ، ابتکار امام حسن (ع)

یکی دیگر از صحنه هایی که نشان می دهد معاویه در موضع قدرت بود و طالب جنگ، نحوه‌ی ورود او به کوفه است . او با سپاهی مقتدر، پیروزمندانه وارد کوفه شد . معاویه با مطرح کردن صلح از سوی خودش، قصد دارد با یک تیر دو نشان بزند: اول این که خود را صلح طلب و خواستار منفعت عمومی مطرح کند و با این کار، حُسن سابقه ای برای خود درست می کند، دوم این که شکستی را که به واسطه‌ی تعطیلی جنگ برای او پیش آمده، بپوشاند .

بنابراین، بر خلاف بسیاری از مشهورات، صلح، ابتکاری از طرف امام مجتبی (ع) بوده تا جنگ را پایان دهد و تاکتیک اختفاء سازمان شیعه را آغاز کند. در نتیجه ، باید گفت صلح از سوی امام بود و به سود ایشان تمام شد . معاویه تلاش می کند که جلوی این کار را بگیرد، ولی موفق نمی شود. او با فعال کردن سازمان جاسوسی خود در قالب خوارج ، سعی می کند که پیش از سرد شدن آتش جنگ، امام حسن (ع) را از بین ببرد تا کار را به نهایت برساند ، اما موفق نمی شود . حضرت دو زره به تن کرده بود و آنها در ترور خود موفق نشدند . (علل الشرایع/ج1/ص 220 و 221 بحارالانوار/ج44/ص 33)

این نقل مذکور در تاریخ که معاویه برگه ای سفید برای امام فرستاد و از او خواست هر شرطی که می خواهد بنویسد، مورد قبول است، دروغی برای پوشاندن شکست معاویه است . معاویه هرگز راضی به صلح نبود، بلکه به دلیل فشارهایی که مردم به او می آوردند، مجبور به صلح شد. در تاریخ، نقلی صریح نداریم دال بر این که امام مجتبی (ع) به معاویه پیشنهاد صلح داده باشد، بلکه نقل است که در سپاه ، این حرف شایع شد که امام قرار است صلح کند (انساب الأشراف/ج3/ص 35) و به همین دلیل اعتراض هایی به حضرت صورت گرفت .

به نظر می رسد حضرت خودش این مطلب را علنی کرده است . اهل شام از این خبر مطلع شدند و به علت سختی هایی که در نبرد صفین برایشان پیش آمده بود، دیگر به جنگ رضایت نمی دادند، زیرا به نظر آنها معاویه به هدفی که می خواست رسیده بود و دیگر دلیلی برای ادامه‌ی جنگ نداشت. بنابراین، فشارهای عمومی برای اجبار معاویه به صلح شروع می شود .

سیستم امنیتی جاسوسی معاویه ، نه از راه ترور امام حسن (ع) و نه از راه های دیگر نتوانست باعث ادامه‌ی جنگ شود. به این ترتیب، معاویه تسلیم درخواست عمومی برای پذیرفتن صلح و شروط صلح نامه شد .

بنابراین، عدم انتخاب جانشین، پرداخت خراج برخی مناطق و ... که از شروط گنجانده شده در صلح نامه از سوی نماینده امام بود((انساب الأشراف/ج3/ص 35) ، در افکار عمومی منصفانه به نظر می آمد، زیرا عموم افراد می گفتند: علاوه بر این که امام حسن (ع) پسر رسول الله (ص) است ، مانع ادامه‌ی خونریزی ها شده است و در مقابل غرامتی که باید در جنگ می دادیم ، این خواسته ها چیزی نیست و باید پذیرفته شود .

تدوین صلح نامه

یکی از مهم ترین انگیزه های حضرت در تدوین این چنینی صلح نامه، آن است که مردم شام را نسبت به باطن غیر دینی و غیر مذهبی معاویه آگاه کند . ایشان با قرار دادن این بند که معاویه نباید برای بعد از خود جانشین انتخاب نماید، ذهن ها را منتظر اقدامات بعدی معاویه می کند . معاویه اگر مسلمان بود، باید به عهدی که داده بود ، وفادار می ماند .

در اینجا ذکر این نکته لازم است که نباید تصور شود همه‌ی اطرافیان معاویه فاسد بودند. برای نمونه، ضحاک بن قیس که یکی از فرماندهان عالی رتبه‌ی معاویه است، به قدری اهل روزه و نماز شب بود که امام صادق (ع) به یکی از اصحاب، قریب به این مضامین ، می فرمایند :

« اگر نماز شب نشانه‌ی رستگاری بود، ضحاک بن قیس باید با آن زهدش رستگار می شد که نشد» (المحاسن/ج1/ص 168 بحارالانوار/ج27/ص 185)

مردم، معاویه را مظهر رسول الله (ص) می دانستند و در صورت تخلف او از عهد نامه ، تمام بافته هایش پنبه می شد . بنابراین، امام با قرار دادن نکات حساس و مهم ، سرنوشت معاویه و به تبع او بنی امیه را دستخوش تغییر کرد .

پس از صلح

از اینجا به بعد است که موقعیت تاکتیک اختفاء سازمان شیعه به وجود می آید . وقتی قرار است کار مخفیانه صورت بگیرد، طبیعتاً سرعت آن کند می شود . حضرت پس از امضای صلح نامه به کوفه بازگشت. معاویه هم با سپاهش وارد کوفه شد. با ورود او، بسیاری از فرماندهان حضرت که در جنگ صفین در مقابل معاویه می جنگیدند، جزو علمداران سپاه او شدند. اکنون کوفه برای معاویه است و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) باید مثل مردمان معمولی رفتار کنند. تمام سعی معاویه این است که امام مجتبی (ع) را تحقیر کند. او نمی تواند حضرت را علنی از بین ببرد، بنابراین سعی می کند شأن اجتماعی او را پایین بیاورد. (الاحتجاج/ج1/ص 401 تا 415)

وضعیت علی (ع) در زمان خلفا در مدینه بسیار بهتر از وضعیت حسنین (ع) در کوفه است. زیرا حضرت امیر(ع) با این قید با خلفا بیعت کرد که موظف به شرکت در نماز جمعه و جماعات آنها نباشد. به همین دلیل اگر آن حضرت در نماز جمعه یا جماعتی شرکت کرده، اختیاری بوده است . اما در اینجا حسنین موظفند طبق دستور حکومتی عمل کنند .

معاویه اولین زهرش را به خاندان اهل بیت (ع) هنگام ورود به شهر می ریزد. او می خواهد در مسجد سخنرانی کند و همه‌ی مردم شهر جمع شده اند. حسنین (ع) هم آمده اند. بعد از این که سخنرانی اش تمام می شود، می گوید من از حسن می خواهم چند کلمه ای حرف بزند، یعنی بر امام منت می گذارد و اجازه‌ی حرف زدن به ایشان می دهد .

هدف دیگری هم از این کار دارد. مشاوران او توصیه کرده اند که اجازه دهد امام مجتبی (ع) سخنرانی کند، تحلیلشان هم این بوده است که چون امام اهل سخنوری نیست، در مقابل این جمعیت انبوه تحقیر می شود. حضرت نمی پذیرد، اما معاویه با اصرار بالاخره ایشان را راضی می کند .

امام حسن (ع) رشته‌ی سخن را به سمت معاویه و نسل او می برد. معاویه هر چه سعی می کند بحث را عوض نماید، امام اجازه نمی دهد. برای مثال از حضرت می خواهد در باره‌ی رطب مطلبی بگوید . حضرت دو سه کلمه در باره‌ی رطب می گوید و دوباره مسیر حرف قبل را ادامه می دهد، تا جایی که معاویه مجبور می شود که از ادامه‌ی سخن ایشان جلوگیری کند . (عیون الاخبار/ج2/ص 188 مناقب آل ابی طالب/ج3/ص 178 و 179 بحارالانوار/ج43/ص 355 و 356)

این صحنه به ضرر معاویه تمام می شود . بنابراین، به محض استقرار در کوفه و تعیین فرماندار، دستور به خروج حضرت از کوفه می دهد . از شهادت امیرالمؤمنین (ع) تا خروج امام مجتبی (ع) از کوفه، فقط شش ماه طول کشید . (انساب الأشراف/ج3/ص 54 اختیار معرفه الرجال/ج1/ص 329 بحارالانوار/ج44/ص 60)

هجرت به مدینه

به هر حال معاویه بر کوفه مسلط می شود و امام مجتبی (ع) هم در مدینه استقرار می یابد . این کار به حضرت کمک می نماید که دور از منطقه‌ی تسلط معاویه به فعالیت بپردازد . اکنون زمانی است که حضرت برای انجام دو کار فرصت پیدا می کند :

1-    بازسازی شخصیت امامت برای ایستادگی در مقابل سازمان نفاق به سرگردگی معاویه .

برای رسیدن به هدف اول، حضرت در چند جهت اقدام به فعالیت نمود :

الف) استقرار در مدینه

ایشان در کنار مسجد النبی در محله‌ی بنی هاشم مستقر می شود. مدینه زیارتگاه رسول خداست و او نوه‌ی رسول خدا . همه زائران و به خصوص زائرانی که در ایام حج می آیند، مشتاق دیدار حضرت هستند. در این میان، اهل شام به دلیل صلحی که مسبب آن را امام مجتبی (ع) می دانند ، به حضرت احترام می گذارند.

این مسأله برای معاویه نشانه‌ی بدی است و برای همین، افرادی را به مدینه اعزام می کرد تا به امام جسارت کنند. امام با اینها طوری برخورد می نماید که وقتی به شام باز می گردند، طرفدار حضرت هستند. (مناقب آل ابی طالب/ج3/ص 184 مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول/ص 347 و 348  - بحارالانوار/ج43/ص 343 و 344 ) نتیجه‌ی این سلسله فعالیت ها این بود که حضرت جو سنگینی را که معاویه ایجاد کرده بود، از بین برد .

ب) پیاده روی تا مکه

حضرت پیاده از مدینه حرکت می کرد و در مسجد شجره محرم می شد. میقات اهل شام هم شجره است . شامی ها در راه مکه وقتی می فهمیدند که نوه‌ی رسول خدا(ص) در حال پیاده روی تا مکه است، با ایشان همراه می شدند. حضرت با تعداد کمی از مدینه حرکت می کرد، اما وقتی به مکه می رسید، هزار نفر او را نگین حلقه خود کرده بودند. همه با او تا مکه حرکت می کردند و هیچ کس جلوتر نمی رفت . (اعلام الوری بأعلام الهدی/ج1/ص 412 و 413 بحارالانوار/ج43/ص 338)

معاویه به دنبال انحطاط اجتماعی امام است، اما ایشان همیشه در راه مکه و مدینه پیش نماز است. افرادی که همسفر او هستند، در مکه هم او را رها نمی کنند و به تدریج ایشان از شأن اجتماعی بالایی برخوردار می شود .

ج) اکرام مردم

امام مجتبی (ع) تمکن مالی فراوانی دارد و برای معاش نیازمند انجام کار اقتصادی نیست . از یک سو اموالی که حضرت امیر (ع) وقف کرده است و از سوی دیگر، خراج هایی که معاویه باید بدهد، هزینه های حضرت و سازمان شیعه را تأمین می کند. ایشان در مدینه با اکرام و اطعام های گسترده ای که انجام می دهد، جو جدیدی را در جامعه‌ی اسلامی به وجود می آورد . (تاریخ یعقوبی/ج2/ص 226 مناقب آل ابی طالب/ج3/ص 180 بحارالانوار/ج43/ص 339)

افراد مورد توجه حضرت، غالباً قشر متوسط جامعه بودند و وقتی می دیدند که حضرت با آنها نشست و برخاست می کند (مناقب آل ابی طالب/ج3/ص 187 بحارالانوار/ج43/ص 351 و 352) و بر سر سفره‌ی آنها حاضر می شود، به اسلامِ ترویج شده از سوی معاویه با دیده‌ی تردید می نگریستند .

این مردم ، زندگی مجلل فرماندار معاویه در مکه را هم می دیدند و این مقایسه برای معاویه دردسرساز بود. او نمی توانست این تعاملات را تعطیل کند ، زیرا اگر چه احداث آن با اغراض سیاسی بود، اما در آن کار سیاسی صورت نمی گرفت .

2-    ساماندهی سازمان شیعه

برای رسیدن به هدف دوم نیز دو کار انجام می شود. یکی این که حضرت با تعدادی از شیعیان جلسه می گذارد و آنها را نسبت به زمان و رویدادهای پیش آمده توجیه می کند . (الإمامه و السیاسه/ج1/ص 185 تا 187 مناقب الإمام امیرالمؤمنین/ج2/ص 128 و 129 بحارالانوار/ج51/ص 132) و دیگر این که دستور تقیه می دهد . در سال های 40 تا 50 هجری یعنی در این بخش از زمان امامت حضرت مجتبی (ع) هیچ درگیری و کشمکشی میان شیعیان و امویان نمی بینید، که دلیل آن ، مخفی نگاه داشتن سازمان شیعه توسط امام مجتبی (ع) است . تنها کسی که در این سازمان به طور علنی فعالیت می کند و هدف انبوه تهمت ها و تحقیرها قرار می گیرد، خود حضرت است .

این رنج ها از دو جهت است: یک بار از سوی سیستم معاویه و یک بار از جانب یاران خود حضرت . آنهایی که نتوانسته اند صلح امام را تحلیل نمایند، وقتی ذلت ظاهری امروز شیعه با عزت پنج سال قبل پیش مقایسه می کنند ، به حضرت اتهام می زنند و او را مذل المؤمنین و ... خطاب می کنند . (انساب الأشراف/ج3/ص 45 اختیار معرفه الرجال/ص 237 تا 239 بحارالانوار/ج44/ص 23)

اما حضرت در مقابل همه‌ی این تهمت ها ایستادگی می نماید و با اختفاء سازمان ، عبور از این بحران را سامان می دهد . به همین دلیل است که در میان گزارش های تاریخی این دوره ، نمی توان هیچ اقدام تهدید کننده‌ی آشکاری را از سوی امام مجتبی (ع) علیه معاویه یافت .

حضرت بدون هیچ اعلان و اعلام عمومی که حساسیت برانگیز باشد، به دنبال جذب و تربیت نیروهای کارآمد برای آینده سازمان است . این تاکتیک از سوی حضرت تا جایی ادامه پیدا می کند که ناگهان معاویه افرادی از سازمان شیعه را می بیند که در شهرهای مختلف در حال رشد و نمو هستند. بنابراین، به این نتیجه می رسد که باید تیر آخر را بزند .

برخی انگیزه‌ی معاویه برای ترور حضرت را این دانسته اند : « معاویه صلح نامه ای را امضا کرده بود که در آن از انتخاب جانشین برای بعد از خود منع شده بود و او منتظر فرصتی بود تا عامل این منع یعنی امام مجتبی (ع) را از بین ببرد»

این سخن درست نیست ، زیرا معاویه از اعلام جانشینی یزید باکی نداشت . او نگران این بود که همه‌ی نقشه هایش برای بدنام و منزوی کردن خاندان اهل بیت (ع) نقش برآب شود . تلاش های فراوانی صورت گرفته بود که نام حسن بن علی (ع) با اکراه برده شود، اما مردم با اکرام از او یاد می کردند. در شام، حسن بن علی (ع) مردی است که مانع خونریزی مسلمانان شده، در مدینه مردی است که با آن پیشینه‌ی درخشان و بزرگی مقامش، با فقرا هم سفره می شود و زوارخانه برای زائران حرم رسول خدا (ص) برپا کرده، در مکه نیز مردی است که همواره با پای پیاده در حالی که گروه زیادی از مردم همراهی اش می کنند ، به سفر حج می رود . همین محبوبیت باعث می شود که پس از شهادت حضرت، بنی امیه نیز مانعِ دفن پیکر مطهر ایشان در کنار رسول خدا (ص) شوند . (تاریخ المدینه/ج1/ص 110 و 111 الکافی/ج1/ص 302 و 303 بحارالانوار/ج44/ص 142 تا 144 )

عبرت از تاریخ

یکی از عبرت هایی که در تاریخ وجود دارد و باید محل تأمل فراوان باشد، فراز و فرود افراد و حکومت‌هاست. شکل این این پستی و بلندی ها بسیار پیچیده است. این گونه نیست که آدم ها از ابتدا تا پایان در یک حد باشند و در همان جا باقی بمانند ، گاهی به سبب یک مانع و ناهنجاری که سد راه آنهاست، آرام آرام از قدرتشان کاسته می شود و رو به اضمحلال و نابودی می روند .

در اینجا به دو نمونه‌ی مهم از موانع راه سازمان کفر و نفاق اشاره می شود:

1-    فرسایش و پوسیدگی

سیرِ به قدرت رسیدن معاویه و امتداد و فرجام او، نمونه ی روشن و واضحی برای شناخت این مانع است. حکومت معاویه ، مولود سقیفه است . روزی که او از سوی خلیفه‌ی دوم به عنوان فرماندار شام انتخاب می شود، حدود چهل سال سن دارد . (الطبقات الکبری/ج7/ص 285) یعنی در اوج توان جسمی و ذهنی برای فعالیت سیاسی و اجتماعی است .

اما در سال چهلم هجری وقتی در مقابل امام مجتبی (ع) قرار می گیرد، شصت سال سن دارد. یعنی از آن شادابی و نشاط چیز زیادی برایش باقی نمانده است . بیست سال بعد هشتاد سال سن دارد و در مقابل او امام حسین (ع) قرار می گیرد که حدوداً پنجاه و هشت ساله است . معاویه هر روز فرسوده تر می شود و در مقابل او افرادی روی کار می آیند که با چشم پوشی از مقام عصمتشان ، همواره در مرحله‌ی جوانی و شادابی قرار دارند .

سلسله‌ی ایمان در حال تجدید و نو شدن و سلسله‌ی کفر در حال تحلیل و فرسوده شدن است . معاویه در اواخر عمر به دلایل کهولت، ضعف انگیزه و محافظه کاری، قدرت تصمیم گیری را از دست داده و همین عامل در کم رنگ شدن او مؤثر است .

2-    تفرقه و تشتت

سران جبهه‌ی نفاق تا پیش از رسیدن به قدرت، متحد و هماهنگ عمل می کردند، اما هنگامی که نوبت به تقسیم میراثِ ثروت و قدرت رسید، منازعات شروع شد. روشن است که این درگیری‌ها یک برنده داشت و رقبایی که حذف می شدند، یارانی بودند که دیروز عوامل موفقیت محسوب می شدند و حالا با نبود آنها، از قدرت و عظمت گذشته نیز خبری نیست و مبارزات طور دیگری رقم می خورد .

معاویه در سال چهل هجری عمروعاص، مغیره و دیگران را در کنار خود داشت، اما پس از به قدرت رسیدن، به دلایل گوناگون شروع به حذف دوستان دیروز کرد .

عمروعاص حکومت مصر را می خواست، اما این درخواست از دو جهت برای معاویه خطر محسوب می شد. یکی از جهت درخواست کننده، چون عمروعاص در مکر و حیله گری اگر از معاویه برتر نبود، حداقل به عنوان رقیبی جدی برای او مطرح بود . جهت دوم، جایی است که او درخواست کرده بود ، زیرا مصر حکومت پهناور و دارای توانایی های زیادی بود. عمروعاص با این ویژگی ها حکومت مصر را می خواهد و ناگفته پیداست که معاویه احساس خطر می کند . او نمی تواند سیاست سلف خود را در حذف مخالفان به کار ببندد، چنان که خلیفه‌ی دوم سعدبن ابی وقاص را تنها به این دلیل از حکومت عزل کرد . (اطبقات الکبری/ج3/ص 110 شرح الأخبار/ج2/ص 118 و 119) که سعد را مدعی و هم طراز خود می دانست.

بنابراین، معاویه تصمیم به حذف پنهانی رقبا می گیرد. معاویه با عمروعاص قرارداد دارد و در صورت تخطی و اهمال از تسلیم مصر به او، باید هزینه‌ی سنگینی بپردازد. شاید دلیل مرگ زودهنگام عمروعاص نیز شاید ریشه در همین اختلاف داشته باشد. معاویه همچنین پسر عمرو را که قرار است جانشین او شود، از حکومت عزل کرده و اموال او را مصادره می کند . (تاریخ یعقوبی/ج2/ص 222)

مغیره، گزینه‌ی بعدی است. که بی دین تر از معاویه است و به شدت طالب قدرت . او را فرماندار یکی از شهرهای کلیدی کرده اند ، کوفه در دست مغیره است و احتمال این که او با سازمان شیعه همدست شده و علیه معاویه وارد عمل شود، وجود دارد . ناگهان در سال 49 هجری مغیره بن شعبه دچار بیماری طاعون می شود و از بین می رود . (تاریخ طبری/ج4/ص 173 و 174 مروج الذهب/ج3/ص 24)

افراد دیگری هم دچار سرنوشتی مشابه این دو نفر می شوند. حذف این افراد، تضعیف قدرت مرکزی شام را در پی دارد ، که نتیجه اش ایجاد فضایی باز برای تحرکات شیعیان است . این فضای باز، همان چیزی است که معاویه را به شدت در تنگنا قرار می دهد و او را به قتل امام ترغیب می کند .

مظلومیت حضرت

داستان شهادت امام حسن (ع) نیز مانند زندگی و صلح آن حضرت ، به دلیل محصور بودن در فضای سیاسی مسموم معاویه، دچار پیچیدگی ها و ابهام های فراوانی است . معاویه برای از میان بردن حضرت، مثل همیشه گزینه‌ی ترور را انتخاب می کند . او مسأله را طوری مطرح می نماید که گویا حضرت به دلیل درگیری خانوادگی کشته شده است .

سیستم جعل حدیث معاویه که در مقابله با علی (ع) فضایل مشابهی برای دشمنان او جعل کرده بود ، (الاحتجاج/ج2/ص 17 و 18 شرح نهج البلاغه/ج11/ص 44 تا 46 بحارالانوار/ج33/ص 181) در این ایام نیز به شدت فعال است . روایت های گسترده ای جعل کردند که امام حسن (ع) زنان بسیاری می گرفته و طلاق می داده است . (المصنف، ابن ابی شیبه الکوفی/ج4/ص 172 المحاسن/ج2/ص 601 بحارالانوار/ج44/ص 172) تعداد همسران ایشان را دویست و حتی سیصد نفر نیز گفته اند (البدء و التاریخ/ج5/ص 74 مناقب آل ابی طالب/ج3/ص 192 بحارالانوار/ج44/ص 169) حتی برخی از این روایات در اصول کافی هم به چشم می خورد. در کافی نقل شده است که امیرالمؤمنین (ع) در یک سخنرانی در مسجد کوفه ، مردم را از نکاح دخترانشان با امام حسن (ع) نهی می کرد و می فرمود : اگر حسن (ع) به خواستگاری دختران شما آمد، به او زن ندهید، برای این که او بسیار طلاق می دهد ! کسی از میان جمع بلند شد و گفت : ایرادی ندارد، چرا که او نوه‌ی رسول خدا (ص) است . (الکافی/ج6/ص56)

این که امیرالمؤمنین(ع) بالای منبر طعن پسرش را بگوید و مردم از امام مجتبی (ع) دفاع کنند، محال است. ساختگی بودن این روایت ها را می توان با درک موقعیت و شرایط زمان امام حسن (ع) به خوبی اثبات کرد، حتی اگر در کتاب معتبری مثل اصول کافی ذکر شده باشد .

پشت پرده‌ی این روایت ها، سیستمی عریض و طویل وجود دارد که به هنگام مصلحتِ سازمانِ نفاق، احادیث گوناگون تولید می کند و ذهن جامعه و گزارش های تاریخی را مشوش می سازد . طبیعی است افرادی که در شام زندگی می کنند و تنها راه شناختشان از حضرت مجتبی (ع) از طریق کانال های خبری حکومت است، وقتی ذهنیتشان با این اخبار و احادیث شکل گرفته است، به راحتی باور می کنند که مسمومیت حضرت به دست جعده و به علت حسادت های زنانه صورت گرفته است .

تاریخ اهل تسنن به شدت متأثر از این اخبار است، چنان که ابن خلدون می گوید: رافضه می گوید که حسن بن علی (ع) را معاویه مسموم کرد و از مقام معاویه بعید است که دست به چنین جنایتی بزند. (تاریخ ابن خلدون/ج2/ص 649)  این مرد ناتوان از تحلیل این مطلب است که جعده چیزی بیشتر از یک بازیچه و مهره نیست ، فرد دیگری است که در سایه ، کنترل این جریانات را به عهده دارد .

تشیع و تدفین حضرت

طبق وصیت حضرت، محل دفن ایشان در کنار مرقد رسول خدا(ص) تعیین شد. بنابراین، باید طبق وصیت عمل کرد و معلوم است که هیچ مقاومتی از سوی مردم صورت نمی گیرد .

اینجاست که عایشه به میدان می آید و می گوید من اجازه نمی دهم او در خانه من دفن شود. بهانه‌ی او هم این است که شما اجازه ندادید عثمان در قبرستان مسلمین دفن شود و من هم اجازه نمی دهم حسن بن علی (ع) در کنار پیامبر(ص) دفن شود (الطبقات الکبری/خامسه1/ص 355 و 356 عیون المعجزات/ص 57 تا 59 بحارالانوار/ج44/ص 140 تا 142 )

عایشه همان کسی است که هنگام محاصره‌ی منزل عثمان توسط مردم، آن تعابیر تند و زشت را در باره‌ی او به کار برد (الإیضاح/ص 516 و 517 الفتوح/ج2/ص 421 بحارالانوار/ج31/ص 295 تا 297) و حالا پیراهن عثمان را برای از بین بردن حق دیگری از اهل بیت (ع) به اهتزاز درآورده است .

مردم مبهوت و متحیر شاهد این نزاع هستند. ابن عباس رو به عایشه ، قریب به این مضامین، می گوید:

« شتر سواری کردی، اسب سواری کردی و اگر بمانی، فیل سواری هم خواهی کرد. سهم تو یک نهم از یک هشتم بود و تو همه را تصرف کردی» (الإرشاد/ج2/ص 190 بحارالانوار/ج44/ص 154 و 155)

کار به جایی رسید که افرادی چون سعد بن ابی وقاص، ابوهریره و انس بن مالک برای دفاع از پیکر حضرت اقدام کردند. ابوهریره می گوید : خودم از رسول خدا (ص) شنیدم که :

« حسن و حسین (ع) سروران جوانان بهشت هستند » (انساب الأشراف/ج3/ص 60 شرح الأخبار/ج3/ص 76 بحارالانوار/ج44/ص 142)

اولین جایی که این حدیث، آن هم ناخواسته نقل شد، در همین واقعه است .  بنی امیه به سوی جنازه تیراندازی می کنند . (مناقب آل ابی طالب/ج3/ص 204 و 205 بحارالانوار/ج44/ص 157)

سیدالشهداء(ع) دستور می دهد که مردم جنازه را به سمت بقیع مشایعت کرده و در آنجا دفن کنند . (الفتوح/ج4/ص 319 تا 321 عیون المعجزات/ص 57 تا 59 بحارالانوار/ج44/ص 154 و 155)

مردمی که روزها شاهد برخوردهای کریمانه و مهربان مردی بودند که در سختی های نامهربان روزگار، کمک های مادی و معنوی اش تلخی ها را برایشان شیرین می کرد، عزادار و نگران، پیکر مطهر حضرت را تا بقیع همراهی می کنند .

امام مجتبی (ع) از جنازه‌ی خود نیز برای بی آبرویی دستگاه بنی امیه کمک می گیرد. او که در دوران حیاتش از هر اقدام آشکار و پنهان برای زدودن نقاب نفاق از چهره‌ی یاران سقیفه بهره برده بود، از پیکر خویش نیز به نفع جریان اسلام اصیل استفاده کرد . حضرت وصیت کرده بود در صورتی که مقاومت صورت گرفت، کسی دست به اسلحه نبرد . او نمی خواست با این برخوردها و کشمکش ها ، امام حسین (ع) مبتلا به وضعیتی شود که نیازمند تحمل فشار و دغدغه های وارده از سوی معاویه باشد .

این مسأله نیاز به گفتن نداشت که یک هشتم از این خانه برای همسران رسول خداست و باقیمانده‌ی آن به فاطمه‌ی زهرا(س) ارث رسیده است . پس از شهادت صدیقه‌ی طاهره (س) نیز این خانه برای بچه های اوست . به هر تقدیر، جنازه را تیرباران کردند و پایان تلخی را برای پیکر مطهر سبط اکبر رسول خدا(ص) رقم زدند .

از تشییع حضرت با آن جلال و شکوه، دو نکته را به وضوح می توان فهمید :

اول اینکه اضطراب معاویه بدون دلیل نبوده و حسن بن علی (ع) در صورتی که زنده می ماند، خواب خوش بر معاویه حرام می شد . دوم اینکه در این نُه سال، حضرت در میان مردم به خوبی اثرات شکست شخصیتی و تبلیغات سوء را از میان برده و راه را برای حرکت حسین بن علی (ع) به خوبی هموار کرده بود . امام مجتبی (ع) وقتی به امامت رسید، در اوج غربت و مظلومیت بود، و شروع امامت سیدالشهداء (ع) با اقبال عمومی مردم به حضرت همراه شد . 

 

  • علیرضا مترصد
  • ۰
  • ۰


« در بین آل رسول خدا (ص) پُرشورتر از همه کیست ؟ شهادت آمیزترین زندگی را چه کسی داشته است؟ غیرتمندترین آنها برای حفظ دین در مقابل دشمن، چه کسی بوده است ؟ حسین بن علی (ع) بوده است . آن حضرت در این صلح، با امام حسن (ع) شریک بودند. صلح را تنها امام حسن (ع) نکرد، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) این کار را کردند . منتها امام حسن (ع) جلو بود و امام حسین (ع) پشت سر او بود.» (بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اقشار مختلف مردم در روز پانزدهم ماه مبارک رمضان ، 69/1/22)

ذهنیت اشتباه

با توجه به آنچه گذشت، معلوم شد که این ذهنیت که حسنین (ع) در این دوران فعالیت خاصی نداشتند، کاملاً غلط است . اگر فعالیت را مجموعه اقدامات علنی و آشکار بدانیم، تا حدودی این سخن صحیح است، اما اگر فعالیت، مجموعه ای از اقدامات هماهنگ برای رسیدن به هدف مشخص باشد، هم امام مجتبی (ع) و هم سیدالشهداء (ع) را در این بازه‌ی زمانی فعال و پویا می بینیم . متأسفانه یکی از نکته هایی که در باره‌ی سیره‌ی امام مجتبی (ع) و سیدالشهداء (ع) مغفول مانده، عدم توجه به پیچیدگی های رفتاری این دو بزرگوار در این مقطع از تاریخ است .

عوامل بی خبری

دو عامل مهم در بی خبری ما نسبت به این مقطع تاریخی نقش داشته است :

الف) سرّی بودن فعالیت ها

ضرورت تقیه در این دوران، مانع شده است که گزارش های دقیق و مشخصی از مجموعه‌ی این فعالیت ها به ما برسد . این فعالیت ها زمانی فاش می شود که خود امام آن را نقل می کند و یا گاهی از تأثیرات به وجود آمده در جامعه می توان بخشی از این فعالیت ها را حدس زد . با این حال نیز نمی توان از تمام اتفاقات صورت گرفته مطلع بود ، بلکه فقط اطلاع از جهات ظاهری و قابل رؤیت آن امکان دارد .

ب) عدم نقل

نقل و نوشتار حدوداً از زمان امام سجاد (ع) آغاز شد و پیش از آن به دلیل ممانعت هایی که وجود داشت، نمی توان به مطلب زیادی دسترسی پیدا کرد . عمر بن عبدالعزیز پیش از حکومتش ، حدود ده سال فرماندار مدینه بود ، (المعارف/ص 359) و در این ایام مدینه تنها جایی بود که قضایا و اتفاقات در آن ثبت و ضبط می شد. به همین دلیل ، تاریخ ایام امامت حضرت زین العابدین (ع) بیشتر مضبوط است . برای مثال، نقل شده است که حضرت پس از هر نماز جمعه در مقابل مردم می ایستاد و جملاتی را با این مضمون تکرار می کرد :

«ای مردم، تقوای الهی پیشه کنید و بدانید که به سوی خدا باز می گردید. پس هر که عملی را انجام داده، به تمام و کمال خواهد دید . از خیرات و بدی ها، که از بدی ها اگر باشد، دوست می دارد بین او و عملش فاصله‌ای طولانی باشد. خداوند شما را از خویش برحذر می دارد . وای بر توای فرزند آدم که خود غافلی، ولی از تو هرگز غفلتی نیست. اجل تو سریع ترین امر به تو است . اجلت به سوی تو می آید و به زودی تو را در می یابد، ناگاه مدتت به پایان می رسد و ملک الموت ، روحت را قبض نموده ، به سوی قبرت به تنهایی خواهی رفت . روحت به سوی تو باز خواهد گشت و ملک های دوگانه ، نکیر و منکر، بر تو برای سؤال کردن وارد می شوند و برای امتحان شدیدت .

آگاه باش ! اولین چیزی که از تو سؤال می شود، از خدایی است که او را عبادت می کنی . در مرحله‌ی بعد، از پیامبرت پرسش می کنند، که چگونه او را شناخته ای و چگونه در راه و روش و سیره‌ی رفتاری او قرار گرفته ای و امامی که از او پیروی می کنی، و عمری که از تو صرف شده و اموالت که از چه راهی به دست آورده ، و در چه راهی مصرف کرده ای .

پس در نفس خود بنگرید و پیش از امتحان ، خود را برای پاسخگویی مهیا کنید .

پس اگر مؤمن با تقوا و عارف به دین و پیرو امامان صادقت باشی، به بهشت و رضوان الهی و خوبی ها و نیکی ها وعده داده می شوی و ملائکه‌ی روح و ریحان از تو استقبال می کنند و اگر چنین نباشی ، زبانت سنگین می شود و به لکنت می افتی و دلیلت باطل و رد می شود، و از جواب دادن وا می مانی و به آتش بشارت داده می شوی و ملائکه عذاب از تو استقبال می کنند . »

این فرمایش ها ظاهراً سیاسی نیست و هیچ تعارضی با دستگاه حکومتی بنی امیه ندارد، اما نمی توان تأثیر ناملموس آن را بر مردم نادیده گرفت . سقف دنیاگرایی که بر پایه های سقیفه بنا شده ، با این یادآوری ها و توجه ها به لرزه در می آید و آماده ی فرو ریختن می شود . بنابراین، علاوه بر سرّی بودن فعالیت ها، عدم نقل هم مانع بزرگی در بی اطلاعی ما از دوران امام حسن (ع) و امام حسین (ع) محسوب می شود .

با توجه به این دو مقدمه، باید توجه داشت که دو موضوع مهم در تاریخ به واسطه‌ی نبود مدارک و اطلاعات و یا مطرح نشدن آن ، مجهول و ناشناخته مانده است و باید مورد تأمل و بررسی قرار گیرد .

1-    تعامل علما با حکومت در زمان معاویه و مقایسه‌ی آن با حکومت های پیشین

مقایسه‌ی رابطه‌ی علما و حکومت در این دوره با دوره های پیشین یعنی ایام خلافت عمر، ابوبکر و عثمان نشان از آن دارد که پذیرش کلی دوره های قبل کمی مورد استثنا قرار گرفته است . عالمان این دوره، حکومت خلفای سابق را بدون قید پذیرفته بودند و حتی این پذیرش در ابتدای خلافت معاویه نیز وجود داشت، اما با گذشت ایام و نوع برخورد معاویه و نزدیکانش و همچنین فعالیت حسنین (ع) ، نگاه علما دچار تغییر و دگرگونی می شود .

این تغییر و تحول برای سیدالشهداء (ع) زمینه‌ی خوبی است تا با بهره گیری از آن ، بر جامعه‌ی زمان خود تأثیر بگذارد . این تأثیر، مخفیانه و با محوریت حفظ دین و دینداری در اجتماع است .

البته علمای این زمان را باید در دو گروه قرار داد : افرادی چون ابو موسی اشعری، عبدالله بن عمر، سعد بن ابی وقاص، ابوهریره و ... که به دلیل فراز و نشیب ها و تغییر موضع گیری هایشان در دوران های مختلف، نیازمند مطالعات موردی هستند . و افراد دیگر که تقریباً اغلب علمای این دوره را شامل می شوند و روی سخن ما در این بخش پیرامون این شخصیت هاست .

2-    تأثیرات امام حسن (ع) و امام حسین (ع) در تغییر موضع گیری این علما .

نکته‌ی اول آن که شناخت روحیات افراد و در نظر داشتن صفات و مشخصات اخلاقی آنها در برخورد با افراد بسیار مؤثر است . اطلاع از این که طرف مقابل چگونه روحیه ای دارد و نسبت به چه چیزهایی علاقه یا تنفر دارد، چه چیزهایی در او طوفان برمی انگیزد و چه چیزهایی او را آرام می کند، برای شخص مبلَغ بسیار حیاتی است .

نکته‌ی دوم این که از افراد بشر کسی را نمی توان یافت که دارای این ویژگی باشد، یعنی نسبت به افراد مختلف، این شناخت و اندازه گیری را در نظر داشته باشد . برخی اصلاً این توانایی را ندارند و برخی در بخش هایی می توانند حدس بزنند و امکان خطا هم در گمان هایشان وجود دارد ، ولی امام به دلیل داشتن جایگاه ویژه، دارای این توانایی است .

امام مجتبی (ع) از افراد مقابل ، نیروهای خودش و مردمی که بی طرف هستند و گروه های دیگر، شناخت کامل دارد و نیز از پیچیدگی ها و روان شناسی همه‌ی آنها مطلع است . بنابراین ، باید گفت بدون تردید امام مجتبی (ع) در شام، کوفه، بصره، یمن و مصر در حال فعالیت است ، اما نوع اثرگذاری این فعالیت ها دقیق و مخفی است .

ممکن است حضرت با بیانی که برای یکی از علمای بلاد شام یا مصر دارد، او را به مبلَغی علیه اقدامات معاویه تبدیل کند، اما وقتی ما با آن فرمایش امام روبرو می شویم ، این تلقی برایمان به وجود نیاید. حضرت با شناخت روحیات آن عالم و افرادی که در درس و مجالس وعظ او حاضر می شوند، پیشنهادی برای موضوع سخنرانی مثلاً در باره‌ی زهد و دنیا گریزی به او می دهد، که حرکت او و مستمعین او با اسلام معاویه زاویه پیدا کند و هر روز نیز این زاویه بیشتر شود . اما همین ظرافت موجود در فعالیت، مانع می شود که ما امام مجتبی (ع) را فعال ببینیم .

نتیجه‌ی فعالیت این دو امام بزرگوار را می توان در یک جمله خلاصه کرد : زمینه سازی حادثه‌ی کربلا و قبول آن از سوی جامعه .

این فعالیت ها، مقدمه و زمینه ساز حادثه‌ی عظیم عاشورا بود . حادثه ای که از سوی مردم پذیرفته شد و منشأ و مبنای تحولات بعدی قرار گرفت .

اگر کربلا بدون این زمینه سازی ها رخ می داد، بعید بود بتواند این گونه ساختارها و معادلات را تغییر دهد.

اقدامات معاویه

معاویه برای تتمیم و تکمیل هدف سقیفه، حذف هر شکل از اسلام را که برای او مشکل ساز باشد، در برنامه‌ی خود قرار داده است . هر فردی که متولی بقای اسلام باشد، دشمن معاویه محسوب می شود، حتی اگر مسلمانی است که اعتقادات و اعمالش با برخی از انحرافات و کج بینی ها همراه شده باشد . به همین منظور، معاویه دست به موج جدیدی از ترورها می زند .

سعد بن ابی وقاص ، یکی از این افرادی است که باید مورد سوءقصد قرار بگیرد. او با امیرالمؤمنین(ع) درگیری دارد، اما پس از شهادت حضرت مجتبی (ع) در مقام دفاع از پیکر مطهر حضرت بر می آید. به نظر می رسد سعد به این تحلیل رسیده که درگیری از محدوه‌ی شخصی و طائفه ای بیرون رفته و وارد فاز جدیدی شده است . او می بیند درگیری برای از بین بردن اصل و ریشه است و حتی او که دچار برخی انحرافات و اعوجاجات است، این موقعیت را بر نمی تابد و در مقابل معاویه می ایستد. معاویه هم اقدام به ترور و حذف او می کند . (مقاتل الطالبین/ص 47 و 48)

ابن عباس در مدینه جلسات تفسیر قرآن دارد. او با این جلسات، خود را در میان مردم مطرح کرده و زمینه های اجتماعی برای خود و فرزندانش فراهم نموده است . عنوان اهل بیت (ع) که او آن را با خود یدک می کشد، برای معاویه ناخوشایند است . گفت و گوی میان او و معاویه، در زمان سفر به مدینه، شاهد روشنی است بر این که او در حال عبور از خطوط قرمز معاویه است . به همین دلیل، معاویه به کنایه به او هشدار می دهد که باید متعادل تر برخورد کند و مراقب حرف هایش باشد . (أخبارالدوله العباسیه/ص 45 تا 51 الاحتجاج/ج2/ص 15 تا 17 بحارالانوار/ج33/ص 173 تا 179 )

سیره‌ی امام حسین (ع) در زمان معاویه

اما در این میان سیدالشهداء (ع) بسیار محتاطانه و با تدبیر رفتار می کند . او به دنبال سیاست های برادرش، بهترین اقدام را در این ایام تقیه می داند .

حضرت به درستی می داند که معاویه در مقابل هر نوع تهدید احتمالی به ترور متوسل می شود . بنابراین، حفظ جان خود را در اولویت قرار می دهد . به همین دلیل در تاریخ این زمان، هیچگونه هشداری از سوی معاویه به امام حسین (ع) دیده نمی شود .

در طول این یازده سال، به قدری روایت های کمی از ایشان نقل شده است که شاید از عدد انگشتان یک دست تجاوز نکنند و هیچ سخنرانی علنی و یا گفت و گوی آشکاری را نمی توان در این دوره‌ی خفقان از حضرت پیدا کرد. حتی برخی از شیعیان که تصور می کردند صلح امام حسن (ع) یک نوع انتخاب شخصی و سلیقه ای بوده است ، دعوت نامه ها و درخواست هایی پنهانی برای حضرت ارسال و ایشان را به قیام در مقابل معاویه دعوت می کنند .

سیدالشهداء (ع) در پاسخ، مفاد صلح نامه را به آنها متذکر می شود و می فرماید : شیوه‌ی من شیوه‌ی برادرم حسن (ع) است و تا زمانی که این طاغیه زنده است ، به صلح نامه وفادار خواهم بود . (انساب الأشراف/ج3/ص 148 تا 150 الإرشاد/ج2/ص 32 بحارالانوار/ج44/ص 324)

حضرت به روشنی می داند که معاویه هر نغمه ای را که در آن طنینی از اسلام باشد، در گلو خفه خواهد کرد. بنابراین ، باید روشی را برگزیند تا کمترین اصطکاک و درگیری را با معاویه به همراه داشته باشد. در داستان دادخواهی حضرت در جریان مصادره‌ی زمین ایشان توسط فرماندار مدینه، به روشنی می توان این سیاست حضرت را مشاهده نمود .

فرماندار مدینه به حکم این که کارگزار حکومت اسلامی است، اقدام به تصرف یکی از زمین های امام حسین(ع) می کند . حضرت وقتی می بیند که فرماندار در این تصرف، خود را ذی حق می داند و حاضر به تغییر موضع نیست ، او را تهدید می نماید که در صورت ممانعت از تسلیم زمین ، به پیمان حلف الفصول متوسل شود . (السیره النبویه/ج1/ص 87 و 88)

حلف الفصول، عنوان قراردادی در زمان جاهلیت است . در آن زمان به دلیل عدم وجود حکومت و قانون مناسب، بسیار اتفاق می افتاد ک اوباش و گردنکشان حق مظلومان را پایمال می کردند و هیچ کسی هم نمی توانست در مقابل آنها بایستد و با آنان برخورد کند . در این میان ، جوانمردانی از عرب وارد میدان شدند و پیمانی را با یکدیگر به امضا رساندند که اگر از ظلم و تعدی به کسی مطلع شدند ، با یکدیگر همکاری کنند و حق مظلوم را به او بازگردانند .

جریانی را که منجر به عقد این قراداد شد، این چنین گفته اند: تاجری که تازه به مکه آمده بود، با عاص بن وائل پدر عمروعاص- وارد معامله شد و عاص بن وائل هم پس از دریافت جنس، از دادن پول آن امتناع کرد . مرد که دست خود را از همه کوتاه دید، بالای کوه ابوقبیس رفت و از مردم درخواست کمک کرد. خبر به عبدالمطلب رسید . او از جوانمردان عرب تقاضا کرد که این پیمان نامه را بنویسند و امضا کنند . (السیره النبویه/ج1/ص 87 التنبیه و الإشراف/ص 179 و 180) جز بنی امیه ، همه به این قرارداد متعهد شدند.

به هر حال، سیدالشهداء (ع) به فرماندار مدینه هشدار داد در صورتی که از غصب زمین منصرف نشود، مردم را علیه او به حلف الفصول دعوت کند . قابل تأمل و توجه است که حضرت او را به این مسأله هشدار نمی دهد که در صورت تعدی، مردم را به قرآن دعوت می کند .

این برخورد امام دو پیام دارد : یک این که نشان دهد فضای جامعه تحت سلطنت معاویه تا چه حد تنزل کرده است که او برای حق طلبی باید حاکم اسلامی را به قوانین جاهلیت نه به احکام قرآن ارجاع دهد، و دوم اینکه امام حسین (ع) می دانست در صورتی که از حکم قرآن علیه این تجاوز فرماندار معاویه استفاده کند ، او به سرعت این سخن حضرت را بهانه‌ی خروج بر معاویه قرار می دهد و با خارجی خواندن ایشان، زمینه های ترور یا محاکمه‌ی سیدالشهداء (ع) را فراهم می کند .

در این صورت، اگر تصمیم بر محاکمه‌ی علنی حضرت داشته باشند، ایشان مجبور است از سازمان شیعه کمک بگیرد و این همان اتفاقی است که حضرت سیدالشهداء (ع) به تبعیت از امام مجتبی (ع) از آن به شدت دوری می کند و اگر حضرت ترور شود، ضربه سنگین تر خواهد بود . بنابراین، حضرت بدون ایجاد حساسیت، حق خواهی کرده و از زمین خود رفع حصر می کند .

البته این پنهان کاری ها مانع این نبود که حضرت در میان مردم به تبلیغ شأن و جایگاه اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بپردازد و مردم را از مقام و منزلت امامت آگاه سازد. ایشان در ادامه‌ی سیره‌ی امام مجتبی (ع) پیاده روی سفرهای حج را در برنامه های خود داشت و در حفظ مهمان خانه‌ی مدینه همت گماشت، به همین دلیل داستان های بسیاری در باب بذل و بخشش های حضرت در تاریخ به چشم می خورد . (تاریخ مدینه دمشق/ج13/ص 243)

برخورد معاویه در این مدت با حضرت باید چگونه باشد؟ او از امام حسین (ع) دور شده و از حضرت اطلاعات چندانی در دست ندارد، بنابراین به دنبال راهی است تا به سازمان شیعه نزدیک شده و از فعالیت های آنان مطلع شود .

از شام تا کوفه

تحلیل درست حادثه‌ی عاشورا را باید در این روزها با آمد و رفت هایی در مسیر شام، کوفه و مدینه به دست آورد. در بخش های گذشته به طور پراکنده اوضاع شام و جنس فعالیت های معاویه و سازمان نفاق بیان شد. در ادامه به بررسی اوضاع مدینه و کوفه پرداخته می شود .

وضعیت مدینه

حضرت در مدینه شناخته شده است و یاران او در حال شکل گیری هستند، یارانی داخلی و خارجی. یکی از تفاوت های دوران امام حسین (ع) و پدر بزرگوار ایشان همین است که در زمان سیدالشهداء (ع) نیروهای توانمندی در درون خانه وجود داشت که نقطه‌ی اتکای حضرت بودند، در حالی که علی (ع) از چنین نیروهایی بی بهره بود . در زمان غصب خلافت حضرت امیر (ع) حسنین (ع) هفت یا هشت ساله بودند، حمزه در احد شهید شده بود، ابن عباس - را اگر از یاران حضرت بدانیم ده سال بیشتر نداشت . اما در زمان تیرباران تابوت امام مجتبی (ع) ، عباس بن علی بیست و سه سال، مسلم بن عقیل بیست و دو سال و علی اکبر هفده سال سن داشتند. بنابراین، مدینه آبستن دو رخداد بزرگ است: پر رنگ شدن نقش حسین بن علی (ع) در اذهان عمومی و شکل گیری سپاه او .

وضعیت کوفه

این شهر را که در معادلات سیاسی نقش مهمی دارد، باید از زوایای گوناگونی مورد تحلیل و بررسی قرار داد. مرکز حکومت امیرالمؤمنین (ع) و محل تجمع شیعیان، کوفه است . اگر چه پس از شهادت حضرت، سازمان شیعه در کوفه بدون سرپرست مانده، اما حضرت علی (ع) در زمان خود پایه های این سازمان را چنان مستحکم و نیرومندکرده است که رخدادهای بعدی آسیب چندانی به آن نخواهد زد .

نیروهای تربیت شده توسط علی (ع) که پیش از این یاران با وفایی برای امام مجتبی (ع) محسوب می شدند، به خوبی مأموریت خود را در این شهر به انجام رسانده اند . آنها با رعایت جوانب احتیاط و کاملاً مخفیانه با امام مجتبی (ع) در ارتباط بودند و دستورات و اوامر را از ایشان دریافت می کردند. اگر چه در تاریخ در باره‌ی ارتباط میثم تمار، رُشید هجری و کمیل بن زیاد با امام حسین (ع) سند خاصی وجود ندارد، اما اینها نیروهایی هستند که حضرت امیر (ع) برای روزهای مبادای کوفه تربیت کرده و در زمان امام مجتبی(ع) با تقیه، خود را از آفات معاویه دور داشته اند .

در باره‌‌ی شخصیت کمیل بن زیاد نخعی باید در کتاب های تهذیب ابن حجر عسقلانی و یا اکمال الکمال ابن ماکولا جست و جو کرد و این خود مؤید این سخن است که تا چه حد تقیه وجود داشته است که شرح حال این افراد را باید در چنین کتابهایی دید . (اکمال الکمال/ج7/ص 176 تقریب التهذیب/ج2/ص 44 و 45 و ج8/ص 402)

رفتار این افراد نیز بسیار خاص و جالب است. آنها تحت آموزش های حضرت امیر (ع) ، مطالبی پیرامون حوادث و وقایع آینده آموخته اند و کارشان این است که در میان مردم راه می روند و آنها را نسبت به حوادث آینده مطلع می کنند . سپس برای آنها توضیح می دهند که این اخبار غیبی را از چه کسی آموخته اند و ذهن مردم را نسبت به شأن و مقام علی بن ابیطالب (ع) روشن می کنند. این کار در کوفه ای که پس از علی (ع) به دست نیروهای دشمن حضرت افتاده است ، بسیار اهمیت دارد .

دستگاه تبلیغاتی معاویه طوری رفتار کرده است که فرزندان کسانی که در جنگ با علی (ع) کشته شده اند، دشمنی دیرینه ای با حضرت پیدا کرده اند . این دشمنی تا جایی ادامه پیدا کرده است که حتی حضرت امیر(ع) را به صورت علنی لعن می کنند . (الأغانی/ج17/ص 190 من لا یحضره الفقیه/ج1/ص 432 و 433 بحارالانوار/ج33/ص 168 و 169) در این زمان است که پیش بینی های حضرت علی (ع) و برنامه های ایشان برای آینده پررنگ می شود .

از آنچه گذشت ، معلوم شد که کوفه فقط برای قطب ایمان دارای اهمیت نیست، بلکه معاویه هم از این مکان مهم غفلت نکرده و در برنامه ریزی ها به آن توجه داشته است. او مغیره بن شعبه را برای فرمانداری کوفه فرستاده (الامامه و السیاسه/ج1/ص 187) و از این انتخاب می توان اهمیت محل را فهمید .

نقل کرده اند زیرک های عرب در آن زمان شش نفر بوده اند که در میان آنها نام مغیره نیز به چشم می خورد . (الأغانی/ج16/ص 321 بحارالانوار/ج30/ص 449 تا 456) مغیره بسیار مرموز عمل می کرد. او می دانست که کوفه آتش زیر خاکستر است ، بنابراین تمام تلاشش را برای جلوگیری از شعله ور شدن این آتش می کرد. اما با تمام خدمت هایی که به معاویه و دستگاه کفر کرده بود ، به دلیل خطری که از سوی او برای سازمان احساس می شد، به طرز مشکوکی از بین رفت . (تاریخ طبری/ج4/ص 173 و 174 مروج الذهب/ج3/ص 24)

پس از مغیره، زیاد بن ابیه بر کرسیِ فرمانداری کوفه تکیه زد (تاریخ طبری/ج4/ص 174) ، کسی که به دلیل بدکاره بودن (شرح نهج البلاغه/ابن ابی الحدید/ج16/ص 181 تا 187) مادرش و بدون این که نام و نشانی از پدرش در میان باشد، در میان مردم با عنوان «زیاد بن ابیه» شناخته می شد. همین مسأله باعث شد که بعدها معاویه در اقدامی بسیار عجیب، او را به عنوان فرزند ابوسفیان و برادر خویش مطرح کند . (الاخبار الطول/ص 219)

زیاد، یکی از چهار نفری است که شهادت بر زنای مغیره داد(الإیضاح/ص 552 تا 554 السقیفه و فدک/ص 93 تا 95 بحارالانوار/ج30/ص 645 تا 648 ) و پس از به خلافت رسیدن امیرالمؤمنین (ع) خود را از یاران ایشان معرفی کرد و حضرت نیز به دلیل نبود افراد متدین و وجود برخی از شایستگی های مدیریتی ، او را به عنوان والی فارس منصوب نمود . ( الغارات/ج2/ص 646 الفتوح/ج4/ص 298 بحارالانوار/ج33/ص 489 و 490) زیاد حتی پس از شهادت علی (ع) همچنان در جبهه ی مقابل معاویه قرار داشت و با او مخالفت می کرد . (تاریخ طبری/ج4/ص 134 و 135 شرح نهج البلاغه/ج16/ص 182 تا 186 بحارالانوار/ج33/ص 519)

داستان استلحاق زیاد به ابوسفیان از این قرار است که کسی از نزدیکان معاویه، دلیل مخالفت های «زیاد» را فشارهای روانی و نگرانی او از نسب خود عنوان نمود و برای حل این مسأله طلب چاره اندیشی کرد . اینجا بود که معاویه برای حل این مانع، با اقامه‌ی شهادت دو بینه، زیاد را به ابوسفیان نسبت داد و برادری او با خودش را در میان مردم اعلام نمود . (تاریخ یعقوبی/ج2/ص 218 و 219 شرح الأخبار/ج2/ص 154 بحارالانوار/ج33/ص 517 تا 520)

انحطاط اسلام در این دوره مافوق تصور است . کسی می آید و با شهادت، ولد زنائی را به خودش نسبت می دهد، یعنی علاوه بر از بین بردن قبح این گناه، در احکام شرع نیز دست می برد. زیرا این کار خلاف دستور پیامبر(ص) در برخورد با ولدالزنا است . طبق این فرموده ، فرزندی به پدر نسبت داده می شود که نتیجه‌ی نکاح و ازدواج باشد. زناکار باید سنگسار شود (صحیح البخاری/ج3/ص 4 و 5 الکافی/ج5/ص 491 و 492 بحارالانوار/ج44/ص 212 و 213) و به هر حال پس از این زمان، نام زیاد بن ابیه به زیاد بن ابی سفیان تغییر یافت . معاویه در ابتدای کار، زیاد را حاکم بصره کرد. او نیز بر منبر رفت و گفت : دیروز من از موالیان علی بودم و امروز از دشمنان او هستم ، (مختصر أخبار شعراء الشیعه/ص 64 الکامل فی التاریخ/ج3/ ص 472 و 473) زیاد بر خلاف مغیره، که با مخفی کاری با سازمان شیعه مقابله می کرد- به صورت علنی قلع و قمع شیعیان را آغاز نمود.

باید توجه داشت که از جهتی خطر زیاد بیش از مغیره بود، چرا که زیاد زمانی از یاران حضرت محسوب می شد و در سازمان نفوذ داشت، بنابراین از اشخاص ، جایگاه ها ، ارتباطات و شکل تعاملات به خوبی اطلاع داشت .  اما مغیره خارج از سازمان و از این جزئیات بی خبر بود . این نکته شاید مهم ترین دلیل انتخاب زیاد از سوی معاویه برای فرمانداری کوفه باشد. معاویه وقتی می بیند که مغیره نتوانسته به درون سازمان نفوذ کند، زیاد را با حفظ سمت در بصره و کوفه نیز قدرت می دهد . (الأخبار الطوال/ص 219 و 220 بحارالانوار/ج33/ ص 490)

زیاد ابتدا چهرهای شاخص را از بین برد. کسانی مثل رشید هجری، میثم، کمیل و دیگران که تا کنون از تیغ مغیره در امان مانده بودند، با آمدن زیاد نتوانستند جان سالم به در ببرند. یکی از دلایل این مصونیت، نفوذ سازمان شیعه در دستگاه مغیره بود .

در میان مردم به صورت پنهانی رفت و آمد می کرد؛ اما مغیره او را نمی شناخت و یا از برخورد با او پرهیز می کرد. او در زمان خود هم در سطح شهر رفت و آمد داشت، بدون اینکه کسی او را بشناسد. دستگاه اطلاعاتی زیاد که به دنبال پیدا کردن رشید بودند، جست و جوهای فراوانی در شهر شروع کردند. آنها حتی به شیعه ای که در دستگاه مغیره و زیاد فعالیت می کرد، مشکوک شده بودند .

نقل شده است که روزی این شیعه کنار درب خانه نشسته بود که رشید از راه رسید و با او به گرمی شروع به احوال پرسی کرد، شیعه هر چه سعی کرد که رشید را از خودش دور کند ، به ظاهر متوجه نبود. از دور یکی از جاسوسان زیاد ایستاده بود و آنها را تماشا می کرد. بالاخره رشید را به داخل خانه برد و به او گفت: خودت و مرا از بین بردی، چرا که جاسوسان زیاد از ارتباط من و تو مطلع شدند . رشید به او گفت: اشتباه می کنی و برای این که سخن خود را ثابت کند، با هم از خانه بیرون رفتند و رشید بعد از خداحافظی از او جدا شد. مرد با تعجب دید که جاسوس هنوز همان جا ایستاده و در حال دید زدن است. تا حدودی احتمال داد که رشید درست گفته باشد .

روز بعد که نزد زیاد بود، رشید را دید که وارد مجلس شد. زیاد به احترام او از جا برخاست و با او مصافحه کرد و بعد از گفت و گویی که میان ایشان صورت گرفت، رشید مجلس را ترک کرد. مرد که بسیار متعجب شده بود، از زیاد پرسید: این مرد را می شناسی ؟ زیاد پاسخ داد : او از دوستان اهل شام ماست که هر از چند گاهی برای ملاقات ما به کوفه می آید . (الاختصاص/ص 78 و 79 بحارالانوار/ج42/ص 140)

این داستان ، توانایی های شاگردان علی (ع) را به خوبی نشان می دهد . آنها تا زمانی که حضرت وعده‌ی دستگیری و اعدامشان را داده بود، با این ویژگی ها به تبلیغ و فعالیت پرداختند .

بالاخره زیاد رُشید را پیدا کرد و به شهادت رساند . شیوه‌ی شهادت او نیز این گونه نقل شده است که وقتی رشید را دستگیر کردند، به زیاد گفت که مولایم خبر داد که تو مرا اسیر کرده و مصلوب می کنی و پیش از قبض روح، دست و پایم و زبانم را قطع خواهی کرد ! زیاد جواب داد: برای این که سخن مولایت دروغ شود، من هیچ کدام از این کارها را انجام نمی دهم . سپس دستور داد که او را آزاد کنند .

رشید پس از آزادی، مردم را جمع کرد و از فضایل و منقبت های علی (ع) برای آنان می گفت. خبر که به زیاد رسید، دستور داد او را دستگیر کنند و به تنه‌ی درختی بکوبند. او در حالی که مصلوب بود، باز شروع به نقل فضایل حضرت کرد . به زیاد خبر دادند که دست از کارهایش بر نمی دارد . دستور داد دست و پای او را قطع کردند . با این وجود، رشید هنوز نام علی (ع) را فریاد می زد. به زیاد خبر دادند که او ساکت نمی شود، دستور داد زبان او را بیرون بکشند . (الإرشاد/ج1/ص 325 و 326 شرح نهج البلاغه/ج2/ص 294 بحارالانوار/ج34/ص 303)

پس از تصفیه چهره های شاخص، نوبت به افراد مشکوک رسید. به این ترتیب که از مظنونان در باره‌ی عثمان، معاویه و ... سؤالاتی می پرسیدند و در صورت پاسخ های غیر دلخواه، فرد مشکوک به اعدام محکوم می شد . (الکامل فی التاریخ/ج3/ص 461 و 462 . در منابع تاریخی جریان داستان شهادت رشید و میثم بسیار شبیه به هم نقل شده است، با این تفاوت که رشید به دست زیاد و مثیم به دست ابن زیاد به شهادت رسیده است )

زیاد بر اثر یک بیماری به هلاکت رسید .

نقل شده است که بالای منبر در حال ایراد خطبه‌ی نماز جمعه بود و چند نفر از متهمان به تشیع را نیز به ستونی بسته بودند تا بعد از پایان نماز جمعه اعدام کنند . یکی از این افراد خواب بود. کسی او را بیدار و سرزنش کرد که زمان مرگ وقت خواب نیست ! مرد هم در جواب گفت : از این ستون به آن ستون فرج است، شاید ما را نکشتند ! (تاریخ یعقوبی/ج2/ص 235 و 236)

اتفاقاً در میان سخنرانی، زیاد را درد شدیدی فرا گرفت و دستش دچار تورم شد و سه روز بعد به هلاکت رسید . ( تاریخ یعقوبی/ج2/ص 235 و 236 شرح نهج البلاغه، ابن میثم بحرانی/ج2/ص 124 بحارالانوار/ج43/ص 326 و 327 )

 

  • علیرضا مترصد
  • ۰
  • ۰


مرگ معاویه

همانطور که گذشت، سیدالشهداء (ع) در زمان معاویه مانند امام مجتبی (ع) صبر کرد و هیچ اقدام علنی و آشکاری انجام نداد . نامه هایی به حضرت می رسید که ما آماده ایم ! حضرت در جواب می فرمود تا این طاغوت زنده است، نباید اقدام کرد. (انساب الأشراف/ج3/ص 150 الإرشاد/ج2/ص 132 بحارالانوار/ج44/ص 324)

از سوی دیگر، معاویه نیز تا پایان عمر در اندرونی و به صورت مخیفانه پروژه‌ی اسلام زدایی را دنبال می نمود . در نماز جمعه شرکت می کرد و نام پیامبر (ص) را با اکراه می برد و ظواهر را به عنوان خلیفه‌ی مسلمین رعایت می کرد . بنابراین، هم امام حسین (ع) و هم امام مجتبی (ع) هنوز فضا را برای اقدام علنی و آشکار- مثلاً قیام علیه معاویه مناسب نمی دیدند . اما سازمان یهود و دستگاه سقیفه نمی تواند تا پایان با این احتیاط حرکت کند .

آنها کسی را برای امروز آماده کرده اند تا پوسته را کنار بزند و رؤیای «والله دفنا دفنا» را به واقعیت برساند. اکنون نوبت یزید است . با مقایسه‌ی برخورد سیدالشهداء(ع) در زمان معاویه و یزید، می توان تفاوت جهت گیری و انتقال از پنهان به پیدای سازمان نفاق را فهمید. معاویه به دنبال اسلام زدایی بود، اما یزید تصمیم گرفته که اسلام زدایی مطلق را صورت دهد و این تغییر موضع، اگر چه با اتکا به مقدماتی است که پدرش برای او ایجاد کرده، اما اقدام متهورانه و عجیبی است .

از این رو، امام حسین زمانه‌ی معاویه متفاوت با امام حسین زمانه‌ی یزید دیده می شود . مهم ترین دلیل بر این تصمیم، بیان خود حضرت سیدالشهداء (ع) است که فرمود : اگر حکومت به دست کسی مثل یزید باشد، باید با اسلام خداحافظی کرد . (الفتوح/ج5/ص 16 و 17 اللهوف فی قتلی الطفوف/ص 18 بحارالانوار/ج44/ص 326)

نکته ای که اینجا قابل ذکر است ، آن است که باید دانست همان گونه که مؤمنین در مجموع یک جبهه به حساب می آیند، کفر نیز دارای یک ملت واحد است . یعنی در واقع میان یزید و معاویه و مأمون و هارون الرشید هیچ تفاوتی وجود ندارد . ماهیت این افراد از یک سنخ و جنس است . با این حال با بررسی تاریخ و جست و جو در میان روایات، در جایی نمی بینیم که هیچ یک از امامان معصوم در باره‌ی طاغوت زمان خودش، شبیه به این جمله ای را که سیدالشهداء (ع) در باره‌ی یزید بیان کرده است ، به زبان آورده باشد، حتی حضرت اباعبدالله (ع) این سخن را در باره‌ی معاویه نیز بیان نکرده است . با وجود اینکه به روشنی معلوم است که گنداب یزید از مرداب معاویه آب می خورد .

به راستی چه تفاوتی میان یزید و طاغوت های قبل و بعد از او وجود دارد که جز در باره‌ی او این هشدار برای فرد دیگری داده نشده است ؟

همانطور که بیان شد، تفاوت یزید با دیگران، تنها و تنها در نوع اسلام ستیزی اوست . همه‌ی کسانی که از نقطه‌ی سقیفه، این راه باریک و تاریک را آغاز کردند و تا پس از یزید آن را ادامه دادند، سعی شان بر این بود که در زیر پوست ظواهر و عمل به دستورات شریعت، که برای آنها مقبولیت را به ارمغان می آورد و جلب کننده‌ی رأی و نظر مردم بود ، برنامه های خود را برای از میان بردن راه روشن اسلام اجرایی کنند، اما یزید طرح نویی درانداخت و آمده بود از اساس ریشه‌ی اسلام را بزند .

او قرار بود نقطه‌ی پایانی خط دین باشد، تا داستان نفاق و پلیدی را در خط بعد از ابتدا بنویسد و بدون هیچ ناخالصی و زوائدی، کفر را به جای ایمان استقرار بخشد .

او که بیاید، نماز جمعه های زمان خلفا تعطیل می شود، در مدینه و شهرهای دیگر مسائل جنسی و غیر اخلاقی شایع می گردد، نماز و روزه ای نخواهد ماند، حج و زکاتی معنا نخواهد داشت، وحی و بعثت افسانه ای خواهد شد که جز در نقل های کتاب های کهنه و پوسیده‌ی به جای مانده از نسل های پیشین ، نمی توان اثری از آن یافت .

نکته‌ی دیگری که برای روشن شدن این مطلب باید ذکر شود، این است که پس از حادثه‌ی عاشورا، این به طور جدی در میان تحلیلگران اسلامی مطرح شد که به راستی دلیل قیام سیدالشهداء(ع) چه بود ؟

جواب های گوناگونی به این سؤالات داده می شد، اما روشن ترین پاسخ این بود که حسین (ع) قیام کرد تا در مقابل اسلام زدایی علنی و آخرین اقدامات یزید برای از بین بردن اصل شریعت ایستادگی کند . بنابراین ، حادثه‌ی عاشورا را می توان حرکتی برای نجات جان اسلام از مرگ حتمی دانست .

شاهد این مدعا، پاسخ امام سجاد (ع) به سؤالی است که ابراهیم بن طلحه از حضرت در باره‌ی علت قیام سیدالشهداء(ع) می پرسد . حضرت در جواب او می فرماید : اگر می خواهی علت قیام پدرم را بدانی ، اذان و اقامه بگو . (الأمالی، شیخ طوسی/ص 677 بحارالانوار/ج45/ص 177)

یزید تحت تربیت زنی رومی پرورش پیدا می کند . او کسی است که برگ و ساقه‌ی یزید را با فحشا و فساد پیوند زد. مختلط بودن با زنان، شرب عادی خمر و ... نتیجه‌ی این دوره‌ی تربیتی است .(جواهر التاریخ/ج3/ص 403)

البته یزید این ایام را فقط به لهو و لعب نمی گذراند، بلکه او جنگیدن هم می آموزد و خود را برای مأموریت بزرگی که برایش در نظر گرفته اند ، آماده می کند . برخلاف نقل های تاریخی که رساننده‌ی این معناست که یزید با سلیقه‌ی خودش این فجایع را به بار آورده است، باید گفت در اینجا نیز میتوان دست یهود و سازمان سقیفه را البته تنها با دقت و ظرافت در تاریخ مشاهده کرد .

کوفه پس از زیاد بن ابیه برای معاویه ارزشی نداشت ، زیرا پس از مرگ او، هیچ کس نمی توانست این شهر را مطابق میل معاویه اداره کند . اگر چه افرادی مثل رشید و میثم و کمیل نبودند تا عامل ناآرامی شهر بر علیه جبهه‌ی باطل باشند ، اما شهادت آنها و شکل شهادت ایشان، مردم را نسبت به علی (ع) و جایگاه او مطلع تر کرد.

آخرین فرماندار کوفه، نعمان بن بشیر بود . در زمان فرمانداری او، معاویه به هلاکت رسید. مسلم از طرف امام به کوفه آمده است . این خبر به نعمان می رسد، اما او می گوید تا زمانی که دست به کاری نزند، ما هم با او کاری نداریم. (تاریخ طبری/ج1/ص 262 تا 264 الإرشاد/ج2/ص 36 تا 41 بحارالانوار/ج44/ص 332تا336)

معاویه به هلاکت می رسد، در حالی که افراد منصوب او برای اهداف سازمان نفاق مناسب نیستند. نعمان در کوفه و ولید بن عقبه در مدینه فرماندار هستند. هر دو این ها اهل تسامح و تساهل با اهل بیت (ع) هستند و آن شدتی که از بنی امیه انتظار می رود، در این افراد وجود ندارد . بالاتر از این، ولید تمایلاتی هم به سیدالشهداء(ع) پیدا کرده است. تصمیم بر این است که خبر مرگ معاویه را تا سه روز مخفی نگاه دارند تا یزید بر امور مسلط شود .

با چشم پوشی از علم غیب امام، به نظر می رسد این خبر توسط عبدالله بن جعفر، پسر عموی امام حسین(ع) که از شیعیان خالص و از مقربان دربار بنی امیه است به حضرت می رسد . به همین دلیل ظاهراً امام حسین(ع) قبل از فرماندار مدینه از این خبر مطلع می شود . معاویه همه‌ی موانع را از سر راه برداشته است . آنهایی که ممکن است به نحوی مانع باشند، به قتل رسیده یا به مرگ طبیعی حذف شده اند . به جز چهار نفر .

دستور می رسد که ولید باید از این چهار نفر برای یزید بیعت بگیرد. سیدالشهداء(ع) ، عبدالله بن زبیر ، عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابوبکر . (الأخبار الطوال/ص 227 مناقب آل ابی طالب/ج3/ص 239 و 240 بحارالانوار/ج44/ ص 325 )

تلاش برای بیعت گرفتن از امام

ولید مرد سیاستمداری است. شبانه امام حسین (ع) و عبدالله بن زبیر را فرا می خواند . عبدالله در باره‌ی انگیزه‌ی این دعوت، از سیدالشهداء(ع) سؤال می کند . حضرت می فرماید: گویا می خواهند ما را از مرگ طاغوتشان باخبر کنند .

امام حسین (ع) شبانه با عده ای از افرادش نزد سعید حاضر می شوند، نیروهای حضرت بیرون از قصر منتظر دستور امام می مانند. برخوردهای میان حضرت و افراد دستگاه بنی امیه بسیار قابل تأمل است. اولین کار این است که خبر مرگ معاویه را به اطلاع حضرت می رسانند. عکس العمل امام بسیار مؤدبانه و منطقی است و ایشان آیه استرجاع را می خواند . سپس نوبت به گرفتن بیعت برای یزید می رسد. امام از بیعت مخفیانه سر باز می زند و می فرماید: فردا که مردم را برای بیعت دعوت کردی ، من نیز به تکلیف خود عمل می کنم .

مروان در مقابل امام به ولید توصیه می کند تا بیعت نگرفته است، اجازه‌ی ترخیص به حضرت ندهد. این بخش از تاریخ ، متضمن نقطه‌ی عطفی در تغییر برخورد امام با حکومت است .

حضرت می فرماید: اگر بیعت نکنم ، چه می کنی ؟

مروان پاسخ می دهد : تو را می کشیم .

ناگهان حالات امام و نوع برخورد ایشان عوض می شود . حضرت به او می فرماید : « ای پسر زنِ چشم کبود! تو جرأت گردن زدن من را داری یا این ؟! »

مروان باز اصرار می کند که کار یکسره شود و ولید در جواب این پافشاری می گوید : اگر از حکومت ساقط شوم ، بهتر است از این که دستم به خون حسین بن علی (ع) آلوده شود .

امام از مجلس خارج می شود و نیازی به دخالت همراهان پیدا نمی شود . (الفتوح/ج5/ص 11 تا 14 الإرشاد/ج2/ص 32 تا 34 بحارالانوار/ج44/ص 324 و 325 )

ولید بر خلاف مروان، متوجه حضور این افراد شده بود و به همین دلیل بسیار عاقلانه و منطقی عمل می کند، چرا که در غیر این صورت هر دو آنها به قتل می رسیدند.

فردای آن روز امام به همراه گروهی از مدینه خارج می شوند . به نظر می رسد که امام از روزهای قبل خود را برای سفر آماده کرده، زیرا تدارک سفری این چنین در یک یا دو شب محال است . کاروان آماده است و حضرت در حالی که این آیه را زیر لب زمزمه می کند از شهر خارج می شود . (تاریخ طبری/ج4/ص 254)

« فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ » (قصص/21)

« موسی از شهر خارج شد در حالی که ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه ای ، عرض کرد : پروردگارا مرا از این قوم ظالم رهایی بخش ! »

با خروج امام، عده ای از سران مدینه از خواب غفلت بیدار می شوند، فرماندار زمانی به خود می آید که حضرت از شهر بیرون رفته است . امام حسین (ع) از مسیر اصلی و نه بی راهه به سوی مکه می رود . در راه، زائرانی که برای عمره‌ی رجبیه رهسپار هستند ، امام را می بینند و میان ایشان گفتگو صورت می گیرد . آرام آرام مردم از خروج اعتراضی امام مطلع می شوند . این خبر در مسجد شجره فراگیر شده و حضرت وارد مکه می شوند، فرماندار مکه از ورود ایشان اطلاع پیدا می کند . او هم مانند نعمان و ولید، با حضرت برخورد نمی کند . او اگر می خواست ، می توانست نقشه‌ی ترور حضرت را برنامه ریزی نماید، زیرا حضرت در مکه اعلام کرده بود که بیعت نمی کند و این در لغت نامه‌ی بنی امیه یعنی خروج علیه خلیفه .

حضرت ماه های شعبان و رمضان را در مکه می ماند. مکه در ایام ماه مبارک رمضان حتی از موسم حج نیز شلوغ‌تر است ، زیرا در هنگام حج بعد از عمره‌ی تمتع، حاجیان راهی مشعر و عرفات شده و متفرق می شوند، اما در ماه رمضان کسانی که می آیند، غالباً قصد ده روزه می کنند و معتکف می شوند. حضرت از این فرصت استفاده کرده و شروع به افشاگری می کند .  حاجیان در حج آن سال، توشه ای از حقایقی را که حسین‌بن‌علی(ع) برایشان بیان کرده است، با خود به شهرهایشان سوغات می برند .

 حج ناتمام

حرکت سیدالشهداء(ع) در این دوره باید در شش مقطع مورد بررسی قرار داد :

1-    خروج امام از مدینه به سوی مکه .

2-    استقرار در مکه .

3-    اعزام مسلم به کوفه و بررسی مسائل آنجا .

4-    خروج امام از مکه به سوی کوفه .

5-    حرکت امام به سوی کربلا و استقرار در کربلا .

6-    بررسی حوادث روز عاشورا و عملکرد امام در این روز .

پیش از این، بخش اولِ حرکت امام، یعنی چرایی و چگونگی خروج از مدینه مورد بررسی قرار گرفت. در این قسمت به بررسی حوادث مربوط به ورود و استقرار حضرت در مکه می پردازیم .

امام وارد مکه شد. مکه‌ی سال شصت و یک مثل نقاط دیگر حکومت با مکه‌ی سال پنجاه تفاوت چشمگیری کرده بود . کهولت معاویه، تسویه حساب های شخصی و حذف افراد کلیدی، و دیگر افشاگری های امام حسن(ع) و امام حسین (ع) شکل جدیدی به حکومت بخشیده بود . از ابهت ها و فضای خفقان سال پنجاه هیچ خبری نبود. شهرها با رفتن افرادی چون زیاد، برای مردم قابل تحمل تر شده بود . در این میان، عامل دیگری نیز به باز بودن فضای سیاسی شهر کمک می کرد : تغییر خلیفه .

بطور طبیعی پس از رفتن معاویه و آمدن یزید، سستی و رخوت حتی در ارکان حکومتی نیز رخنه کرده بود. فرماندارها و استاندارهای بنی امیه نیز فضای جدید را غبارآلود می دیدند. آنها در توانایی های یزید برای ادامه دادن راه پدرش تردید داشتند. به همین دلیل با مخالفان قدری با تسامح برخورد می کردند. برخی از مسامحاتی را که منصوبان معاویه با سیدالشهداء(ع) داشتند، شاید بتوان در این فضا تحلیل کرد .

آنها با وجود شقاوتی که دارند، جانب احتیاط را از دست نمی دهند و معامله گرانه با سیدالشهداء(ع) روبرو می شوند، زیرا شکست حسین بن علی (ع) را قطعی نمی دانند . به همین دلیل ، فضایی برای حضرت ایجاد می شود تا دست به افشاگری و تبلیغ علیه بنی امیه بزند . رجب تا ذی الحجه ، فرصت مناسبی برای این کار است، زیرا در این ایام مردم خود را برای حج آماده می کنند .

در ماه مبارک رمضان، امام نیز مانند حاجیان دیگر در مسجد معتکف می شود و در آنجا مجالس سخنرانی تشکیل می دهد . (الفتوح/ج5/ص 23)  تا زمانی که سیدالشهداء(ع) در مکه هست، تقریباً همه‌ی چهره های مکه رنگ و لعابشان را از دست می دهند .

عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر مانند مردم دیگر در حلقه‌ی مستمعان امام زانو می زنند، گویا در ذهن مردم حسین بن علی (ع) به عنوان یک حاجی معمولی تعریف نمی شود . حتی بزرگان هم به عنوان امیرالحاج با حضرت ملاقات می کنند .

به هر تقدیر، ایشان به حج نمی رود ، چرا که حج واجب به عهده‌ی ایشان نیست، زیرا در سالهای گذشته حج واجب را انجام داده است . حضرت با احرام عمره وارد مکه شده و انجام عمره‌ی مفرده از سوی ایشان در زمان اشهر تمتع کافی است . علاوه بر این ایشان اگر بخواهد برای عمره‌ی تمتع محرم شود، باید برای احرام به یکی از میقات ها بازگردد، در حالی که چنین چیزی نقل نشده است. بنابراین، سخن کسانی که می گویند ایشان حج تمتع را به عمره تبدیل کرد، درست نیست .

لبه‌ی تیز سخنان امام به سوی یزید است و حضرت هیچ سخنی از اشتباه ها و کج روی های معاویه مطرح نمی کند ، به این دلیل که هنوز ذهن مردمی که سالها تحت حاکمیت معاویه بوده اند ، خالی نشده است. حضرت با نقد یزید، معاویه و سلف او را مورد نقد قرار می دهد .

اعزام مسلم به کوفه

ایشان از تاکتیک تقیه که امام مجتبی (ع) برگزیده بود، خارج می شود و در جواب نامه‌ی شیعیانی که از داستان عدم بیعت با یزید مطلع شده اند، نماینده‌ی خود را به سوی آنان روانه می کند . مسلم بدون هیچ تردیدی به سوی کوفه حرکت می نماید. این که او از حضرت خواست تا از رفتن معاف شود، صحت ندارد .

به همین مناسبت لازم است به این نکته توجه کنیم که ما در مجموعه‌ی حرکت سیدالشهداء(ع) در صحرای کربلا، نیروی مردد نداشتیم . قبل از ورود به عملیات، ممکن است کسانی دچار تردید شده باشند، اما پس از وارد شدن در این سیر، همه قاطع بودند. برای نمونه، زهیر بن قین که جزء این مجموعه محسوب نمی شد، وقتی با امام ملاقات کرد، به قطع و اطمینان رسید . مسلم نیز نمی توانسته مردد باشد، زیرا او نماینده و رسول از سوی امام حسین (ع) برای کوفیان است .

مسلم در ماه رمضان وارد کوفه می شود. ورود او به شکل مخفیانه و به بهانه‌ی دیدار اقوام و آشنایان صورت می گیرد . او جواب نامه های مخفیانه ای است که شیعیان کوفه برای سیدالشهداء(ع) ارسال کرده اند. شیعیان متوجه می شوند که امام پاسخ آنها را فرستاده است. مسلم سه ماه و نیم فرصت دارد تا سازمان شیعیان کوفه را ترمیم کند . با شروع فعالیت او، سازمان جاسوسی بنی امیه متوجه می شود .

به نعمان اطلاع می دهند که مسلم در حال یارگیری است ، اما او پاسخ می دهد تا زمانی که خطری از سوی مسلم احساس نشود ، نمی تواند با او برخورد کند . احوال مسلم و نعمان به اطلاع یزید می رسد. نقل شده است که «سر جون» - مشاور یزید ابن زیاد را برای این پست پیشنهاد می دهد و اضافه می کند که اگر معاویه زنده بود، این کار را می کرد . (تاریخ طبری/ج4/ص 264 تا 267 روضه الواعظین/ص 173 و 174 بحارالانوار/ج44/ص 335 تا 337) با وجود آن که زیاد عموی ادعایی یزید محسوب می شود، اما یزید با او و پسرش رابطه‌ی خوبی ندارد و نشانه‌ی آن این است که تصمیم به برکناری ابن زیاد از حکومت بصره دارد .

این نقل که یزید به پیشنهاد سرجون، ابن زیاد را برای کوفه انتخاب کرد، از این جهت که از سوی خود این سازمان نقل شده است، قابل اعتماد نیست، زیرا اصل اولیه در سازمان هایی که پای بند به هیچ اصول و ارزشی نیستند، غیر معتبر بودن اطلاعات و اخبار آنهاست. به نظر می رسد این انتخاب یزید از روی ناچاری و بلاتکلیفی و توسط خود یزید صورت گرفته است . او در موقعیتی قرار می گیرد که راهی جز این انتخاب ندارد .

او انسان دوره دیده و مطلعی بود و می دانست که باید کار سیدالشهداء(ع) را در کوفه تمام کند . یزید می داند که قتل آشکار حضرت، پایه های حکومت او را در خطر قرار می دهد. بنابراین، شلوغی ایام حج را فرصت مناسبی برای ترور سیدالشهداء(ع) می داند . ترور امام در مکه باعث نمی شود انگشت اتهام به سوی یزید اشاره رود . اما چیزی که مانع می شود تا یزید فرصت کافی برای اقدام داشته باشد، حرکت پیش دستانه‌ی سیدالشهداء(ع) است .

حضرت با فرستادن مسلم به کوفه، نزاع را در دو جبهه ایجاد کرده است . حالا یزید باید برای دو شهر بزرگ برنامه ریزی کند و نیمی از توجه او از مکه معطوف به کوفه می شود .

برخورد نعمان، با توجه به سن بالا و پختگی اش با امام و سیاست نرم او، حرکت سیدالشهداء(ع) را دیرتر به نتیجه می رساند، اما این اقدام امام باعث می شود که یزید دست به حرکت خشونت آمیز بزند و با فرستادن ابن زیاد، با زور و فشار اعمال قدرت کند . این انتخاب یزید در اصطلاح سیاسی ، بازی « دو سر باخت » نامیده می شود. این انتخاب، انتخاب خود یزید است ، اما انتخابی از سر اکراه و اضطرار .

 کوفه ، شهر بی آرمان

ابن زیاد مأمور کوفه می شود . برای تحلیل اتفاقات کوفه، باید این شهر را از حیث جامعه شناسی و روان شناسی به خوب تحلیل کرد .

در کوفه سه گونه آدم وجود داشت : 1- شیعیان . 2- بی طرف ها . 3- طرفداران بنی امیه .

گروه دوم اکثریت کوفه را تشکیل می دهند : آدم هایی خاکستری که در حزب باد هستند و منتظر تغییرات هوا.

کسانی که برای حسین بن علی (ع) نامه نوشته اند چنان که نقل کرده اند هجده هزار نفر بوده اند . سپاه ابن سعد که از کوفه آمده نیز سی هزار نفر تخمین زده شده است . البته این تعدادِ کسانی است که در صحنه حاضر شده اند ، چون عده زیادی هم نیامده اند . اگر تعداد شیعیان را از جمعیت سیصد، چهارصد هزار نفری کوفه کم کنیم ، تعداد سیاه ها و خاکستری ها رقم زیادی را تشکیل می دهد. با توجه به این اعداد و ارقام، دو مطلب نتیجه گیری می شود :

1-    امام حسین (ع) به اعتماد کوفیان به سمت این شهر حرکت نمی کند. ایشان سازمان شیعه را در کوفه در نظر گرفته است و با امید به رشد و سازماندهی آن ، مسلم را به این شهر روانه می کند .

2-    این که نقل شده است : پس از ورود غیر علنی ابن زیاد به کوفه ، مردم به تصور این که با سیدالشهداء(ع) روبرو می شوند، به او خوش آمد می گویند و سلام و احوال پرسی می کنند ، در حالی که فرد ناشناس پاسخ آنها را نمی دهد، دلیل بر کم فهمی شیعیان نیست، زیرا باید وجود مردم عادی را نیز در این صحنه بازی که نتیجه‌ی فرمانداری نعمان بن بشیر بود، این جرأت را یافته بودند که ورود حضرت را تبریک بگویند و به عنوان شیعه متوجه نبودند که اگر این فرزند رسول خدا(ص) باشد، ناشناس وارد نمی شود .

ابن زیاد تا پشت در کاخ رسید. هیاهوی سازماندهی مسلم به قدری کارساز شده بود که نعمان تصور کرد امام حسین (ع) برای تصرف کاخ آمده است . از این رو دستور داد درِ کاخ را ببندند و از ایوان کاخ شاهد ماجرا بود .

ابن زیاد از پایین کاخ او را دشنام داد و تازه نعمان به اشتباه خود پی برد . (تاریخ طبری/ج4/ص 267 و 268 الإرشاد/ج2/ص 43 بحارالانوار/ج44/ص 340 و 341 ) به محض این که خبر ورود ابن زیاد در شهر پیچید، افراد خاکستری راهشان را از مسلم جدا کردند و تنها سازمان شیعه باقی ماند .

مسلم برای چه کاری به کوفه آمده است ؟

پاسخ این سؤال بسیار کمک می کند تا برخی از فعالیت ها یا عدم فعالیت های مسلم را که در پشت حجابِ اسناد تاریخ برای ما مجهول مانده است، تبیین و تحلیل کنیم . مسلم، مرد ساده لوح و سطحی نگری نیست، او معاشرت با دو امام را تجربه کرده است. علاوه بر این سن او در این ایام بسیار مورد توجه است و همسن عباس‌بن‌علی است ، یعنی حدود سی و چهار سال .

بنابراین، باید در زمان شهادت امیرالمؤمین (ع) تازه به بلوغ رسیده باشد. سرعت رشد بلوغ فکری در این خانواده به شکلی است که مثلاً قاسم بن الحسن وقتی سخن می گوید، معلوم نیست که یک نوجوان سیزده ساله است. علاوه براین، نوع آموزش هایی که وجود داشته است نیز به دقت و فهم آنها از تحلیل اوضاع کمک می کند .

با توجه به این توضیحات، باید هویت مأموریت مسلم را شناخت و درصورتی که بخشی از حرکت او مورد سؤال واقع می شود، با رجوع به چرایی مأموریتش پاسخ داد .

مهم ترین نکته ای که باید در مأموریت مسلم مورد توجه قرار گیرد، چارچوب های رفتاری است که از سوی سیدالشهدا(ع) برای او در نظر گرفته شده است . مسلم در کوفه آزادی عمل ندارد و نمی تواند بر اساس اجتهاد و رأی خود تصمیم بگیرد و اقدام کند . او فرستاده‌ی سیدالشهدا(ع) است و باید به دستورات حضرت عمل کند.

مسلم چه مأموریتی را از طرف سیدالشهدا(ع) به عهده داشت ؟

حضرت زمانی که مسلم را به کوفه می فرستاد، به او فرمود: به کوفه برو و من را از اتفاقات آنجا با خبر کن و اقدامی نکن تا من بیایم . به مردم کوفه هم فرمود: من نماینده‌ی خود را فرستاده ام تا مرا از نحوه‌ی برخورد شما مطلع کند . بنابراین، سیدالشهدا(ع) پیش از حرکت خود ، مسلم را برای شناخت نزدیک تر از کوفه و سازماندهی شیعیان فرستاد .

این تصمیم حسین بن علی (ع) مانند برخورد پیامبر (ص) با اهل مدینه است که از حضرت تقاضا کردند برای تشکیل حکومت به مدینه بیایند . پیامبر (ص) حدود پنج سال آنها را منتظر گذاشت و به سرعت و پس از درخواست آنها به سویشان نرفت . پس از آن پنج سال، پانصد نفر از ایشان را برای عقد قراردادی فرا خواند و از میان آن پانصد نفر، هفتاد نفر و از میان هفتاد نفر نیز یازده یا دوازده نفر را برای تعهد در امور مطرح شده انتخاب کرد. این دوازده نفر از مؤثران اوس و خزرج هستند که هسته‌ی اولیه‌ی سازمان مدینه را تشکیل می دهند . (السیره النبویه/ج2/ص 299 تا 303 مناقب آل ابی طالب/ج1/ص 150 و 151 بحارالانوار/ج15/ص 369 تا 371 )

پیامبر (ص) برای ایجاد روابط و شکل گیری یک نظام، نیازمند سازماندهی افراد است . حسین بن علی (ع) نیز می داند که اگر کوفیان سازماندهی شده و منظم نباشند، نمی توان انقلاب درستی علیه حکومت یزید شکل داد.

ایشان مسلم را به کوفه فرستاده است تا سازمان کوفه را منظم کند . اگر کوفیان سازماندهی نشده باشند، جایگاه افراد، چگونگی ارتباط گیری و جذب نیروها از سوی حضرت، اطلاع رسانی و اقدام نیروها نیز دچار خلل و آسیب خواهد بود و این نقص درونی باعث از بین رفتن سازمان خواهد شد .

از طرف دیگر، این سازمان باید به طور پنهانی فعالیت کند، زیرا در دل دشمن شکل گرفته است و خواسته و ناخواسته در بعضی از موارد با افراد آنها روبرو و شاید درگیر شود . در اینجا ضرورت حفاظت گفتار و رفتار و به عبارت دیگر تقیه اهمیت پیدا می کند . اینجاست که حلقه های ارتباطی باید مخفی بمانند و سرگروه ها خود را به هر زیرگروهی معرفی نکنند . این مسائل امنیتی، یکی از کاستی های سازمان شیعه بوده که در زمان امام صادق (ع) در جهت رفع آن تلاش بسیاری شد . اما در این مقطع از تاریخ، هنوز با آن قدرت و شدت مورد اهتمام نبود .

مسلم به عنوان نماینده‌ی حضرت با پوشش مناسبی وارد کوفه می شود. شاهد این مسأله این است که اگر شناسائی می شد، به این دلیل که از مکه به سوی کوفه می رفت و از منسوبان سیدالشهدا(ع) بود، قطعاً مورد آسیب قرار می گرفت ، زیرا یزید بر روی حرکات سیدالشهدا(ع) دقیق شده است و تمام برخوردهای حضرت را رصد می کند . او فرماندار مکه را تحت فشار قرار می دهد که چیزی از اخبار مکه را از دست ندهد .

یا این حال، مسلم وارد کوفه می شود و فعالیت می نماید و آنها خبر ندارند . اما شیعیان این امور را رعایت نمی کنند ، چون حفاظت آنها تام و کامل نیست ، در نتیجه برخی از فعالیت های مسلم فاش می گردد. دستگاه بنی امیه متوجه می شود که او در حال فعالیت های زیرزمینی در شهر است . رفت و آمدهای مشکوک، برخی سهل انگاری ها و عدم رعایت حفاظت اطلاعات، شروع تعقیب و گریز شیعیان توسط سازمان جاسوسی بنی امیه را رقم می زند .

نفوذ در سازمان شیعه

نفوذ در سازمان شیعه با ورود فردی به نام معقل کلید می خورد . او فرد پیچیده و ظاهراً ناشناسی است و در میان مردم، چهره‌ی شاخصی نبوده است ، زیرا بدون هیچ مشکلی وارد حلقه شیعیان می شود . معقل در مسجد، یکی از نیروهای مسلم را شناسایی می کند . شیعه ای که توسط معقل شناسایی می گردد، حفاظت گفتار را رعایت نمی کرده و بدون پوشش در حال نیروگیری برای مسلم بن عقیل بوده است . معقل مبلغی به میزان سه هزار درهم یا سه هزار دینار به آن فرد می دهد و خود را از شیعیان یکی از مناطق عراق معرفی می کند و از رابط می خواهد که اجازه‌ی دیدار مسلم بن عقیل را به او بدهند . آن شخص هم بدون در نظر گرفتن احتیاط‌ها، معقل را به همراه پولی که پرداخت کرده است، نزد مسلم بن عقیل می برد . (تاریخ طبری/ج4/ص270)

او اولین نفری است که در جلسات حاضر و آخرین نفری است که خارج می شود. طولی نمی کشد که همه‌ی افراد سازمان توسط معقل مورد شناسایی قرار می گیرند. او نام همه‌ی افراد از هانی، مسلم، مختار و ... را در اختیار ابن زیاد قرار می دهد . اکنون نوبت اقدام ابن زیاد است که شروع به حذف آدم هایی کند که در کوفه برای ورود سیدالشهدا(ع) زمینه سازی می کنند . او پس از تحلیل مطالبی که به دست آورده است، برای نابودی سازمان تشیع در کوفه درنگ نمی کند .

اولین ضربه

اولین نفر، هانی است. هانی به دلیل فعالیت هایی که در سازمان دارد، چند روز به کاخ مراجعه نمی کند. او که به شدت مسائل امنیتی را رعایت می نماید، با این که از شیعیان خالص و مخلص است ، به دلیل حفاظت هایی که در گفتار و رفتار دارد ، در دربار جایگاه مناسبی کسب کرده است . همه‌ی فرمانداران او را اکرام می کنند و او به راحتی از امکانات حکومتی در جهت منافع شیعیان بهره می برد .

غیبت هانی به قدری طولانی می شود که ابن زیاد حال او را از نزدیکان می پرسد. به او خبر می دهند که هانی مریض است . هانی تمارض کرده است و به نظر می رسد شاید بهتر بود برای کاهش حساسیت در دربار حاضر می شد. اگر چه موقعیت آن زمان دقیقاً معلوم نیست و شاید هانی برای پنهان کاری باید این طور رفتار می کرد. به هر حال، ابن زیاد می خواهد هانی را مورد سنجش قرار دهد و ببنید هانی چقدر می تواند به این پنهان کاری ادامه دهد .

شریک که از قصد ابن زیاد برای عیادت آگاه می شود، در جلسه ای با مسلم نقشه قتل ابن زیاد را بررسی می کنند و شریک پیشنهاد قتل را می دهد . آنها نمی دانند که سازمان لو رفته است، بنابراین ، از انگیزه‌ی ابن زیاد برای عیادت مطلع نیستند و تصور می کنند که با این پیش دستی و از بین بردن ابن زیاد، دوباره نعمان روی کار می آید و فشارها کمتر می شود . مسلم بن عقیل پیشنهاد شریک را در باره‌ی قتل ابن زیاد در مرحله اول می پذیرد و در جایی از خانه پنهان می شود . ابن زیاد برای عیادت می آید و اتفاقاً شریک هم او را بسیار مورد اکرام و تجلیل قرار می دهد . در عین حال با اشعاری که می خواند ، مسلم را از فرصت مناسبی که برای حمله وجود دارد، مطلع می نماید، اما مسلم اقدامی نمی کند . به نظر می رسد ابن زیاد متوجه می شود و به سرعت از منزل هانی خارج می شود .

پس از رفتن ابن زیاد، شریک از مسلم سؤال می کند که چرا اقدامی نکرده است و مسلم پاسخ می دهد که به یاد روایتی افتادم که پیامبر(ص) ترور را در اسلام ممنوع کرده است . حال این روایت را حضرت مسلم صرفاً برای اینکه جوابی داده باشد، نقل می کند و یا علاوه بر این روایت، گفت و گوهای دیگری هم در میان بوده است، مشخص نیست. ناگفته نماند که برخی علت این اقدام مسلم را، نارضایتی هانی از قتل ابن زیاد در خانه‌ی او دانسته اند . (مقاتل الطالبین/ص63 تا 65 مناقب آل ابی طالب/ج3/ص242 و 243 بحارالانوار/ج44/ص341 تا 344)

به نظر می رسد این اقدام مسلم در چارچوب هدفی که سیدالشهدا(ع) برای او تعریف کرده است ، قابل توجیه باشد. امام حسین (ع) حضرت مسلم را برای سازماندهی و ساماندهی اوضاع به کوفه فرستاده و در دستوری که به او داده، تأکید نموده است که هیچ اقدام نظامی صورت ندهد .

متن پیام حضرت سیدالشهدا(ع) به مسلم این گونه در تاریخ آمده است :

« امر می کنم او را به تقوای الهی، پنهان کردن مأموریت و مدارا با مردم. پس هنگامی که مردم را همدل و مورد اطمینان دید، مرا به سرعت خبر کند .» (روضه الواعظین/ص 173)

از این بیان حضرت معلوم می شود که مسلم از اقدام و فعالیت عملیاتی منع شده است .

بنابراین، می توان گفت این برخورد مسلم در جهت پیروی از دستورات ولایت بوده است. قرار نبود ابن زیاد به صورت پنهانی کشته شود و در صورتی که آشکارا کشته می شد، نگهبانانی که او را تا منزل هانی همراهی کرده بودند، متوجه می شدند و شاید با از بین رفتن ابن زیاد، بنی امیه بهانه ای برای بین بردن سیدالشهدا(ع) در مکه پیدا می کرد و با این توجیه که نماینده‌ی امام دست به قتل فرماندار کوفه زده است، حضرت را به شهادت می رساند و دیگر داستان عاشورا با این عظمت و تأثیر پیش نمی آمد .

ابن زیاد هانی را به دارالاماره فرا می خواند و از همکاری او با مسلم در از بین بردن نظم شهر انتقاد می کند. هانی این اخبار را انکار می نماید و حرف های ابن زیاد را ناشی از سوءتفاهم می داند . ابن زیاد دستور می دهد که معقل بیاید و با هانی روبرو شود . هانی وقتی معقل را می بیند، متوجه عمق فاجعه می شود. با این حال، او خود را برای هر اتفاقی آماده کرده است. ابن زیاد می خواهد از طریق هانی به مسلم دسترسی پیدا کند و این خود نشان از این دارد که حتی معقل هم نتوانسته جای مسلم را بفهمد، زیرا مسلم مسائل امنیتی را کاملاً رعایت کرده است .

هانی در جواب درخواست ابن زیاد می گوید : « اگر مسلم زیر پای من باشد، پایم را بلند نمی کنم و اگر هیچ یاوری نداشته باشم ، او را به تو واگذار نمی کنم که او را به قتل برسانی » ( الإرشاد/ج2/ص 49)

ابن زیاد به هانی حمله می کند و بر اثر ضرباتی که به صورت او می زند، بخشی از بالای ابرو شکافته می شود. افرادی که از سازمان شیعه در کاخ نفوذ کرده بودند و شاهد این ماجرا هستند، مسلم را از این حادثه مطلع می کنند. مسلم به همراه عده ای کاخ را محاصره می نمایند . (الإرشاد/ج2/ص 51 و 52) انگیزه‌ی افرادی که آمده اند ، دفاع از عشیره و قبیله است و مسلم این افراد را برای حمایت از سیدالشهدا(ع) نیاورده است .

این برخورد مسلم نیز خلاف دستور امام نیست ، زیرا اولاً طرف مقابل حمله کرده است و اینها در حال دفاع هستند و ثانیاً این افراد فقط برای نجات هانی که رئیس قبیله است ، در کنار کاخ جمع شده اند .

ابن زیاد متوجه می شود که اگر آنها بتوانند هانی را از کاخ بیرون ببرند، مقدمات شکست او فراهم می شود، زیرا وقتی در مقابل کسی که هیمنه و ابهتی دارد، اولین مقاومت و رویارویی نتیجه مثبت دهد، قدم دوم راحت تر و نتیجه بخش تر خواهد بود . بنابراین، دست به دامن شریح قاضی می شود .

مثلثِ زر و زور و تزویر

شریح که قاضی القضات شهر است ، در میان مردم حاضر می شود و خبر از زنده بودن هانی می دهد. این افراد که از روی بی بصیرتی به سخن شریح اعتماد می کنند، از کنار دارالاماره پراکنده و متفرق می شوند .(تاریخ یعقوبی/ج4/ص 267 تا 269 مناقب آل ابی طالب/ج3/ص 243 بحارالانوار/ج44/ص 344 تا 348)

شریح به دلیل ظاهرسازی هایی که در کوفه کرده است، در میان مردم مقبولیت دارد. او در زمان حضرت امیر(ع) هم قاضی القضات بوده (الإستیعاب/ج2/ص 701) و حضرت مجبور بود او را تحمل کند، اما سخنان بسیاری هم در ذم او بیان فرموده (المصنف/ج10/ص 42 و 43 من لا محضره الفقیه/ج3/ص 109 و 110) که متأسفانه در حافظه‌ی تاریخی مردم ثیت نشده است. از این رو هرگز احتمال خیانت در باره‌ی او نمی دهند .

با مردد شدن مقاومت، قسمت بسیاری از مردم متفرق می شوند. آن عده ای نیز که باقی مانده اند ، باید با حربه ای از صحنه حذف شوند . لذا افراد ابن زیاد در میان مردم شروع به تهدید و ترغیب می کنند . عده ای را با وعده‌ی پول، تشویق به ترک محل می کنند و عده ای را با حرکت سپاه از شام می ترسانند . اینجاست که عملیات روانی دشمن کار خودش را می کند . زور و تزویر در کنار هم این تجمع را که تا پیروزی فاصله‌ی چندانی ندارند، متفرق می کند .

آدم های خاکستری در این میان بهترین مهره ها برای عملیات روانی هستند . عده ای با وعده‌ی پول راضی می شوند که میدان را خالی کنند و عده ای با یادآوری قتل عام های زیاد در کوفه و ترس از تکرار دوباره‌ی تاریخ به دست پسر او به خانه هایشان می روند . ترس، این افراد را از واقع نگری دور می کند . آنها نمی توانند دروغ بودن این خبر را با در نظر گرفتن فاصله‌ی ده روزه‌ی شام تا کوفه بفهمند .

بعد از عوام، نوبت خواص است. افراد بنی امیه با این افراد تماس می گیرند و می گویند در صورتی که فلان کار را انجام دهید ، فلان مسئولیت را از طرف ابن زیاد به دست خواهید آورد . بنابراین ، گویا یک بسیج شیطانی قوی متشکل از مردم و خواص بر ضد مسلم به وجود می آید و نتیجه‌ی این همکاری، تنهایی و انزوای مسلم است .

البته به نظر می رسد تنهایی مسلم بن عقیل در اینجا تصادفی نیست و بخشی از این اتفاق به عمد و از روی آگاهی صورت گرفته است. مسلم می داند که سازمان دچار حادثه شده است، اما نباید این حادثه بر تمام تشکیلات اثر بگذارد، بنابراین خودش دستور به اختفای افراد می دهد . عابس بن ابی شبیب شاکری، حبیب بن مظاهر  دیگرانی که با امام حسین (ع) همراه شدند، در همین شهر هستند ، اما در آن شب مسلم تنهاست و این اتفاق نیست .

ایشان می داند که کسی در سازمان نفوذ کرده است، اما نمی دانند که این شخص معقل است، زیرا نه هانی فرصت می کند که این خبر را به مسلم برساند و نه افرادی که در دربار بودند، جرأت می کنند که با مسلم ارتباط برقرار نمایند . مسلم فقط می داند که هانی لو رفته، اما از کیفیت آن بی اطلاع است . او می داند خانه های افرادی که در سازمان بوده اند نیز به احتمال قوی تحت نظارت است، بنابراین بهترین راه برای حفظ سازمان، مخفی شدن و مصون ماندن بقیه‌ی افراد است . مسلم با هدف قراردادن خودش ، دیگران را از آسیب مصون می دارد .

شهادت مسلم

با این که راه های فرار در کوفه زیاد بود، چرا مسلم بن عقیل شبانه از شهر خارج نشد؟ آیا او در آن شهر مرکب داشته یا خیر؟ اگر مرکبی داشته، چرا به وسیله‌ی آن خود را به حومه‌ی شهر نرساند تا از دست ابن زیاد نجات یابد؟ چرا ابن زیاد در دستگیری او تعلل نمود و با وجود فاصله‌ی کمی که میان مسجد و دارالاماره بود ، مسلم را در مسجد دستگیر نکرد ؟

اینها بخشی از سؤالاتی است که تا کنون بی جواب مانده است .

مسلم بن عقیل شبانه در کوچه سرگردان می شود و جایی برای به صبح رساندن نمی یابد . این مسأله حاکی از این است که او به شهر کوفه آشنا نیست . دلیل این مسأله این است که تحرکات جناب مسلم همواره به وسیله‌ی رابط ها بوده و ایشان به صورت پنهانی در منزل سران شیعیان زندگی می کرده ، از این خانه به آن خانه در رفت و آمد بوده و هرگز در خود کوفه رفت و آمد نداشته است .

به نظر می رسد دلیل اینکه حضرت از شهر خارج نشده، همین مسأله باشد. شهر در خاموشی است و ایشان اطلاعی از راه های خروج ندارد . در روایات آمده است که ایشان خسته شده بود و این نشان می دهد که مرکبی نداشته و پیاده به این سو و آن سو می رفته است . ابن زیاد در دستگیری مسلم عجله نمی کند، زیرا احتمالاً هنوز مطمئن نیست که شهر به آرامش رسیده باشد و مجبور است با قضایا برخورد محتاطانه داشته باشد. مسلم به خانه‌ی آن زن می رود و شب را در آنجا به صبح می رساند . او گزارش اولیه از سازماندهی مناسب کوفیان را برای سیدالشهدا(ع) فرستاده است . ( تاریخ طبری/ج4/ص 257 تا 259 الإرشاد/ج2/ص 39 تا 41 بحارالانوار/ج44/ص 335 و 336)  در این پیام ، او از حضرت خواسته است که برای یک سره کردن کار به سوی کوفه حرکت کند و طبیعتاً اکنون حضرت قصد عریمت به کوفه را دارد . در حالی که مردم نماینده‌ی او را تنها گذاشته اند .

ابن زیاد مسلم را می خواهد، اما نه برای این که به اطلاعات او دسترسی پیدا کند، بلکه هدف او از به دست آوردن مسلم، از بین بردن رأس هرم است . او می داند که مسلم بذر یاران امام حسین (ع) را در کوفه آبیاری کرده است و می خواهد با از بین بردن مسلم، دلهره و اضطراب را بر شهر حاکم کند . محل اختفای مسلم معلوم می شود و افراد ابن زیاد برای دستگیری او خانه را محاصره می کنند . او مقاومت می نماید و در حالی که با شمشیر برهنه در کوچه حاضر است، به مقابله با افراد حکومت می پردازد. همان گونه که قبلاً بیان شد، او مأمور به جنگ نیست ، اما در اینجا باید از خود دفاع کند .

این مقاومت تا جایی ادامه پیدا می کند که محمد بن اشعث قیس به مسلم امان می دهد. محمد بن اشعث به ظاهر مسلمان است و مسلم به او اعتماد می کند . مسلم به وظیفه اش عمل می نماید و شمشیر را در غلاف می گذارد . او مانند یاران حسین (ع) لحظه ای از امر امام تخطی نکرد، تا جایی که مخالف «لا تحدث شیئا» نبود ، اقدام کرد و در دفاع از خود جنگید، اما زمانی که امان داده شد، از جنگ دست کشید تا مخالفت «لا تحدث شیئا» نشده باشد. اگر چه بعد از دست کشیدن از جنگ ، متوجه شد که محمد بن اشعث دروغ گفته و قصد نیرنگ زدن داشته است .

مسلم را به دارالاماره کوفه می برند. زمان شهادت او رسیده است. بسیار گریه می کند . ابن زیاد با طعنه به او می گوید که چرا گریه می کنی ؟ می گوید : گریه‌ی من برای خودم نیست ، برای این است که به حسین بن علی (ع) نامه نواشته اند که بیاید و او به امید این مردم قصد آمدن دارد . حضرت مسلم مطالب مهمی را در لحظه‌ی شهادتش بیان می فرماید .(تاریخ طبری/ج4/ص 275 تا 286 الإرشاد/ج2/ص 51 تا 66 بحارالانوار/ج44/ص 348 و 349)

حرکت امام

در کوفه نماینده‌ی امام به دست دژخیمان بنی امیه و در میان بی تفاوتی مردمان این شهر به شهادت می رسد و کمی آن سوتر در مکه، امام قصد حرکت به سوی کوفه را دارد . حضرت محرم نمی شود، بلکه فقط وارد مسجد شده، طواف وداع می کند . برای افراد این سؤال پیش می آید که چرا امام محرم نشد؟ ایشان از سؤال ها مطلع می گردد و به همین دلیل در یک سخنرانی عمومی می فرماید که دلیل خروج ایشان این است که اگر بماند، ممکن است یزید با قتل ایشان، هتک خانه‌ی خدا را کند (تاریخ طبری/ج4/ص 289 شرح الأخبار/ج3/ص 145 بحارالانوار/ج45/ص 99) و اصلاً با وجود یزید ، حج بی معناست .

به محض پخش این خبر، از گوشه و کنار افرادی می آیند تا با نصیحت حضرت، ایشان را از مقابله در برابر یزید منع کنند . فرماندار مکه دائماً با امام در حال گفت و گو است، تا از راه دیپلماسی امام را منصرف کند . امام هم از طریق او در جریان دستورات یزید قرار می گیرد .

از بنی امیه تا بنی العباس آدم هایی برای منصرف کردن حضرت به میدان می آیند. تصور همه این است که امام صرفاً برای گرفتن حکومت اقدام کرده، در حالی که حضرت در سخنرانی های مختلف مطرح می کند که مسأله، شخص یزید است. وجود یزید در مقام حاکمیت، به معنای نابودی اسلام است . البته نصیحت ها در این زمان، بر خلاف زمان معاویه، بر مبنای صلاحیت یزید بیان نمی شود . در گذشته مردم معاویه را فردی مسلمان می دانستند و به دلیل ظاهر سازی های او، کسی تصور نمی کرد که فردی دین ستیز باشد . اما یزید با برخوردهای علنی اش با دین و شریعت، جایی برای دفاع باقی نگذاشته است. سخن مردم این نیست که یزید انسان شایسته و خوبی است، بلکه با یادآوری خیانت هایی که کوفیان در حق امیرالمؤمنین(ع) و امام مجتبی (ع) مرتکب شدند، امام را از تنهایی و شهادت به دست ایشان می ترسانند .

این مطلب بسیار قابل تأمل است که حضرت با سخنرانی ها و افشاگری هایی که در مکه داشته، مردم را به این حد از بصیرت رسانده است که اعتراف می کنند یزید انسانی فاسد و غیر شایسته برای حکومت است . از این رو، هیچ کس به اصل حرکت امام ایراد نمی گیرد، بلکه همه آن را درست می دانند. امام (ع) یزید را تا جایی به مردم می شناساند که دیگر کسی او را چون پدرش جانشین رسول خدا(ص) نمی داند. یعنی تبلیغات امام، اعتکاف ایشان در مسجد، سخنرانی ها و حرکت های عمومی و خصوصی ، به نتیجه رسیده و زمینه ها را برای جلوگیری از اسلام زدایی مطلق فراهم کرده است .

عبدالله بن عباس که خود را به امام نزدیک می داند، برای نصیحت حضرت می آید و هر چه اصرار می کند، با انکار امام روبرو می شود . او می گوید کوفیان شما را تنها خواهند گذاشت ! امام با این بیان که من از سوی رسول خدا(ص) مأمور به انجام این کار هستم، از دادن پاسخ روشن به او ، استنکاف می ورزد . (بحارالانوار/ج44/ ص 364 و 365 )

عبدالله بن عباس با تمام تیزهوشی اش عمق کلام امام را نمی فهمد . البته او و دیگران نباید متوجه این لایه ها می شدند، زیرا اگر قرار بود مثلاً دشمنان هم از این مسأله آگاه شوند، قطعاً مقابل این حرکت ایستادگی می کردند . اگر هم متوجه می شدند، چاره ای جز انتخاب این راه نداشته اند. امام آنها را مجبور به انتخاب این راه کرده بود .

سیدالشهدا(ع) از مکه خارج می گردد و همه‌ی حاجیان از این مطلب مطلع می شوند . گویا حضرت عمد دارد به این که همه را در جریان بگذارد . در راه به قدری آرام حرکت می کند که حج تمام می شود و کاروان ها در راه بازگشت از مکه به ایشان می رسند. ایشان هیچ عجله ای برای رسیدن به کوفه ندارد . به نظر می رسد کوفه هدف امام نیست و ایشان هدفی بالاتر را دنبال می کند . هدفی که برای آن در مکه معتکف می شود و برای آن قبل از پایان حج از شهر بیرون می زند و برای آن با طمأنینه مسیر مکه تا کوفه را طی می کند .

هدف امام، افشاگری علیه دستگاه نفاق است. هر کس با یک برخورد امام این مطلب را متوجه می شود. بسیاری از آنها که حرف امام را شنیده اند ، پای همراهی حضرت را ندارند . البته ایشان هم توقعی ندارد . امام در ذهن مردم بذر هدایت را می پاشد . تلنگرهای ایشان فقط برای این است که یزید به هدفش که اسلام زدایی مطلق است، دست پیدا نکند، وگرنه خود حضرت هم می داند که اگر یزید به درک واصل شود، مروان بن حکم که مورد لعن رسول خدا(ص) است ، به جای او خواهد نشست .

از سوی دیگر ، باید به این مطلب توجه داشت که سیدالشهدا(ع) به هدفی که مد نظر داشت، دست پیدا کرد، زیرا پس از حادثه‌ی عاشورا، مروان با شعار اسلام برای گرفتن حکومت آمد. آنها به این نتیجه رسیدند که اسلام زدایی مطلق دیگر امکان پذیر نیست، پس باید دوباره با شعار خلافت رسول الله (ص) وارد شوند و مردم را گرد خود جمع کنند . در نتیجه، حضرت به دنبال یهودزدایی و سقیفه زدایی به طور کامل و همگانی نیست و فقط می خواهد موانعی را در راه یزید قرار دهد . ایشان می داند که سازمان شیعه هنوز آماده‌ی حاکمیت کل نیست و باید راه طولانی و درازی را برای تحقق این هدف پیمود .

نقل شده است که وقتی ابوسلمه قصد قیام داشت ، برای افراد مختلفی از جمله امام صادق (ع) و نوه‌ی امام حسن مجتبی (ع) یعنی عبدالله بن حسن بن علی بن ابیطالب نامه فرستاد . عبدالله نزد امام آمد و به حضرت عرض کرد : فرج حاصل شده، زیرا ابوسلمه گفته که با نیروی زیاد گوش به فرمان شماست .

حضرت فرمود : نامه را پاره کن و دور بریز و اهمیتی نده !

عبدالله به اصرار خودش ادامه داد تا این که امام از او سؤال کرد :

-         آیا تو ایشان را می شناس ؟

-         خیر .

-         آنها تو را می شناسند ؟

-         خیر .

-         یاران ایشان را می شناسی ؟

-         خیر.

-         یاران ایشان از تو شناختی دارند ؟

-         خیر .

حضرت در ادامه فرمود: چگونه می خواهی با کسانی که شناختی از آنها نداری، وارد میدان جنگ شوی ؟ کسانی که اگر به حرف ایشان گوش دهی، تو مأموم آنها خواهی بود و اگر در مقابل دستورات ایشان بایستی، جانت را می بازی . نیرویی می تواند نیروی تو باشد که تو او را تربیت کرده باشی و تابع تو باشد .(مروج الذهب/ج3/ص 253 تا 255 )

حضرت اباعبدالله (ع) کوفه و سازمان شیعه را به خوبی می شناسد. ایشان می داند که امروز فضای روانی کوفه در چه حدی از آمادگی قرار دارد و کوفه‌ی امروز برای یاری حضرت دچار قحط الرجال شده است . حضرت تیر در تاریکی نمی اندازد، بلکه هدف ایشان از این قیام، مقابله با اسلام زدایی مطلق است . پیش از این، سازمان در کنار اهل سنت در حال گذراندن ایام بود . مساجد و منابر و مدارس برپاست، اما همه ثناگو و دعاگوی معاویه هستند و امام مجتبی (ع) نیز در کنار دیگران به کار خود مشغول است .

اما یزید برای از بین بردن همه چیز آمده است و می خواهد همه را به کفر ناچار کند و اسلامی نباشد .

« لعبت هاشم بالملک *** لا خبر جاء ولا وحی نزل » (اشاره به شعری است که یزید هنگام جسارت به سر مبارک سیدالشهدا(ع) آن را زیر لب زمزمه می کرد : هاشم (کنایه از رسول خدا(ص)) برای رسیدن به حکومت مردم را بازی داد، وگرنه هیچ خبری نبود و وحی نازل نشده بود . ) در رفتار او موج می زند .

با این جهت گیری، شراب خواری علنی خواهد بود، مسجدی نخواهد بود که عالمی بخواهد، مدرسه ای نخواهد ماند تا منبری برپا شود. اینجاست که سازمان شیعه به ریاست سیدالشهدا(ع) وارد کار شده و حرکت او باعث می شود که حتی خود یزید هم پس از حادثه‌ی عاشورا از تصمیم قبلی اش بازگشته و پشیمان گردد .

بنابراین، هدف امام حسین (ع) را باید افشاگری و از بین بردن پروژه‌ی اسلام زدایی مطلق دانست .

 

  • علیرضا مترصد
  • ۰
  • ۰


« ماجرا فقط در ظهر عاشورا تمام نشد، در واقع از ظهر عاشورا یک جریانی در تاریخ شروع شد، که همچنان رو به افزایش و گسترش است . بعد از این هم همین خواهد بود . امام حسین (ع) برای اعلای کلمه‌ی حق و برای نجات خلق، همه‌ی داشته های خود را به میدان آورد . این برخی از خصوصیاتی است که انسان به طور کلی در ماجرای عاشورا می تواند ببیند و نشان بدهد » (بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اقشار نمونه‌ی بسیج، 90/9/6)

ضربه‌‌ی نهایی

امام حسین (ع) با حرکت خود، دو هدف مهم را دنبال می کند :

1-    افشاگری علیه دستگاه بنی امیه و جبهه‌ی نفاق و کفر و یهود .

2-    شکستن سد مظلومیت عثمان .

هدف اول امام در فصل قبل به تفصیل مورد بررسی قرار گرفت . در این فصل به بررسی هدف دوم حضرت می پردازیم .

مظلومیت عثمان، سد آهنینی بود که بسیار از جنایت های معاویه در سایه‌ی آن صورت می گرفت. وقتی عثمان در مدینه کشته شد، بلافاصله پیراهن خونین او به شام رفت و مورد بهره برداری سیاسی قرار گرفت . (واقعه صفین/ص 126 تا 128 تاریخ مدینه دمشق/ج49/ص 267 و 268 بحارالانوار/ج32/ص 415 و 416)

این پیراهن، اساس داستان ها و مقاتلی بود که معاویه از آن در جهت مقابله با علی (ع) بهره می برد .

یکی از این داستان ها ، داستان عطش عثمان بود . گویا مخالفان برای مدتی کوتاه مانع رسیدن آب به خانه‌ی عثمان می شوند که با دخالت های امیرالمؤمنین (ع) این تحریم شکسته می شود . (تاریخ المدینه/ج4/ص 1202 و 1203 مروج الذهب/ج2/ص 344 بحارالانوار/ج31/ص 488) اما رسانه های شام این واقعه را در قالب روضه هایی دردناک حکایت می کنند تا با آن ، سوار بر موج عواطف مردم، اهداف معاویه را به نتیجه برسانند . در شام و اطراف شام، مردم در غم مظلومیت عثمان می گریستند و همین مظلومیت دروغین، بهانه‌ای شد تا معاویه بتواند آن سپاه عظیم را در مقابل علی (ع) در صفین حاضر کند .

نقل شده است وقتی امیرالمؤمنین (ع) از شخصی که پیام معاویه را برای ایشان آورده بود، از اوضاع شام سؤال کرد، آن شخص در پاسخ عرض کرد : شصت هزار نفر از مردم در کناز نیزه ای که پیراهن عثمان بر آن است، تجمع کرده اند و در حالی که به عزاداری مشغولند، خواهان معرفی قاتل خلیفه‌ی سوم هستند . (واقعه صفین/ص 126 تا 128 تاریخ مدینه دمشق/ج49/ص 267 و 268 بحارالانوار/ج32/ص 415 و 416)

پس از تسلط معاویه هم خطبای جمعه از سوی معاویه مأمور بودند تا در خطبه ها برای عثمان روضه بخوانند و پس از آن علی (ع) را لعن کنند . لعن بر ابوتراب، در انتهای روضه های عثمان که با پول های معاویه درست شده بود، صورت می گرفت .

از عثمان، مقتول مظلومی ساخته شد که به دست علی (ع) و یارانش کشته شده بود .

بنی امیه قصد حذف هر کسی را داشت، ابتدا به او اتهام قاتل یا حامی قاتلان عثمان را وارد می کرد . تمام جنایاتی که زیاد در کوفه، معاویه در شام و بنی امیه در شهر هایی چون یمن مرتکب می شدند، در پوشش مظلومیت عثمان بود . در نتیجه ، نام عثمان با تاکید بر مظلومیت او، رمز همه‌ی فتنه های معاویه بود .

در چنین شرایطی ، باید کسی پیدا شود و این مظلومیت دروغین را از بین ببرد ، تا معلوم شود مظلوم و ظالم جایشان عوض شده است . سیدالشهدا(ع) از مکه خارج می شود . در روزی که همه منتظرند با او احرام ببندند. یوم الترویه برای حسین (ع) یوم الخروج است . حضرت کاروان خود را در روزی که برای همه سؤال برانگیز است، به راه می اندازد. کاروانی که از همسران و فرزندان و خویشان و اصحاب امام حسین (ع) تشکیل شده است.

حضرت در جواب پرسش اشخاصی که علت خروج را می پرسند، به بیان جملاتی کوتاه اکتفا می کند : می خواهند در حرمی که خدا آن را برای همه امن قرار داده است، خون مرا بریزند . (تاریخ طبری/ج4/ص 289 شرح الأخبار/ج3/ص 145 بحارالانوار/ج44/ص 364 و 365 ) باید مانع هتک حرم امن الهی شد . در مسیر هم به هر کجا که می رسند ، در میان ناظران سخن از مظلومیت آنان مطرح می شود .

وقتی با نگاه شتابزده حوادث کربلا دیده شود، مصیبت های حضرت محصور در روز عاشورا می گردد، اما وقتی دقیق تر بنگریم، تمام این روزها خون بار است .

این کاروان بیست و دو روز در راه است . مادری که فرزند شش ماهه دارد ، در این مدت سختی های شدیدی را تحمل کرده است . اهل بیت امام حسین (ع) کوچ نشین نیستند، آنها شهر نشین هستند و آثار خستگی سفر در چهره‌ی آنان به خوبی هویداست. به همین دلیل به هر کجا می رسند ، در میان مردم سخن از مظلومیت آنها مطرح می شود .

وقتی نوه‌ی رسول خدا (ص) آن قدر مظلوم باشد که در حرم امن الهی امنیت نداشته باشد، ذهن ها و اندیشه‌ها از مظلومیت عثمان منتقل و معطوف به این مظلومیت خواهد شد و این مظلومیت حقیقی ، نسخه‌ی جایگزین مظلومیت جعلی و تبلیغاتی معاویه خواهد بود .

مظلومیت عثمان که مهم ترین سپر معاویه برای مقابله با علی (ع) و اولاد آن حضرت است ، با این حرکت سیدالشهدا(ع) از بین می رود . سپری را که با محوریت مظلومیت و بر اساس تبلیغات گسترده‌ی یهود و نفاق، تبدیل به واژه ای برای حرکت علیه علی (ع) بود ، نه با جنگ می توان از میان برد و نه با سرکوب. تنها راه مقابله با این حربه ، مظلومیت است .

حسین بن علی (ع) با مظلومیت خود، طومار بنی امیه را جمع کرد. به همین دلیل بود که حضرت به صورت علنی و شفاف ، خود را در معرض مردم قرار می دهد و همه‌ی رفتار و گفتار حضرت بدون اندکی پنهان کاری به سمع و نظر مردم می رسد . حرکت ایشان از ابتدا تا انتها به صورت علنی و بدون تقیه انجام گرفت .

زهیر بن قین که معتقد به عثمان است، مرد مسن و جا افتاده ای است . او در مکه متوجه می شود که حسین(ع) قصد حرکت به سوی کوفه را دارد . به نظر می رسد زمانی که با کاروان امام روبرو می شود، چنان دچار بحت و حیرت است که نمی تواند ذهن خود را از حسین (ع) به جای دیگر معطوف کند . زهیر سعی می کرد با دور بودن از قافله‌ی حضرت، آتش عذاب وجدان را در درون خود سرد کند ، چون نه دلش می آمد از امام جلو بزند و نه این که با او همراه شود . امام به سوی او می رود .

-         زهیر! به کمکت نیاز داریم .

-         مرکب و مال دارم .

-         مرکب و مال نمی خواهم ، خودت را می خواهیم .

زهیر در حیرت و تردید مانده بود و می خواست جواب رد بدهد ، اما همسرش از خیمه صدا زد که پسر دختر رسول خدا (ص) از تو کمک خواسته، اگر جواب رد به او بدهی، بهشت را بر خودت حرام کرده ای !

زهیر به او گفت: اگر من بروم، تنها می شوی . همسرش هم جواب داد که به فکر ما نباش. سپس او همه چیز را رها کرد و با حسین (ع) همراه شد . (تاریخ طبری/ج4/ص 298 و 299 روضه الواعظین/ص 178 بحارالانوار/ج44/ص 371 و 372)

شهادت او، موج عظیمی ایجاد کرد ، زیرا او عثمانی و معتقد به مظلومیت عثمان بود و وقتی با امام حسین (ع) که متهم به قتل عثمان بود، همراه شد، اعتقادات دیگران را نیز در این زمینه دچار تزلزل کرد .

 در تدارک جنگ

در کوفه ابن زیاد توانست بر سازمان شیعه تسلط پیدا کند و با خشونت هایی که به خرج داد ، کنترل کوفه را به دست گرفت. یزید از حرکت امام به سوی کوفه مطلع می شود و ابن زیاد را مأمور کنترل حضرت می کند . با خروج امام حسین (ع) قصد ترور ایشان در مکه ناکام ماند . از مکه هم برای تعقیب حضرت نمی تواند اقدامی صورت گیرد، زیرا سعید درگیر مراسم حج است. ابن زیاد در اولین قدم خود باید مانع ورود ایشان به کوفه شود، اگر چه او سران شیعه را به زندان انداخته ، اما ممکن است همان آدم های خاکستری که جذب شدند، دوباره تغییر رنگ دهند و اطراف امام را بگیرند .

نیروهای مقابل سیدالشهدا(ع) را که توسط ابن زیاد تدارک دیده شده  اند ، می توان در چهار گروه دسته بندی کرد :

1-    امویان: کسانی که با دستگاه بنی امیه پیوند دارند و صد در صد به معاویه و یزید معتقدند .

2-    خوارج: کسانی که از بازماندگان شرکت کنندگان در جنگ نهروان هستند و اکنون بزرگ شده اند و تحت تبلیغات مغیره و زیاد و دیگران، علی (ع) را به عنوان قاتل پدرشان می شناسند .

3-    اوباش: کسانی که اهل فساد هستند و امرار معاششان از راه جنایت کردن است .

4-    جاهلان: کسانی که قدرت تشخیص حق را از باطل ندارند و از اوضاع و اتفاقات زمان خود بی خبرند. این افراد را می توان عثمانیان هم نامید که به دنبال خوانخواهی خلیفه‌ی سوم هستند .

در اینجا توجه به دو نکته لازم است :

الف در دو سوی حادثه‌ی کربلا، به خصوص در لشکر سیدالشهدا(ع) نیروها جوان هستند .

ب اگر آمار کوفیان شرکت کننده در کربلا صحیح باشد و سی هزار نفر برای مقابله با سیدالشهدا(ع) آمده باشند، معلوم می شود که بسیاری از مردم کوفه برای جنگ نیامده اند . از همین رو، به نظر می رسد تنها نیروی موجود و آماده به خدمت برای ابن زیاد، اوباش و جاهلان هستند .

حرکت حُر به سوی امام

از سویی حر بن یزید ریاحی با هزار نیرو از کوفه حرکت کرده و در جست و جوی حسین بن علی (ع) است ، اما راه گم می کند، چون نیروهای کوفه از مسیر دقیقاً آگاهی ندارند . از سوی دیگر، سیدالشهدا(ع) به سمت کوفه می رود ، در حالی که در این مسیر طولانی به صورت مستقیم حرکت نمی کند و برای این که همه را مطلع نماید، کمی مسیر حرکت خود را به سوی محل استقرار قبایل تغییر می دهد . حضرت در راه آب کافی برداشته، اما ذخیره‌ی آب حُر به دلیل این که در مسیر گم شده، به اتمام رسیده است و نیروهای او به شدت تشنه هستند.

این که امام با استفاده از علم غیب یا فرستادن افراد خود از اوضاع کوفه مطلع می شود، باید مورد بحث و بررسی قرار گیرد، اما یقیناً حضرت از همه‌ی تحرکات نیروهای دشمن مطلع است و حتی می داند که حُر در راه گم شده است .

سرانجام سپاه کوفه به فرماندهی حُر با سیدالشهدا(ع) روبرو می شوند . حُر و یارانش به قدری تشنه اند که نه تنها نیروی جنگیدن ندارند ، بلکه به دلیل ضعف جسمانی ، نوشیدن آب هم برای ایشان میسر نیست . حضرت از آبی که ذخیره کرده اند ، آنها را سیراب می کند .

نقل شده است که یک نفر به صورتی مشک را در دست گرفته بود که کوفی نمی توانست از آب آن بنوشد، زیرا آب با فشار از دهانه‌ی مشک بیرون می زد . حضرت به آن شخص فرمود : « انخ الراویه » : یعنی دهانه‌ی مشک را تنگ کن ! اما آن شخص نتوانست مقصود امام را بفهمد . از این رو، حضرت خودش از اسب پیاده شد و به آن شخص کوفی در نوشیدن آب کمک کرد ! (تاریخ طبری/ج4/ص 301 . 302 الإرشاد/ج2/ص 78 بحارالانوار/ج44/ص 375 و 376)

در این مقطع ، تعداد نیروهای امام بیش از روز عاشوراست ، چون هنوز ریزش ها شروع نشده است. امام می تواند به کمک این نیروها تنها سپاهِ منسجم عبیدالله را درهم بشکند و راه خود را تا کوفه هموار کند . اتفاقاً یکی از یاران حضرت این پیشنهاد را مطرح می نماید، ولی امام مخالفت می کند و می فرماید: اینها تشنه اند، باید به آنها آب بدهید .

اولین ضربه‌ی امام حسین (ع) همین سخن است و ایشان بدون جنگ، پیروز این مبارزه است . او نقشه‌ی مظلوم جلوه دادن عثمان را با این برخورد نقش برآب می کند . آیا این همان شخصی است که همراه با پدرش عثمان را در حصر آب قرار دادند ؟ به نظر می رسد حُر از کسانی است که روضه های عثمان در او اثر کرده است و با این برخورد امام ، در عقاید خود دچار شک و تردید می شود .

حضرت از او در باره‌ی تصمیمش سؤال می کند . پاسخ می دهد: از سوی عبیدالله مأمور است که یا از امام بیعت بگیرد و یا سر حضرت را برای او ببرد . حضرت نیز در پاسخ می گوید: خداوند مادرت را به عزایت بنشاند .

این جمله، ضرب المثلی است که عرب زمانی به کار می برد که کسی در راه شر و بدی باشد . حضرت با این جمله به حُر فهماند که در مسیر غلطی قرار گرفته است. به زبان بی زبانی به حُر گفت که اگر در طرفی هستی که می توانی دست به قتل من بزنی ، جزای تو مرگ است . این جسارت به مادر حُر نبود، که بگوییم حُر از این که بخواهد نام مادر سیدالشهدا(ع) را بیاورد ، شرمنده شد و از این کار امتناع کند ، بلکه به این معناست اگر او بخواهد همان جمله را به امام بگوید، باید معتقد به مرگ امام باشد . مرگ کسی که دقایقی پیش او را از مرگ نجات داده و یارانش را بزرگ داشته است . از اینجا حسین (ع) حُر را خرید .

حُر گفت: من حاضرم از تعهداتی که به عبیدالله داده ام صرف نظر کنم ، در عوض شما نیز حرکت خود را به سمت کوفه متوقف کنید . حضرت این سخن را پذیرفت . چرا امام این پیشنهاد را قبول می کند ؟ به نظر می آید که ایشان به دنبال خلق صحنه های حماسی است . به عبارت دیگر ، حضرت دارد دشمن را تدبیر می کند، نه دشمنان ایشان را .

حضرت باید این عملیات استشهادی را طوری سامان دهد که در دنیا تأثیر بگذارد . وقت نماز که فرا می رسد، حضرت به حُر می فرماید: برو با نیروهایت نماز بخوان ! از این سخن امام معلوم می شود که این افراد مسلمان و معتقد هستند ، اما ضعف دارند ، زیرا عثمانی مسلک هستند . حُر عرض می کند : تا زمانی که شما هستید، نماز را با شما می خوانیم . این رفتار حر، حکایت از عمق شناخت او دارد . او مانع امام حسین (ع) بود، ولی برای نماز به امام اقتدا کرد . ( تاریخ طبری/ج4/ص 303 الإرشاد/ج2/ص 79) وقتی امام با سپاه حُر روبرو شد، به تدریج نیروهای امام شروع به ریزش کردند .

بیش از هفتاد درصد نیروها غیر استشهادی هستند، به همین دلیل وقتی سخن از جنگ می شود، آنها از همراهی سیدالشهدا(ع) منصرف می گردند . آنان تا زمانی یار حق بودند که جانشان در امان باشد . افرادی مثل ابن عباس که اگر چه معتقد بودند نباید حق را تنها گذاشت، ولی حرکت امام را خالی از اشتباه نمی دانستند . البته عده‌ی دیگری هم در این میان برای رسیدن به مال دنیا آمده بودند که وقتی متوجه شدند خبری از آرزوها و امیالشان نیست، راهشان را از حسین (ع) جدا کردند .

فرمان عبیدالله برای توقف امام حسین (ع) و ممنوعیت آب بر او و کاروانش از راه می رسد . ابن زیاد به قدری در دروغ عطش عثمان غرق شده بود که تصور می کرد با تشنگی دادن به حضرت، تشنگی عثمان را تلافی می کند. اگر هیچ کس هم نمی دانست، او خودش بهتر از همه مطلع بود که این دروغ ساخته‌ی ذهن سیاه معاویه است. اما او ندانسته داستانی را شروع کرد که اثرش فراموش شدن داستان تشنگی عثمان بود . او نباید سد مظلومیت عثمان را در داستان ساختگی عطش می شکست ، اما عدو شود سبب خیر، اگر خدا خواهد .

از همان روز سوم، و پس از رسیدن عمرسعد به کربلا و سبب سخت گیری های او ، خیمه اباعبدالله (ع) با مشکل آب روبرو بود . سیدالشهدا(ع) و یارانش اگر نیاز به آب داشتند ، باید با جنگ و درگیری به دست می آوردند. البته این حصر از روز هفتم به شدیدترین مرحله‌ی خود رسید . (تاریخ طبری/ج4/ص 311 و 312) هر کس از سپاه ابن زیاد که از کوفه می آید ، حصر آب را می بیند که امام حسین (ع) در تشنگی و عطش روزگار می گذراند . همه می بینند که این دخترکان و کودکان تشنه اند و وقتی علت این امر را جست و جو می کنند، جواب می شنوند که حسین (ع) به تلافی تشنگی دادن عثمان باید تشنه بماند .

نکته‌ی جالبی که در این میان وجود دارد، این است که به دلیل شدت تبلیغاتی که در کوفه علیه امام شده بود، تاریخ نویسان و وقایع نگاران رسمی جنگ ها که در نبردهای گوناگون برای ثبت حوادث حاضر می شوند، خود را به کربلا رساندند. روضه هایی را که در باره‌ی عطش سیدالشهدا(ع) و خاندان اهل بیت (ع) در کربلا وجود دارد، این افراد نقل کرده اند . این مسأله بقدری مورد توجه بوده است که آنها نیز نتوانستند از کنار آن بگذرند .

آنان حوادث را از روز هفتم ثبت کرده اند . عصر تاسوعا حضرت می فرماید : که از آنها مهلت بگیرید، چون نیروهای عمر سعد در روز تاسوعا در تکاپو و هیجان حمله هستند . (تاریخ طبری/ج4/ص 314 الإرشاد/ج2/ص 89 تا 91 بحارالانوار/ج44/ص 391 و 392) تحمل آنها تمام شده و برای هجوم لحظه شماری می کنند . حال آنها مثل اصحاب جمل است که وقتی مقابل علی (ع) ایستادند، نتوانستند افشاگرهای او را تحمل کنند . وقتی اصحاب آن شتر سرخ مو دید که اگر زمان بیشتری به علی (ع) بدهد، او لشکر را منصرف می کند، دستور حمله را صادر کرد . (انساب الأشراف/ج2/ص 238 تا 240 مناقب آل ابی طالب/ج2/ص 339 تا 341 بحارالانوار/ج32/ص 172 تا 174 )

شب آخر

شب عاشورا برای امام فرصت بسیار مهمی است تا حجت را بر همه تمام کند ، هم دوستان و هم دشمنان . حضرت در این فرصت دو اقدام بسیار مهم انجام داد :

اول این که نیروهای خود را غربال کرد . بعد از نماز عشاء اصحاب را جمع کرد و فرمود: فردا همه چیز تمام است. در مقابل ما سی هزار نفر قرار دارد و معلوم است که ایستادگی در مقابل این جمعیت چه پایانی خواهد داشت . هدف این افراد من هستم و هر کس با من بماند، کشته خواهد شد. بنابراین ، بیعتی که در مکه با من برای مقابله با یزید بسته بودید، از گردنتان برداشته شد و حالا برای رفتن آزاد هستید و فقط این را بدانید که هر کس تصمیم به رفتن دارد ، باید به قدری دور شود که صدای استغاثه‌ی مرا نشنود . بعد از آن ، یاران حضرت در جواب این درخواست سیدالشهدا(ع) حرف های حماسی بلند و رسایی بیان کردند . (تاریخ طبری/ج4/ص 317 و 318 الإرشاد/ج2/ص 91 تا 93 بحارالانوار/ج44/ص 392 تا 394)

دومین کار حضرت این بود که حجت را بر دشمن تمام کرد. در شب عاشورا حدود سی نفر از لشکر مقابل به اردوگاه سیدالشهدا(ع) ملحق شدند. صدای قرآن و مناجات اصحاب امام در خیام آن چنان که نقل کرده اند مثل صدای زنبورهای عسل در فضا پیچیده بود . (الفتوح/ج5/ص 99 اللهوف فی قتلی الطفوق/ص 57 بحارالانوار/ج44/ص 394)  این افراد که از لشکر مقابل آمدند، برایشان سؤال بود که آیا عثمان به دست این تفکر کشته شده است. به دست کسانی که این چنین در راز و نیاز هستند؟ حتی آنها که به سمت امام حسین(ع) نیامدند، آهنگ پیچیده در فضای آن شب را از یاد نخواهند برد و ناخواسته مبلَغ امام حسین(ع) خواهند شد .

صبح روز دهم از راه رسید. یاران امام حسین (ع) دو گروه بودند : اصحاب و اقوام . یاران با هم عهد بستند تا به هر طریق که ممکن است، مانع شوند نوبت به حضرت و خاندانش برسد . آنان با خود می گفتند که اگر جنگ طولانی شده و روز تمام شود، شاید فرجی حاصل گردد ، پس از آغاز نبرد، آنها به میدان می آمدند، رجز می خواندند و علیه بنی امیه به افشاگری می پرداختند . طولانی شدن جنگ را از اینجا می توان فهمید که تا ظهر اصحاب هستند ، زیرا یکی از آنها به امام عرض می کند که وقت نماز است . ظاهراً دشمن از قصد آنها آگاه می شود و به همین دلیل یک حمله‌ی ناگهانی صورت می گیرد و بسیاری از اصحاب در این هجوم به شهادت می رسند . (بحارالانوار/ج45/ص 8 تا 31)

اوضاع اردوگاه سیدالشهدا(ع) بسیار تأثر برانگیز است . صدای گریه‌ی کودکان که از تشنگی در تلاطم هستند، داستان عطش را با نام کربلا و حسین (ع) گره می زند. هجده نفر باقی مانده اند که همه از خاندان امام حسین(ع) هستند، زیرا اصحاب به وعده‌ی خود عمل کردند و تا بودند، نگذاشتند اهل بیت (ع) وارد میدان شوند.

علی اکبر که اوضاع را چنین می بیند، به سرعت از پدر اذن می گیرد و حضرت نیز اجازه می دهد که به میدان برود . علی اکبر شب را نخوابیده است، زیرا مانند دیگران یا در حال تهجد بوده و یا حفاظت . با وجود این خستگی و جنگ طولانی ، احساس کرد که مانعی برای شهادت او وجود دارد . سیدالشهدا(ع) می خواهد از تمام ظرفیت صحنه های کربلا برای دین و خدا بهره بگیرد. علی اکبر به سوی پدر آمد و در آغوش حضرت این جملات را که مقتل نویسان بنی امیه نقل کرده اند ، به زبان آورد : « یا ابه العطش قد قتلنی و ثقل الحدید ... » حضرت سر و روی او را بوسید و فرمود : برو تا از دست جدم سیراب شوی .( الهوف/ص 68)

به نظر می رسد علی اکبر را خوارج می زنند، نه عثمانی مسلک ها. آنها که از علی (ع) کینه داشتند، علی اکبر را به جایی رساندند که خودشان نقل کرده اند: « فقطعوه ارباً ارباً » . حضرت خودش را به جنازه‌ی تکه تکه شده‌ی پسر می رساند، می نشیند و سر او را به دامن می گیرد و می فرماید : « قتل الله قاتلیک» . قصه‌ی مظلومیت امام حسین (ع) را همه به تماشا می نشینند . ( بحارالانوار/ج45/ص 42 تا 44 )

نوبت عباس بن علی (ع) می شود و از حضرت اذن می گیرد . امام می تواند به راحتی او را به میدان بفرستد و حتی شاید می داند با این تعداد محافظی که بر شریعه گذاشته اند ، رسیدن آب به خیمه ها محال است، با این حال داستان تشنگی را دوباره مطرح می کند و می فرماید: مقداری آب برای کودکان تهیه کن . (بحارالانوار/ج45/ص 41 و 42) سقایت عباس بن علی (ع) در تاریخ ماندگار شد.

با توجه به مکان فعلی کف العباس و قبر حضرت، می توان فهمید چه اتفاقی برای حضرت رخ داده است . دست حضرت در مسیر خیمه ها افتاده ، اما جنازه در مسیر خیمه ها نیست . تا زمانی که قمر بنی هاشم دست در بدن داشته، توانسته است اسب خود را حفظ کند ، اما وقتی سر ایشان مورد اصابت عمود قرار می گیرد، دیگر کار از کار می گذرد . (بحارالانوار/ج45/ص 37 تا 42)

هنگامی که برای خداحافظی آمد ، زینب کبری (س) زنها را از دادن فرزند به سیدالشهدا(ع) منع کرد، زیرا علی جانی در بدن نداشت . حضرت فرمود: « ایتینی بولدی الصغیر» . فرزند را از آنها گرفت و با او در مقابل لشکر ایستاد . به نظر می رسد حضور علی اصغر در میدان، باعث آشفتگی جبهه ی مقابل شد . عمر سعد هم که دید نزدیک است شیرازه‌ی لشکر از هم بپاشد، از حرمله خواست کار را تمام کند . (مثیرالأحزان/ص 52 و 52 بحارالانوار/ج45/ص 46 و 47) اما سیدالشهدا(ع) آنها را در مقابل حرکتی قرار داد که برای بنی امیه دو سر باخت بود . علی اصغر را زدند ، اما نفهمیدند که با شهادت مظلومانه‌ی او، چه موجی در دل حاضران افتاد .  حضرت با این کار، داستان عطش و مظلومیت ساختگی آنها را برای همیشه از میان برد . همه‌ی آنهایی که در کربلا حاضر بودند، با رفتار امام حسین (ع) شکل گرفتند و دگرگون شدند، حتی کسانی که همان جا به حضرت نپیوستند . آنهایی که از کربلا بیرون رفتند، پشیمان بودند . این افراد عبارت بودند از : عثمانی ها ، مرددها و حتی کسانی که اندکی در دل هایشان میل به بنی امیه وجود داشت . البته کسانی از رؤسای خوارج هم بودند که به دلیل عمق پلیدی که در وجودشان وجود داشت ، حتی احساس پشیمانی هم نمی کردند، چه رسد به این که توبه کنند و یا بازگشتی داشته باشند . آنهایی که پشیمان شده بودند، برای جبران اشتباه های خود، داستان مظلومیت کربلا را که شاهد آن بودند برای دیگران روایت می کردند، داستان مظلومیتی که رنگ عطش داشت و داستان مظلومی که با لب تشنه در میان دو نهر آب به شهادت رسید . این داستان ، تا ابد هدف امام حسین(ع) از قیام کربلا را تحقق خواهد بخشید . 

  • علیرضا مترصد
  • ۰
  • ۰


ارزش و عظمت زینب کبری (س) به خاطر موضع و حرکت عظیم انسانی و اسلامی او بر اساس تکلیف الهی است. کار او، تصمیم او، نوع حرکت او، به او اینطور عظمت بخشید.

هر کس چنین کاری بکند، ولو دختر امیرالمؤمنین (ع) هم نباشد، عظمت پیدا می کند . بخش عمده‌ی این عظمت از این جاست که اولاً موقعیت را شناخت، هم موقعیت قبل از رفتن امام حسین(ع) به کربلا، هم موقعیت لحظات بحرانی روز عاشورا، هم موقعیت حوادث کشنده‌ی بعد از شهادت امام حسین(ع) را، و ثانیاً طبق هر موقعیت، یک انتخاب کرد . این انتخابها زینب را ساخت . (بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با پرستاران در روز پرستار، 70/8/22)

ورود به کوفه

با ورود اسرا به کوفه، کربلای دیگری در انجا برپا شد. این میدان زینب (س) بود و علی بن حسین (ع) که جای پدر را گرفته بود . وقتی افرادی که زکات بدهکار بودند، صدقاتشان را برای اسرا آوردند، بهانه‌ی خوبی بود تا زینب کبری (س) برایشان توضیح دهد که مصرف صدقات بر ما حرام است و در جواب چرایی و تعجب آنها، خود را معرفی کند . (بحارالانوار/ج45/ص 114)

« ای مردم کوفه، ای گروه نیرنگ و دغل و ای بی حمیّت ها، اشک چشمانتان خشک نشود، ناله تان آرام نگیرد ! مَثَل شما مَثَل آن زنی است که تار و پود تافته خود را پس از محکم تافتن، رشته رشته کند و از هم بگسلد. شما سوگندهایتان را دست آویز فساد کرده اید. جز لاف زدن و دشمنی و دروغ چه دارید؟ بسان کنیزکان چاپلوسی نمودن و همچون دشمنان سخن چینی کردن و همانند سبزه ای که بر روی فضولات حیوانی می روید و یا چون گچی که روی قبرها را با آن آرایش می دهند، ظاهری زیبا و باطنی گندیده دارید . برای خود بد توشه ای پیش فرستاده اید که خدا را بر شما به خشم آورد . عذاب وجدان او را به نام خود رقم زدید. آیا گریه می کنید؟! آری، بگریید که شایسته گریستنید. بسیار بگریید و اندک بخندید که عار آن شما را گرفت و ننگ آن بر شما آمد، ننگی که هرگز نتوانید شست . چگونه می توانید این ننگ را از خود بشویید که فرزند خاتم انبیاء و سید جوانان اهل بهشت را کشتید. آن که در جنگ سنگر شما و پناه حزب و دسته شما بود و در صلح موجب آرامش دل شما و مرحم گذار زخم شما، در سختیها پناهگاه شما و در جنگها و ستیزها مرجع شما بود . بد است آنچه برای خویشتن پیش فرستاده اید و بد است آن بار گناهی که بر دوش خود گرفته اید ، برای روز قیامت نابودی بر شما باد نابودی ! و سرنگونی بر شما باد سرنگونی ! کوشش شما به ناامیدی انجامید و دستهای شما برای همیشه بریده شد و کالایتان حتی در این دنیا زیان کرد . خشم پروردگار را برای خود خریدید و خواری و بیچارگی شما حتمی شد . »

نزدیک بود شهر قرارش را از دست بدهد که امام سجاد(ع) همه را به سکوت دعوت کرد .(اللهوف فی قتلی الطفوف/ص 92 و 93 بحارالانوار/ج45/ص 112 تا 114 )

به نظر می رسد که این دستور سکوت برای این بود که اگر کوفه به آشوب کشیده می شد، پیش از موعد مقرر شهرهای دیگر هم به این التهاب تن می دادند، در این صورت جنگ شهری به راه می افتاد و در نتجه قیام سیدالشهدا(ع) و شهادت او در زیر غبار سیاست ها و تبلیغات کثیف بنی امیه دفن می شد. شدت بحران کوفه را می توان از سرعت عمل ابن زیاد در نامه نگاری و کسب تکلیف از شام و اقدام سریع در خروج اسرا از آنجا به وضوح می توان مشاهده کرد .

حکایت سیدالشهدا(ع)، حکایت اسلام و افسانه‌ی یزید و افسانه‌ی کفر است . مردم باید با یادآوری کربلا، داستان تقابل اسلام و کفر را به یاد بیاورند. بنابراین نباید شهر آنچنان مشوش گردد که این هدف کلیدی از دسترس خارج شود .  کاروان بازماندگان کربلا، سفیر حسین (ع) هستند برای رساندن این پیام که اسلام همواره غالب است و هیچ گاه مغلوب نخواهد شد .

زینب کبری (س) خطبه را تمام کرد، در حالی که مردم با دل هایی مالامال از تنفر نسبت به یزید و مسببان حادثه‌ی عاشورا، مجلس را ترک کردند . به دستور ابن زیاد، اسرا را در زندان جای دادند و برای کسب تکلیف از یزید، پیکی به شام روانه کردند . به نظر می رسد فضای سیاسی کوفه برای نگهداری اسرا مناسب نیست و به همین دلیل است که بیش از یک هفته نتوانستند آنها را تحمل کنند . پس از کوفه، نوبت شهرهای دیگر بود . کاروان اسرا به سوی شام در حرکت بود و در مسیر خود شهرها و روستاها را نیز با اتفاقاتی که رخ داده بود، آشنا و همراه می کرد . مردمی که این کاروان را می دیدند، برایشان سؤال بود که به چه جرمی این زنان و کودکان را با چنین سختی و مشقتی حرکت می دهند ؟ وقتی جواب می شنیدند که اینها اهل بیت پیامبر خدا (ص) هستند، باورشان نمی شد. به واسطه‌ی همین حرکت اسرا بود که موج نفرت شدیدی از بنی امیه و به خصوص یزید در میان مردم به وجود آمد .

ورود به شام

کاروان به شام می رسد. ورود اسرا به شام پس از آذین بندی و ترئینات شهر برای یزید شروع خوبی بود تا انتقام کوفه و شهرهای دیگر را از خاندان رسالت باز پس گیرد . مردم شام اهل بیت پیامبر(ص) را نمی شناسند. برای مثال، هنگام ورود کاروان به شهر، پیرمردی جلو می آید و طوری که امام بشنود، می گوید: خد را شکر که دشمنان ما خوار شدند ! حضرت خود را معرفی کرده و او را متوجه اشتباهش می کند . پیرمرد که امام را شناخته، از حضرت در باره‌ی سرنوشت سیدالشهدا(ع) می پرسد. حضرت نیز در پاسخ، داستان کربلا را بیان می کند . (الاحتجاج/ج2/ص 33 و 34 بحارالانوار/ج45/ص 166) و چهره‌ی واقعی یزید را به او نشان می دهد. این برخوردها و گفت وگوها، مردم شام را نسبت به وقایعی که پیش آمده بود ، بسیار آگاه کرد. اما در این میان بروز دو حادثه‌ی مهم به روشنی چهره‌ی یزید را برای مردم شام آشکار ساخت: مجلس یزید و نماز جمعه .

 1-   مجلس یزید

مردم شام هنوز نمی دانند که یزید، مهم ترین مهره برای از بین بردن اسلام در سطح گسترده ای است . آنها چهره‌ی یزید را به خوبی نشناخته اند، زیرا در مرکز و کانون تبلیغات اموی قرار دارند. وقتی اسرا را به مجلس می آورند و سر امام را در مقابل یزید به نمایش می گذراند، یزید شروع به خواندن شعری می کند که مضمون آن ادعای افسانه و افسون بودن وحی، رسالت و خداست . این که یزید را شراب خوار است مذموم است، اما این که بخواهد اسلام را از بین ببرد ، غیر قابل باور است .

در حقیقت، یزید با این شعرها فضا را برای سخنرانی زینب کبری(س) فراهم می کند . حضرت زینب (س) برخاسته با صدایی رسا داستان یزید و بنی امیه را از ابتدا برای مردم تعریف می کند:

« یزید پسر معاویه بن ابی سفیان است . ابوسفیان کسی است که تا روزی که مکه فتح شد، با پیامبر(ص) جنگید و پس از فتح مکه مورد بخشش ایشان قرار گرفت . پیامبر(ص) به او و اطرافیانش فرمود: بروید که شما از آزادشدگان هستید. اینها برای رها شدن از آن ننگی که به دامنشان نشسته است، دست به هر کاری می زنند ...»

زینب کبری (س) تک تک کلمات را انتخاب می کند و با دقت به کار می برد. هر جمله‌ی او پتکی بر سر یزید است، یزیدی که حیران در صدر مجلسی نشسته که حالا پست ترین نقطه در نگاه مردم است . او بر مسند قدرتی نشسته که حالا چیز زیادی از آن نمانده است . زنگ صدای زینب (س) در گوش یزید می پیچد که :

« أمِنَ العَدلِ یأبنَ الطُلقاء ؟!» (بلاغات النساء/ص 20 تا 23 الإحتجاج/ج2/ص 34 تا 37)

حالا مردم می دانند که « فرزند آزاد شده » چه معنایی دارد .

نه تنها مردم عادی، که حتی وابستگان و سفرایی که مسلمان نیستند هم پس از اطلاع از هویت اسرا، یزید را مورد مؤاخذه قرار می دهند . می گویند که ما جای پای حیوان منسوب به نبی خود را احترام می کنیم و تو نوه‌ی رسولتان را به قتل می رسانی ؟! (اللهوف/ص 110 تا 112 بحارالانوار/ج45/ص 139 تا 142)

بعد از این مجلس است که یزید مجبور می شود یک قدم به عقب بردارد و ابن زیاد را به عنوان مسبب این وضع معرفی و اعلام برائت خود را از چنین کاری اعلام کند . (تاریخ طبری/ج4/ص 353 و 354 الإرشاد/ج2/ص119 تا 122 بحارالانوار/ج45/ص 129 تا 143 )

از دیگر نتایج این مجلس، آن است که یزید مجبور می شود از اسلام زدایی علنی دست بردارد و با خاندان رسول خدا (ص) با احترام برخورد کند و ایشان را در حجاب قرار دهد .

2-   نماز جمعه

طبق معمول باید اسیران مرد در نماز جمعه حاضر شده و به مردم معرفی شوند . قافله‌ی اسیران کربلا یک مرد دارد که در نماز جمعه حاضر شده است . یزید بر خلاف پدرش، هرگز در نماز جمعه شرکت نمی کرد، زیرا جهت گیری او از بین بردن رسمی دین بود، اما استثنائاً در این نماز جمعه شرکت می کند. خطیب جمعه، تمام خطبه را به دفاع از یزید و اقدام تازه اش در کربلا می گذراند. او مسأله‌ی روز شام را مطرح کرده ، با توجه به اتفاقاتی که در کاخ افتاده است ، تمام تلاشش را برای تطهیر چهره‌ی یزید به کار می گیرد .

حرف های خطیب که تمام می شود ، زین العابدین (ع) از یزید برای سخن گفتن اجازه می گیرد . یزید این خانواده را به خوبی می شناسد و می داند که آغاز سخن این مرد به پایان آبروی بنی امیه گره خورده است. او به امام اجازه‌ی سخنرانی نمی دهد . اطرافیان یزید او را تحریک کردند که اجازه دهد تا حضرت سخن بگوید . این افراد درک یزید را نداشتند و یزید هم در موضع انفعال، سخن آنها را قبول کرد و به امام اجازه‌ی سخنرانی داد.

حضرت شروع به سخن گفتن نمود و از معرفی خود و اهل بیت رسول خدا(ص) مطلب را آغاز کرد :

« هر کس من را می شناسد که می شناسد، و آنهایی که نمی شناسند، بدانند من فرزند مکه و منا هستم. من پسر زمزم و صفا هستم ... » ، مردمی که تازه از حج آمده اند، با شنیدن این کلمات، حس تازه ای پیدا می کنند. حضرت این معرفی را ادامه می دهند ، تا می رسد به نکته‌ی کلیدی و طلایی سخن خود :

« من پسر کسی هستم که در کربلا تشنه لب به شهادت رسید، من پسر حسین بن علی (ع) هستم ، من پسر پیامبر خدا (ص) هستم ... »

سخنان امام سجاد (ع) بغض مردم را به سیل اشک تبدیل کرد . آنچه یزید پیش بینی کرده بود ، به تحقق پیوست و حالا باید از گسترش آن جلوگیری می شد. نماز جمعه، مرکز سیاست شهراست و با شورش در آنجا تمام شام تحت تأثیر قرار می گیرد و داستان کوفه دوباره تکرار می شود . از این رو به مؤذن دستور داده می شود که اذان بگوید . مؤذن شروع می کند به اذان گفتن . حضرت سکوت می کند تا این که مؤذن به نام پیامبر(ص) می رسد . حضرت به او می فرماید که صبر کند و سپس رو به یزید می فرماید :

« ای یزید، این نامی که برده شد ، نام جد من است یا تو ؟ اگر بگویی نام جد توست که همه می دانند دروغ گفته ای و اگر اعتراف کنی که نام جد من است ، چرا فرزند او را مظلومانه در کربلا به شهادت رساندی ؟ (الفتوح/ج5/ص 130 تا 133 الاحتجاج/ج2/ص 38 و 39 بحارالانوار/ج45/ص 137 تا 139)

پس از این دو حادثه ، دیگر شام در اختیار یزید نبود. او دستور داد که به سرعت مقدمات حرکت کاروان را فراهم کنند . به همین دلیل، کاروان در شام نیز مانند کوفه بیش از یک هفته نماند. یزید، نعمان بن بشیر را خواست و به او دستور داد تا کاروان اسرا را آذین بندی کرده و آنها را روانه کنند . این تدبیر، شبیه آن تصمیمی است که سازمان نفاق پس از شهادت صدیقه طاهره (س) گرفت .

در آن سالها هم آنها به دنبال این بودند که با شرکت در مراسم تشییع فاطمه‌ی زهرا (س) و تظاهر به عزاداری، خود را بی تقصیر نشان دهند . صدیقه‌ی طاهره(س) با وصیت به تغسیل و تدفین شبانه‌ی خود ، از قبل نقشه‌ی آنها را نقش برآب کرد. (دلائل الامامه/ص 136 و 137 بحارالانوار/ج43/ص 170 تا 172 )

این بار نیز زینب کبری (س) با هوشمندی متوجه نقشه‌ی آنان شد و در مقابل آنها ایستاد و به ایشان فرمود:

« مردان ما را می کشید و بعد به دنبال آذین بستن کاروان ما می روید ؟ سپس با اشاره به امام سجاد (ع) ، حضرت را رئیس کاروان و فرمانده معرفی کرده و هر اقدامی را منوط به اجازه‌ی ایشان می کند .»

وقتی کاروان از شهر خارج می شد، به کلی با روزهای ورود آن به شهر متفاوت بود . روزی که این کاروان به شهر وارد شد، با سنگ از آن استقبال کردند و روزی که از شهر می رفت، اشک مرد و زن بدرقه‌ی راهش بود . (تاریخ طبری /ج4/ص 354 )

شام پس از خروج کاروان اسرا، دیگر شام یزید نبود . بهترین شاهد، بر این مطلب که کاروان سیدالشهدا(ع) پیروزمندانه و در موضع فعال از شام خارج شد و پس از دو مجلسی که پیش آمد، یزید در موضع انفعال قرار گرفت. نفس خروج کاروان از شام است ، به این معنا که اگر قرار بود یزید هنوز در نقطه‌ی اوج و قدرت در شام باقی باشد و در ذهن مردم همان هیمنه‌ی سابق را داشته باشد، هرگز اجازه‌ی خروج کاروان از شام را به اسرا نمی داد . از آن گذشته، هرگز علی بن الحسین(ع) را که طبق اطلاعات و دانسته های یهود ادامه دهنده‌ی سلسله‌ی اهل بیت (ع) است، زنده نمی گذاشت . جایگاه یزید پس از خروج اهل بیت (ع) در افکار عمومی به شدت متزلزل گردید و همین مسأله باعث شد که یزید با خوش رفتاری با اهل بیت (ع) به خیال خود تصویر شکسته اش را در ذهن مردم ترمیم کند .

در اینجا باید متذکر شد که اهل بیت پس از خروج از شام در همان اربعین اول وارد کربلا شدند . (اربعین، شهید قاضی طباطبایی) اگر مجموع توقف اسرا در کوفه را یک هفته و مدت اقامت در شام را نیز یک هفته بدانیم و آن را با مدت زمان طی شده‌ی مسیر کوفه تا شام که حدوداً ده روز است، جمع بزنیم ، بیست و چهار روز بر اهل بیت امام حسین (ع) گذشته است . تا اربعین عاشورا شانزده روز دیگر باقی مانده است. قرار شد آنها ابتدا به کربلا بروند و پس از آن راهی مدینه شوند . همه‌ی شهرها تحت تأثیر فعالیت قهرمانانه‌ی زینب کبری(س) و زین العابدین (ع) از داستان کربلا و مظلومیت سیدالشهدا(ع) مطلع شدند و این آگاهی در رخدادها و حوادث آینده نقش مهمی داشت .

ورود به مدینه

با ورود اسرا به مدینه، اتفاقات کربلا از سانسور و خفقان خارج شد و در صدر اخبار بین المللی قرار گرفت. تأثیر کاروان اسرا بر مدینه ، بیش از شهرهای دیگر بود ، زیرا مدینه زادگاه سیدالشهدا(ع) بود و بنی هاشم نزد مردم مدینه افراد محبوبی به حساب می آمدند . علاوه بر این که از مجموع اقدامات حسنین در دوران معاویه، چهره ای آرام و صلح طلب از ایشان در ذهن مردم نقش بسته بود . مردم از اقدامات پنهان این دو بزرگوار علیه سازمان نفاق و در رأس آن معاویه بی اطلاع بودند، بنابراین ایشان را همواره در آرامش می یافتند .

علاوه بر این ، اقدامات خاص امام مجتبی (ع) در برپایی مهمانسرا و تکریم زائران پیامبر خدا (ص) در افزایش این محبوبیت بی تأثیر نبود . ایشان در ذهن مردم کسی بود که با پیشنهاد صلح، از هدر رفتن خون بسیاری از مسلمانان جلوگیری کرده بود . اگر چه اتفاقاتی چون سخنرانی عایشه در مدینه علیه امیرالمؤمنین (ع) ممکن بود این چهره را خدشه دار کند، اما در تشییع حسن بن علی (ع) می بینیم که این سخنان هیچ تأثیری در محبوبیت خاندان اهل بیت (ع) نداشته است . چنان که نقل کرده ا ند روزی مانند روز تشییع امام مجتبی (ع) دیده نشده است . (الطبقات الکبری/خامسه1/ صب 350 تا 352)

سیدالشهدا(ع) نیز برای مردم جایگاه بسیار خاصی داشت و شاید بتوان گفت منزلت ایشان نسبت به امام مجتبی(ع) نزد مردم مدینه در موقعیت بهتری بود ، زیرا ایشان اقدامات برادر را تا ده سال پس از شهادت او ادامه داد .

علاوه بر این محبوبیت، تدبیر حضرت زین العابدین (ع) در چگونگی ورود کاروان به مدینه، شهر را آبستن حزن ویژه ای کرد. امام زین العابدین (ع) به دنبال بشیر فرستاد . افرادی مثل بشیر که اصطلاحاً از اهل تسنن شمرده می شوند و شیعه نیستند نیز نسبت به سیدالشهدا(ع) محبت دارند . او وقتی با کاروان سیدالشهدا(ع) روبرو شد، بسیار متأثر و محزون گردید . حضرت به او فرمود: می توانی شعر بگویی ؟ عرض کرد : بله . حضرت فرمود : به مردم مدینه خبر آمدن ما را بده .

بشیر در میان شهر می گردید و شعر رثایی را با این مطلع می خواند :

« ای مردم مدینه، دیگر برای شما در شهر جایی برای ماندن نیست »

مردم منتظر بودند تا مصراع دوم را بشنوند، اما او فقط همین مصرع را تکرار می کرد و می گفت ادامه‌ی شعر را در مسجد پیامبر می خوانم . همه‌ی مردم را در مسجد النبی جمع کرد و فریاد زد :

« حسین (ع) کشته شده است، و برای همین اشکهایم مانند باران روان است »

موج عجیبی در مردم ایجاد می شود و از همان جا گریه کنان به استقبال این کاروان می آیند . (اللهوف فی قتلی الطفوف/ص 114 تا 118 بحارالانوار/ج45/ص 146 تا 149)

در این میان ، سوز و گداز برخی مانند ام البنین و فاطمه بنت حسین که در صحنه‌ی کربلا حضور نداشتند، بر عمق تأثرات می افزود. به قدری شهر در حزن و عزا فرو می رود که بنی امیه نیز با مردم همراه می شوند . نقل شده است که مروان با آن همه خباثتش بیرون مجلس می نشست و گریه می کرد . (أعیان الشیعه/ج8/ص 389) در میان این ابراز احساسات، امام زین العابدین (ع) و زینب کبری (س) وقایع کربلا را برای مردم بیان می کنند و آرام آرام در تداوم گریه ها ، مردم به فکر راهی برای جبران این فاجعه می افتند .

این جو مدینه ، باعث می شود که مردم در سال 62 هجری، یعنی یک سال پس از حادثه‌ی عاشورا، نزد عبدالله بن حنظله که خود از کسانی بود که امام را از مقابله با یزید منع می کرد، جمع شوند و از او بخواهند که برود و در باره‌ی حادثه‌ تحقیق کند .

عبدالله پسر حنظله‌ی غسیل الملائکه با سیدالشهدا(ع) در مدینه بزرگ شده بود و چه بسا با سیدالشهدا(ع) همبازی بود . او حدود یک سال از امام حسین (ع) کوچک تر بود، زیرا در زمان جنگ احد، حضرت دو ماه سن داشت و عبدالله پس از جنگ احد و پس از شهادت پدرش به دنیا آمد . پیامبر (ص) او را به دلیل این که فرزند شهید بود ، احترام می کرد. با این حال، او در فرهنگ اجتماعی سقیفه رشد و نمو کرده و هنوز چهره‌ی یزید را نشناخته بود .

به هر تقدیر، عبدالله به همراه هیأتی وارد شام میشود و مستقیماً به کاخ یزید می رود . یزید نگران مدینه است، زیرا از یک سو شام به دلیل تأثیراتی که کاروان سیدالشهدا(ع) داشته است ، در التهاب به سر می برد و از سوی دیگر، مکه در دست عبدالله بن زبیر است و اجازه‌ی ورود هیچ زائری را از شام به مکه نمی دهد. مگر این که یزید را لعنت کند . بنابراین، یزید باید اعتماد عبدالله را جلب کند . مبلغی که به پول امروز حدود یک میلیارد تومان می شود ، به او می دهد و او را راهی مدینه می کند .

به محض ورود به مدینه، در میان مردم حاضر می شود و گزارش دیدارش با یزید را به آنها می دهد . او از اشتباهی که تا کنون در باره‌ی شخصیت فاسد یزید داشته است، ابراز پشیمانی کرده و مردم را نسبت به چهره‌ی واقعی یزید آگاه می کند . (تاریخ خلیفه/ص 181)

سخنان عبدالله موج نفرت جدیدی از بنی امیه را در مردم به وجود می آورد. مردم ابتدا به مقابله با عمال بنی امیه در مدینه می پردازند . افرادی که می خواستند از شهر فرار کنند، به علت وجود خانواده هایشان گرفتار می شوند . یکی از این افراد ، مروان بن حکم است. او وقتی خود و خانواده اش را در حلقه‌ی محاصره می بیند، خود را به منزل امام سجاد(ع) رسانده، از حضرت درخواست پناهندگی برای خانواده اش می کند . حضرت می پذیرد و خانواده‌ی او در منزل امام می مانند و خودش متواری می شود . (تاریخ طبری/ج4/ص 371 و 372 بحارالانوار/ج46/ص 138 و 139 )

این علی بن الحسین(ع) همان کسی است که تا سال قبل در دستان مروان و دوستانش اسیر بود .

  • علیرضا مترصد
  • ۰
  • ۰


« پس از واقعه‌ی کربلا و شهادت امام، فعالیت سازمان یافته‌ی شیعیان در عراق به مراتب منظم تر و پُر تحرک تر شده و این تأثیری بود که حالات روانی شیعیان کوفه که بسیاری از آنان در برابر ضربه‌ی دستگاه خلافت، یزید، غافلگیر شده و نتوانسته بودند خود را به صحنه‌ی پر کار عاشورا برسانند، آن را ایجاب کرده و سوز تأسف و درد ایشان بدان رنگ و جلا داد » (بیانات مقام معظم رهبری در شرح زندگی امام صادق(ع)، 59/6/14)

شهر نبی پس از سبط نبی

 حادثه‌ی شام برای یزید شکست دیگری را به همراه داشت و آن عدم توجه به اوضاع حکومت و موانع پیش رو بود . عبدالله بن زبیر، یکی از چهار نفری که با یزید بیعت نکرد، اکنون در مکه دست به یارگیری و تشکیل سپاه زده است .

او با سوءاستفاده از موج تبلیغی حادثه‌ی عاشورا، خود را در مقابل یزید عَلَم کرده است . وقتی سیدالشهدا(ع) در مکه بود، عبدالله همواره معذب بود، زیرا با توجه به نقل هایی که به دست ما رسیده ، ثقیل ترین مردم برای عبدالله، سیدالشهدا(ع) است و با وجود حضرت ، او نمی تواند رنگی در میان مردم داشته باشد . (أنساب الأشراف/ج2/ص 156 تجارب الأمم/ج2/ص 38 بحارالانوار/ج44/ص 332) اما اکنون که امام به شهادت رسیده، فرصت مناسبی است تا او از این موج استفاده کند و به هدف خود برسد .

عبدالله هیچ گاه برای سازمان یهود خطر محسوب نمی شد و چه بسا در مقطعی آنها می توانستند روی کمک او حساب کنند. آنان بر اساس تورات و اطلاعاتی که در دست دارند، دشمن واقعی خود را می شناسند و در این مقطع فقط باید با اهل بیت رسول خدا (ص) معارضه و منازعه کنند ، زیرا آنها هستند که خط اصیل اسلام را جلو می برند و یهود قرار بود این خط را به کلی حذف کند. آنها هستند که در کلام پیامبر(ص) امامان دوازده‌گانه‌ی بعد از او محسوب می شوند. آنها هستند که در تورات، دوازده امیر پس از اسماعیل نام گرفته اند.

به هر حال به دلیل این که تمام توجهات سازمان یهود به کربلا معطوف شد، یزید نتوانست حرکت عبدالله بن زبیر را پیش بینی کند . بنابراین، باید در اینجا به این مطلب اذعان کرد که سازمان یهود درمانده شده است، زیرا از یک طرف نتوانست سیدالساجدین (ع) را حذف کند، بلکه با کمال احترام او را راهی مدینه کرد و این برای یزید شکست بزرگی بود و از سوی دیگر ، دشمن جدیدی را در مقابل خود مشاهده کرد. یزید به دلیل سوء رفتارش، قدرت حکومت بر مناطق دوردست را از دست داده است . عبدالله نیز این فرصت را مغتنم شمرده، با استفاده از جایگاه فرزند زبیر بودن، حاکم منصوب یزید را از مکه اخراج کرده و اعتراضی علیه یزید به راه انداخته است . مکه و مدینه در پایان سال 62 هجری به کلی در دست عبدالله است .(الأخبار/ص 244)

کاروان اسرا به مدینه رسیده و خیال یزید اندکی راحت تر شده است تا به کمک دژخیمانش، حادثه‌ی حُره‌ی شرقیه را سامان بدهد. به دستور یزید، مسرف بن عقبه با حصین بن نمیر به سوی مدینه حرکت می کنند تا ابتدا کنترل این شهر را در دست بگیرند و سپس به سراغ مکه بروند . اصولاً باید خبر حرکت سپاه شام، ترس و وحشت عجیبی در مردم ایجاد کند، اما یا به دلیل تبلیغات کاروان اسرا است که دیگر هیبتی برای نام شام نمانده و یا گریه هایی که در مصائب سیدالشهدا(ع) ریخته شده، مردم را مقاوم بارآورده است که یک صدا فریاد مبارزه با بنی امیه را سر می دهند . شهر پیامبر(ص) به شکل وحشتناکی مورد هجوم قرار می گیرد . (الفتوح/ج2/ص 140 تا 158)

در اینجا باید پرسید: چرا در مدینه این فجایع اتفاق افتاد؟ برای پاسخ، باید شخصیت مسرف بن عقبه را مورد توجه قرار داد . او کسی است که نسبت به مسائل نظامی و امنیتی بی اطلاع نیست . به نظر می رسد او در هجوم متحرکی که معاویه علیه امیرالمؤمنین (ع) ترتیب داد، نقش مؤثری داشت . یزید پول خوبی به او داد و او نیز با عده ای از اوباش شام سپاهی را ترتیب داد و ابتدا به سوی مدینه حرکت کرد .

این کار او در مدینه از روی عمد بود. وقتی شهر پیامبر (ص) به این شکل مورد تعرض قرار بگیرد، او با یک تیر دو نشان را زده است. هم هرج و مرج مدینه را به نفع یزید پایان داده و هم با خبر دهشتناک این حادثه، رعب را در دل مکه ایجاد کرده است. او با این کار، دور عبدالله بن زبیر را خالی می کند و در این صورت ورود به مکه آسان تر خواهد بود .

موقعیت جغرافیایی مدینه از نظر جنگی برای بنی امیه دشواری ایجاد نکرد، اما مصعب می داند که موقعیت جغرافیایی مکه و قرار داشتن این شهر در میان کوه ها، جنگ را به نفع عبدالله بن زبیر تمام خواهد کرد . عبدالله می تواند در خط الرأس تمام کوه های منتهی به شهر سنگربندی کند و با قرار دادن تیرانداز، مانع ورود نیروهای یزید شود . بالا آمدن از کوه و هم زمان با نیروهای عبدالله درگیر بودن و نیز در این حال از تیرها و سنگ هایی که به سوی آنها نشانه رفته ، در امان ماندن ، کار ساده ای نیست .

با این عملیات روانی، جو مکه برای پیروزی مسرف مهیا شد، اما عقوبت این جنایت دامن او را گرفت و در راه رسیدن به مکه دچار مریضی شد و در حالی که تسخیر مکه را به حصین بن نمیر وصیت می کرد، به درک واصل شد. حرکت حصین به سوی مکه را در اواخر سال 63 هجری نوشته اند . هنگامی که آنها به دروازه‌ی مکه رسیدند، همانطور که پیش بینی می شد، عبدالله در مقابل آنها نیروگذاری کرد. نیروهای حصین سرگرم درگیری با نیروهای عبدالله بودند که خبر هلاکت یزید به آنها رسید . (الفتوح/ج5/ص 156 تا 164 مروج الذهب/ج3/ص 68 تا 72 بحارالانوار/ج38/ص 192 و 193)

در چگونگی مرگ یزید اختلاف است ، اما آنچه بعید نیست، احتمال حذف یزید از قدرت توسط کسانی است که او را در این مکان قرار داده اند .

دسته بندی قدرت طلبان

برای درک روحیه و مناسبات افرادی که در این دوره در حال نزاع بر سر قدرت هستند، باید به طور کلی و به دور از مصایق خارجی و شخصیت های بیرونی، تحلیل و نگاه جامعی به این افراد داشته باشیم . افرادی که به قدرت می رسند ، دو دسته هستند :

دسته‌ی اول : افرادی که با یک عقبه‌ی فکری و سازمان منسجم و قوی وارد می شوند و با داشتن طرح و برنامه‌ی قبلی، قدرت را در دست می گیرند.

دسته‌ی دوم : گروهی که طالب قدرت و مقام بوده، اما برای رسیدن به آن، سازمان و نظامی در پشت خود ندارند، بلکه صرفاً با تکیه بر ثروت و انگیزه‌ی خود به دنبال به دست آوردن این جایگاه هستند .

در تحلیل و بررسی تاریخی، دیده می شود که معمولاً دسته‌ی دوم با شکست مواجه می شوند. علت شکست این افراد را می توان در دو چیز خلاصه کرد :

الف) این افراد غالباً سطحی نگر و فاقد عمق کافی هستند و با موضوعات مختلف، ساده انگارانه برخورد می کنند.

ب) این افراد پشتوانه ندارند و در مشکلات تنها می مانند. برای نمونه ، می توان از طلحه ، زبیر، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، خالد بن ولید و عمروعاص به عنوان افراد این دسته نام برد. این افراد بالاترین سختی‌ها و رنج ها را در به قدرت رسیدن دیگران به دوش کشیدند، اما خودشان در نهایت سادگی و بدون دست یابی به هیچ نتیجه ای از بین رفتند. زبیر (الطبقات الکبری/ج3/ص 82 و 83 الجمل/ص 208 209 بحارالانوار/ج32/ص 198 تا 200) و طلحه (الفتوح/ج2/ص 478 و 479 الجمل/ص 208 بحارالانوار/ج32/ص 201) ترور شدند . سعد بن ابی وقاص در مدینه کشته شد . (مقاتل الطالبین/ص 48) عبدالرحمان بن عوف زمانی از دنیا رفت که با عثمان اختلاف داشت . (أنساب الأشراف/ج5/ص 546 و 547 تقریب المعارف/ص 281 و 282 بحارالانوار/ج27/ص 211 و 212) خالد بن ولید به علت نامعلومی از بین رفت . (الاستیعاب/ج2/ص 430) عمروعاص سه سال در مصر حکومت کرد و پس از مرگ مشکوک او اموالش نیز مصادره شد . (تاریخ الیعقوبی/ج2/ص 222)

این افراد کسانی هستند که بدون هیچ پشتوانه و سازمانی برای به قدرت رسیدن تلاش می کنند و به همین دلیل هیچ گاه به چیزی که می خواهند، نمی رسند .

در مقابل این گروه، با بررسی نمونه هایی برای دسته‌ی اول می توان پی برد که قوت این گروه فقط در داشتن عِده و عُده هایی است که پشتیبانی آنها را بر عهده دارند . با بررسی نحوه‌ی به خلافت رسیدن عثمان، می توان به یقین رسید که کسانی در پشت پرده هستند که او را برای رسیدن به خلافت یاری کردند، وگرنه علی بن ابی طالب (ع) در شورای شش نفره هیچ منازعی برای به خلافت رسیدن نداشت . از میان بنی امیه نیز یک نفر به نام معاویه بالا می آید . این فرد چه مزیتی بر دیگران دارد، جز این که داخل سیستم و سازمان است .

یزید نیز به دست همین حکومت سایه روی کار می آید، اما به نظر می رسد توسط خود ایشان نیز حذف می شود. یزید دیگر هیبتی نداشت و کارایی سابقش را از دست داده و به ضعف و رخوت دچار شده بود. تداوم یزید به نفع امام زین العابدین (ع) بود، زیرا نه تنها بودن او فایده ای نداشت، بلکه موجب اختلال و به هم ریختگی سازمان می شد. این وضعیت، شبیه چیزی است که خلیفه‌ی اول با آن مواجه شده بود . یعنی او پس از دو سال و سه ماه شرایط ادامه یافتن را ار دست داده بود و اگر بیش از این باقی می ماند، حکومت به علی بن ابی طالب(ع) می رسید .

یزید در زمان مرگ سی و شش یا سی و نه سال سن دارد و فرزند او حداکثر باید بیست و یک ساله باشد. او گزینه‌ی خوبی برای جانشینی یزید نبود، زیرا هم از جهت سنی و هم از جهت سیاسی پختگی کامل را نداشت. علاوه بر این که وقتی به زور نیروهای امنیتی مدینه بر سر کار آمد، بیش از یک ماه طول نکشید که از حکومت انصراف داد . (الامامه و السیاسه/ج2/ص 17 و 18 مجموعه‌ی ورام/ج2/ص 299 و 300 بحارالانوار/ج46/ص 118 و 119)

با حذف یزید، مهره ای روی کار می آید که مطرود رسول خدا (ص) است ، اما توسط خلیفه‌ی سوم به جایگاه ویژه ای رسیده؛ کسی که در این مدت شخصیت خود را به عنوان بزرگ تر و ریش سفید پرورش داده است. مروان به حکم شخصی بود که سازمان برای جانشینی یزید در نظر گرفته بود . مروان در جریان تیراندازی به جنازه‌ی امام حسن (ع) شرکت داشت. (الطبقات الکبری/خامسه1/ص 342 و 343 مناقب آل ابی طالب/ج3/ص 204 بحارالانوار/ج44/ص 157)

او یکی از کسانی است که به امام حسین (ع) نصیحت می کند که از مقابله با یزید بپرهیزد و با او بیعت کند .

تزلزل در حکومت شام

شام سال 63 هجری به کلی از هم پاشیده بود . فروپاشی شام یعنی فروپاشی حکومت مرکزی . این فروپاشی به ظاهر خوشحال کننده، برای جهان اسلام خطرناک است. این همان چیزی است که علی بن ابی طالب (ع) را واداشت تا از حق خود بگذرد . روم ظاهراً ابزار دست یهود و تکمیل کننده‌ی نقشه های آنهاست . آنان همواره در کمین هستند تا از به هم ریختگی داخلی استفاده کرده و روزهای از دست داده را جبران کنند . یهود منتظر چنین فرصتی است و یکی از مسائل مهمی که باید به دقت بررسی شود، نقش روم در تحولات این زمان است.

حکومت شام دچار تزلزل می شود . عبدالله بن زبیر در مکه هنوز در قدرت است ، اما او نمی تواند از این هرج و مرج به نفع خودش استفاده کند و حکومت شام را در دست بگیرد، زیرا پس از جنگ جمل و از بین رفتن پدرش، او به شام و نزد معاویه بازنگشت، بلکه به مدینه رفت و در آنجا سکنی گزید . عبدالله همیشه برای بنی امیه یک عنصر خطرناک تعریف می شد. او می تواند به جز شام هر جای دیگری را در دست داشته باشد . بنابراین پس از مدینه ، کوفه و بصره را نیز در دست می گیرد . حالا عراق و حجاز و یمن همه در دست عبدالله است. مروان نیز به شام می رود و شام را تصاحب می کند . (الاستیعاب/ج3/ص 1389 التنبیه و الإشراف/ص 266 تا 269)

سازمان شیعه در این زمان در چه وضعیتی است؟ شیعیان زندانی کوفه باید کشته می شدند، اما به دلیل هرج و مرج هایی که در شام رخ داد، عبیدالله بن زیاد تصمیم به آزادی شیعیان از زندان ها گرفت . او کسانی مثل مختار و برخی دیگر از بزرگان شیعه را نگاه داشت و دیگران را آزاد کرد . ابراهیم فرزند مالک اشتر و برخی دیگر از کسانی که از شیعیان بودند ، در این زمان به دلیل اسارت در زندان های کوفه ، نتوانستند در کربلا و در کنار سیدالشهدا(ع) قرار بگیرند .

نقل شده است که مختار به واسطه‌ی عبدالله بن عمر از زندان آزاد شد و بعد به مکه رفت و به عبدالله بن زبیر ملحق شد . (الفتوح/ج5/ص 164 مروج الذهب/ج3/ص 71)

این در حالی است که بدنه‌ی اصلی نیروهای عبدالله بن زبیر را خوارج تشکیل می دادند . این افراد همان کسانی هستند که در کربلا مقابل سیدالشهدا(ع) ایستادند و پس از کربلا با یزید می جنگیدند . با بررسی این حرکت مختار، به نظر می رسد سازمان شیعه در مواردی به دلیل عدم ارتباط با رهبر، دچار نارسایی هایی شده است که لازم بود با تدبیر و برنامه آنها را رفع کند .

  • علیرضا مترصد
  • ۰
  • ۰


« حسین بن علی (ع) کاری کرد که در همه‌ی دورانهای حکومت طواغیت، کسانی پیدا شدند و با این که از دوران صدر اسلام دورتر بودند، اراده شان از دوران امام حسن مجتبی(ع) برای مبارزه‌ی با دستگاه ظلم و فساد بیشتر بود . همه هم سرکوب شدند . از قضیه‌ی قیام مردم مدینه که به (حره) معروف است، شروع کنید تا قضایای بعدی و قضایای توابین و مختار، تا دوران بنی امیه و بنی عباس مرتب در داخل ملتها قیام به وجود آمد. این قیامها را چه کسی بوجود آورد ؟ حسین بن علی (ع) ، اگر امام حسین (ع) قیام نمی کرد ، آیا روحیه‌ی تنبلی و گریز از مسئولیت تبدیل به روحیه‌ی ظلم ستیزی و مسئولیت پذیری می شد ؟» (بیانات مقام معظم رهبری در دیدار سپاه پاسداران و نیروی انتظامی به مناسبت سوم شعبان، 71/11/1)

در باره‌ی مختار

جریانات زیادی از نام عاشورا برای مقاصد خود استفاده و یا به تعبیر بهتر سوءاستفاده کردند . عبدالله بن زبیر با نام خون خواهی سیدالشهدا(ع) تا ده سال حکومت کرد . شخص دیگری که با شعار یا لثارات الحسین قیام کرد، مختار بود .

در ادامه‌ی تحولات پس از عاشورا، اکنون نوبت به بررسی حرکت مختار می رسد . برای تحلیل دقیق حرکت مختار ، ابتدا باید شخصیت او را بررسی کرد . مجموعه روایت هایی که در باره‌ی شخصیت مختار وجود دارد، از نظر سندی دارای اشکال است . در این میان روایتی از حضرت باقر (ع) نقل شده است و در آن به عنوان صحیحه یاد کرده است .  این روایت از حضرت باقر (ع) نقل شده است و در آن شیعیان از لعن و دشنام به مختار نهی شده اند . برخی با استفاده از این روایت ، شخصیت مختار را مثبت تلقی کرده اند ؛ در حالی که به تعلیلی(علت آوردن) که در روایت ذکر شده است ، توجهی نداشته اند . حضرت در این روایت می فرماید: مختار را لعن نکنید چرا که او قاتل قاتلان ما و طالب خون ماست . ( اختیار معرفه الرجال/ج1/ص 340 بحارالانوار/ج45/ص343)

حضرت در این روایت، شیعیان آن زمان را از لعن و سب مختار نهی فرموده اند، نه این که به آنها امر بفرمایند که ایشان را دعا یا برای او طلب مغفرت کنید . اولاً، باید دید چرا شیعه، مختار را سب می کرده است؟ این که شیعیان مختار را لعن می کرده و دشنام می داده اند ، باید دلیلی داشته باشد، زیرا سابقه نداشته است که شیعیان شیعه‌ی دیگری را سب کنند و کار به جایی برسد که ائمه از این کار نهی کنند . ثانیاً، آیا می توان این نهی از لعن را بر صالح بودن مختار دانست ؟ به نظر می رسد جواب منفی است ، زیرا در خود روایت دلیل این نهی آمده است و حضرت می فرماید : او را لعن نکنید ، زیرا او قاتل قاتلان ماست .

نهی از لعن و سب مختار برای این است که او قاتل دژخیمان صحنه‌ی کربلا بوده است و اگر شیعیان او را لعن کنند، این طور به نظر می رسد که این اقدام او نادرست بوده است و به نحوی قاتلان سیدالشهدا(ع) مورد تأیید قرار می گیرند . بنابراین، روایت به دنبال مدحِ مختار نیست، بلکه صرفاً ذم کردن او را نهی کرده است ، زیرا منتهی به ذم شهیدان کربلا خواهد شد .

مشروعیتِ قیام مختار

مطلب دیگری که باید در باره‌ی مختار بررسی شود، این است که آیا شکل حرکت او مورد تایید ائمه (ع) است یا خیر ؟ اصولاً مدل کار مختار می توانست مورد تأیید ائمه (ع) باشد ؟ این تأیید به معنای تأیید دین اسلام است، زیرا اسلام بدون پیامبر و امام ، اسلام نیست و خارج از روش و الگوی معصومین، دین به حساب نمی آید، بلکه کفر است .

حال باید دید رفتار مختار، مورد تأیید اسلام و اهل بیت (ع) بوده یا خیر ؟ آیا ائمه (ع) رضایت داشتند که قاتلان سیدالشهدا(ع) در دیگ آب جوش انداخته شوند ؟ آیا ایشان راضی بودند که دشمنانشان پس از قتل مثله شوند؟ آیا این از نظر شرعی جایز است ؟

وقتی به اسلام رجوع می کنیم ، می بینیم که از این کارها نهی شده است .

حضرت امیر(ع) در جریان جنگ خندق، پس از این که عمروبن عبدود به حضرت جسارت کرد، از روی سینه‌ی او برخاست ، کمی قدم زد و بعد بازگشت و کار را تمام کرد . (مناقب آل ابی طالب/ج1/ص 381 الفخری/ص49 بحارالانوار/ج41/ص 50 و 51)

محال است کسی که در هر چه می نگرد، قبل و حین و بعد از آن خدا را می بیند، از رفتار سبک سرانه‌ی عمرو برای غیر خدا عصبانی شود . او می خواهد به ما بفهماند که در این مکتب انتقام شخصی وجود ندارد و هر چه هست، برای خداست. در جریان وصیت به امام مجتبی (ع) در باره‌ی ابن ملجم نیز حضرت به دنبال القای این نکته است . حضرت مجتبی (ع) امام است و می داند که حد ابن ملجم چه مقدار است، اما باز حضرت برای توجه ما ، امام حسن (ع) را مورد خطاب قرار می دهد که در مقابل یک ضربه، باید ابن ملجم را یک ضربه حد بزند .

اکنون باید دید رفتار مختار چه میزان با این موازین و ملاک ها تطابق دارد ؟

یا باید آنچه در باره‌ی قتل عام مختار نقل شده و مورد مدح قرار گرفته است، رد کنیم که در این صورت مثل گذشته، شخصیت مختار برای ما مجهول باقی خواهد ماند و یا این که عملکرد مختار را رد کنیم و این رفتار او را غیر مطابق با ملاکات و مبانی شرع بدانیم .

نقص های مختار

به نظر می رسد گزینه‌ی دوم درست است، زیرا وقتی شرع، میزان رفتار و عملکرد مختار قرار داده شود، انحراف قیام او به روشنی قابل مشاهده است . قرائنی وجود دارد که این انحراف را تأیید می کند .

1-   مختار متشرع نبود

پیش از این بیان شد که اگر اقدامات مختار و شکل قتل عام او را با ملاکات و مناطات شرعی بسنجیم، معلوم می شود که او پای بند به شریعت نبوده است . در شرع ، مثله و ترور کردن و هر نوع قتلی که به دلخواه شخص باشد، ممنوع است .

2-   مختار فقیه نبود

رهبر یک قیام شیعی در جایگاه بسیار حساسی قرار دارد، جایگاهی که قرار گرفتن در آن نیازمند اطلاع کافی و دقیق از دستورات و قوانین اسلام در باره‌ی مسائل مختلف است . با بررسی مجموعه اقدامات مختار، معلوم می شود که او از احکام و قوانین اسلام به طور دقیق مطلع نبوده است .

3-   مختار از امام معصوم زمان خود تبعیت نمی کرد

محال است علی بن الحسین (ع) به این نحو از انتقام گیری دستور داده یا آن را تأیید کرده باشد . رفتار حضرت زین العابدین (ع) با مروان، گویای این مطلب است . حضرت در جریان حره‌ی مشرقیه، خانواده‌ی مروان را پناه داد؛ خانواده‌ی کسی که پیشنهاد قتل امام حسین (ع) را به فرماندار مدینه داده بود . بنابراین، مسلم است که مختار از امام سجاد(ع) دستور نمی گرفته است ، چون اگر دستور می گرفت، این اقدامات خلاف شرع را مرتکب نمی شد. اما باید دید پشتوانه‌ی معنوی او برای این اقدامات، چه کسی بوده است؟ در اینجا نام کسی هست که در تاریخ ، تحلیل های بسیاری در باره‌ی او وجود دارد .

ادعای امامت محمد بن حنیفه بعد از شهادت سیدالشهدا(ع) تقریباً غیر قابل انکار است، اما این که او تا پایان عمر بر این ادعا باقی ماند یا خیر، مورد اختلاف است . کسانی معتقدند که او تا پایان عمر بر ادعای امامت باقی ماند و ادعای او برحق بود . اما بر اساس روایات ما که دارای سند قابل قبولی نیز هست، او امامت حضرت زین العابدین (ع) را پذیرفت . جریانی نقل شده است مربوط به زمانی که حضرت زین العابدین (ع) در مکه با محمد حنفیه روبرو می شود و او را از پافشاری بر این ادعا نهی می نماید. محمد قدری تردید می کند . حضرت برای رفع این تردید و اثبات صدق و مدعای خود، راهی را پیشنهاد می دهد، این که حجرالاسود به امامت هر کس شهادت داد، دیگری بپذیرد. محمد پیشنهاد را قبول می کند .

هر دو در مقابل حجرالاسود قرار می گیرند، حضرت رو به سنگ می کند و می فرماید :

« اگر محمد امام است، به او سلام کن ! صدایی شنیده نمی شود. سپس حضرت می فرماید : ای سنگ ! اگر من امام هستم ، به من سلام کن . »

سنگ سیاه، با عنوان امام حضرت را خطاب قرار داده، سلام می کند . نقل شده است که محمد در این لحظه عرض کرد : به امامت تو یقین پیدا کردم و از این ادعا دست بر می دارم. (روضه الواعظین/ص 197 و 198 بحارالانوار/ج46/ص 29 و 30)

به نظر می رسد که این جریان مربوط به زمانی باشد که عبدالله بن زبیر حاکمیت مکه را به دست گرفته است. در این زمان محمد حنفیه پشتیبان مختار است و مختار به نیابت از او در کوفه قیام کرده است . بنابراین، ظاهراً پشتیبان مختار در این قتل ها شخص محمد حنفیه است . اما این که چرا محمد حنفیه به انجام این قتل ها رضایت دارد ، سؤالی است که برای پاسخ به آن ، نیازمند مقدمه ای هستیم .

آیا مختار، منتقم خون سیدالشهدا(ع) است ؟

قبلاً بیان شد که عاشورا نقطه‌ی اوجی در تاریخ به حساب می آید؛ نقطه ای تاریخی که پس از آن، خطوط حق و باطل بسیاری از آن بهره برده و می برند. عاشورا، اصلی ترین و مشخص ترین نماد حق طلبی و حق خواهی بود . حق طلبی، آرمانی فطری است که مردم آن را می پذیرند و برای آن هزینه می دهند؛ حتی حکومت های باطل نیز برای استفاده از قدرت جمعی از این میل طبیعی سوءاستفاده می کنند . عبدالله بن زبیر با شعار یا لثارات الحسین، مردم را برای تصرف مدینه تحریک کرد . بنی عباس با همین شعار به حکومت رسید. به نظر می رسد محمد حنفیه هم به دنبال سوءاستفاده از این شعار است. او می خواهد با ثبت عنوان خون خواهی سیدالشهدا(ع) برای خودش، زمینه های موقعیت اجتماعی را فراهم کند .

گذشته از مطالبی که بیان شد، باید به این اعتقاد نیز توجه داشت که شیعه منتقم خون سیدالشهدا(ع) را حضرت مهدی (عج) می داند ، نه مختار .

بنابراین، مختار نه منتقم خون اهل بیت (ع) بوده و نه مورد حمایت ایشان و نسبت دادن این قتل ها به حضرت سجاد (ع) به واسطه‌ی برخی از روایت های ضعیف، نادرست است . همانطور که در جریان قتل خلیفه‌ی دوم نیز نارضایتی حضرت امیر (ع) از این کار مسلم است . حضرت علی (ع) طوری فضا را پیش برده بود که دشمن درجه‌ی یک او اعتراف کرد که : «لولا علی لهلک عمر» (الکافی/ج7/ص 423 و 424 الاستیعاب/ج3/ص 1102 و 1103 بحارالانوار/ج10/ص 231) . اما ترور خلیفه‌ی دوم همه‌ی کارها را خراب کرد. علاوه بر این، در اسلام از ترور نهی شده است، زیرا در این موارد ، ترور به معنای از بین بردن آبرومندانه‌ی یک بی آبرو است.

حامیان مختار

اکنون باید دید وقتی نام اهل بیت (ع) از فهرست حامیان این ترورها و قتل ها حذف شود، چه کسانی به عنوان پشتوانه و پشتیبان، از این اقدامات حمایت کرده اند ؟ برای رسیدن به پاسخ این سؤال، باید دید سود چه کسانی در این نوع فعالیت ها بوده است ؟

باز در اینجا می توان دست یهود را دید، حرکت مختار باعث سرد شدن التهابات ناشی از حادثه‌ی عاشورا شد. احساسات مردمی که با شنیدن نحوه‌ی قتل طفل شیرخوار سیدالشهدا(ع) آزرده شده بود ، با خبر نحوه‌ی کشته شدن حرمله تسکین پیدا کرد؛ در حالی که حادثه‌ی عاشورا برای از بین بردن مبنا و اساس کفر و انحراف بوجود آمده بود و این تقابل با از بین رفتن چند شخص فاسق، به نتیجه‌ی خود نمی رسید. علاوه بر این که این ترورها موجب خطر بزرگتری را برای جامعه اسلامی شد و آن هرج و مرج در ارکان حکومت و حاکمیت بود .

از زمان رحلت پیامبر(ص) تا زمان مورد بحث ما، همواره سیره‌ی ائمه (ع) این بوده است که خان سالاری به وجود نیاید. حضرت امیر (ع) در جریان جنگ های رده، هیچ دخالتی نکرد؛ جنگ هایی که به دلیل امتناع برخی از شهرها از دادن زکات به غاصبان خلافت به وجود آمده بود . در جریان جنگ با ایران نیز حضرت امیر (ع) در مقام مشورت، خلیفه‌ی دوم را از خارج شدن از شهر نهی کرد، زیرا باعث تضعیف حکومت مرکزی می شد . (الأخبار الطوال/ص 134 و 135)

در زمان امام مجتبی (ع) نیز حضرت اگر چه با معاویه در جنگ بود، اما هرگز خوارج مخالف با معاویه را تأیید و تقویت نکرد . در جریان حرکت ها و قیام های پس از کربلا نیز حضرت سجاد (ع) همین موضع گیری را داشت.

ایده‌ی حضرات معصومین (ع) در این درگیری ها، دفع افسد به فاسد بود .

آنها با حفظ اتحاد، دو مقصود را پیگیری می کردند :

1-    صیانت از اصل حکومت اسلامی و جلوگیری از تقویت دشمنان اسلام .

2-    ثانیاً، هنگامی که فرصت حکومت برای اهل بیت (ع) پیش بیاید، ایشان با در دست گرفتن زمام حکومت مرکزی، برای ادامه‌ی کار مشکلی نخواهند داشت . اما در صورتی که هرج و مرج در جامعه بوجود بیاید، کار بسیار دشوار خواهد بود .

  • علیرضا مترصد
  • ۰
  • ۰


« امام سجاد(ع) خیلی رنج کشیدند، خیلی زحمت کشیدند لکن این زحمات محصول خوبی داشت. نتیجه این شد که به نهایت این خط یعنی حکومت خاندان پیغمبر سی و پنج سال جامعه‌ی شیعه را نزدیک کردند، یک جامعه‌ی پراکنده‌ی متفرق شکست خورده‌ی علی الظاهر، رجال درجه‌ی یک خود را از دست داده در اختیار امام سجاد (ع) قرار گرفت و امام سجاد (ع) این جمع را مجدداً مجتمع کردند. آنها را با معارف آشنا کردند، عده‌ی آنها را زیاد کردند و گسترش دامنه تشیع را تا مناطق عظیمی از کشور بزرگ اسلامی گسترش دادند، بطوری که در خراسان، در عراق، در مصر، در یمن، در حجاز کسانی بودند که طرفداران خاندان پیغمبر بودند و به امامت آنها معتقد بودند و از آنها حرف شنوی داشتند . » (بیانات مقام معظم رهبری به مناسبت شهادت امام باقر(ع)، 61/7/2)

مقابله با تفرقه

پیش از این بیان شد که یکی از اقدامات سیدالساجدین (ع) در ایام امامت پربرکتشان، مقابله با هرج و مرج و تفرقه در حکومت بود . لازم است برای دقیق شدن اجرای سیاست مقابله با هرج و مرج در زمان حضرت سجاد(ع) اشاره ای به اتفاقات این ایام داشته باشیم . زمانی که عبدالله بن زبیر با نیروی خوارج در مکه قیام کرد، در مدینه عبدالله بن حنظله قیامی را آغاز نمود .

در شام، فرزند یزید از قبول حاکمیت سرباز زد. با امتناع معاویه بن یزید، شام دچار هرج و مرج شد و در این هنگام ، مروان برای در دست گرفتن حکومت شام به سمت آنجا حرکت کرد. مروان در شام با نیروی امنیتی شهر درگیر شد و با استفاده از اموال همسر یزید و فرزند او، توانست قدرت شام را به دست بگیرد . او شش ماه حکومت کرد تا این که به دست همسر یزید به قتل رسید . (الاستیعاب/ج3/ص 1389) پس از مروان، فرزندش عبدالملک به حکومت رسید . (الاختصاص/ص 130 و 131 بحارالانوار/ج31/ص 528) او به محض در دست گرفتن کوفه ، برای سرکوب عبدالله بن زبیر، حجاج بن یوسف ثقفی را به سوی مکه گسیل داشت. نیروهای زبیر در اطراف شهر سنگربندی کردند و حجاج برای شکستن حصر شهر، مجبور به استفاده از منجنیق شد. او خانه‌ی خدا را با خاک یکسان کرد. (الفتوح/ص 340 تا 342 )

در این زمان، حضرت سجاد (ع) هیچ سخنی علیه مروانی ها ابراز نمی فرماید. البته سکوت حضرت سجاد(ع) به معنای تأیید رفتار خلاف شرع مروانی ها نیست ، بلکه ایشان به دنبال کم کردن شدت درگیری ها و کاستن از هرج و مرج ها است. حضرت در این موقعیت، تقویت شام را که محل استقرار مروانیان است، به صلاح جامعه‌ی اسلامی می داند، زیرا تقویت مروانیان، مانع از قدرت گرفتن یهود و از بین رفتن جامعه‌ی اسلامی خواهد بود.

برخی از کمک های حضرت سجاد(ع) نیز در همین فضا معنادار می شود .

پس از تخریب خانه‌ی خدا، حج تعطیل شد. عبدالملک به سرعت حَجَاج را مأمور بازسازی خانه‌ی خدا کرد. اما هنگام شروع کار، ماری از زمین بیرون آمد و مانع تعمیر شد. وقتی فشار مردم به دلیل تخریب خانه‌ی خدا بر روی حَجَاج زیاد می شود، در خطبه‌ی نماز جمعه از مردم می خواهد که برای ادامه کار راهی را پیشنهاد دهند. برخی افراد حضرت زین العابدین(ع) را معرفی می کنند .

حَجَاج از حضرت تقاضای کمک می کند . ایشان هم می فرماید : باید همه‌ی سنگ ها و خاک های خانه‌ی خدا که توسط مردم برده شده است، به جای اولش بازگردد . بعد از این که دستور حضرت اجرا و همه‌ی مصالح خانه جمع شد، حضرت امر به بازسازی فرمود. کار تحت نظارت حضرت آغاز گردید. ایشان در کنار خانه‌ی خدا دو رکعت نماز به جا آورد و بعد به مار، فرمان بازگشت داد. در برخی از روایت ها نقل شده است که مار پای حضرت را بوسید و در زمین فرو رفت .( الکافی/ج4/ص 222 بحارالانوار/ج46/ص 115 و 116)

حجر الاسود که باید به دست پیامبر(ص) و یا جانشین او نصب شود، به دست حضرت نصب شد. (الخرائج و الجرائح/ج1/ص 268 بحارالانوار/ج46/ص 32)

این کار حضرت در سراسر جامعه‌ی اسلامی منتشر می شود و حتی در شام نیز ارادتمندان حضرت افزایش می یابند. در این فضاست که وقتی حَجَاج پیشنهاد قتل امام را به عبدالملک می دهد، با مخالفت او روبرو می شود. (بصائرالدرجات/ص 416 و 417 بحارالانوار/ج46/ص 119)

در همین فضاست که عبدالملک مجبور می شود عمر بن عبدالعزیز را فرماندار مدینه کند . (المعارف/ص359)

کسی که به ظاهر در مقابل بسیاری از قوانین اساسی سقیفه می ایستد و فتنه انگیزترین اصل غاصبان خلافت یعنی « منع نقل روایت » را مردود می شمارد. زمانی که همه جا ممنوعیت نقل حدیث بود، در مدینه‌ این ممنوعیت وجود نداشت، زیرا عمر بن عبدالعزیز فرماندار مدینه بود. بعد از خلافت او نیز به کلی این ممنوعیت برداشته شد . (التمهید/ج17/ص 251)

به همین دلیل در جوامع روایی اهل سنت، روایاتی از حضرت سجاد (ع) نیز وجود دارد. احادیث امام را زهری نوشته است. به دلیل همین فضای باز بود که هیچ کدام از تواریخ اهل تسنن قبول ندارند که حضرت سجاد (ع) به شهادت رسیده باشد .

مقابله با نفوذ یهود

سازمان کفر و نفاق برای دست یابی به اهداف خود، نظام حکومتی جدیدی مغایر با نظام حکومتی بر اساس قرآن و وحی را برنامه ریزی کرد. نظام جدید که در امتداد سقیفه رشد و نمو کرده بود ، با نام حکومت موروثی شناخته می شود؛ حکومتی که از طریق وراثت و بدون دستوری از دین انتقال می یابد. این نوع از حاکمیت در مقابل خلافت و جانشینی پیامبر (ص) نقطه‌ی شروع انحراف بود . سازمان یهود قصد داشت بر اساس این روش، حاکمیت اصل اسلام را از بین ببرد. به این ترتیب که حکومتی که بر سر کار می آید، پس از سرکوب مدعیان و مخالفان و رسیدن به مرکزیت، توسط یهود سرنگون شود و نقطه‌ی شروع سازمان یهود باشد، تا با از بین بردن آن حکومت، خود آنان زمام امور را به دست بگیرند .

در قرآن نسبت به این توطئه‌ی یهود هشدار داده شده است و می فرماید :

« برای فساد در زمین ، تلاش می کنند » (مائده/64)

اینها با فساد در زمین و ایجاد تفرقه اجازه‌ی تمرکز روی دشمن واحد را نمی دهند . برای مثال، اگر ولید بن عبدالملک با همه‌ی فسادی که در حکومتش وجود دارد، نسبت به حمله‌ی روم حساسیت داشته باشد، اتفاقی نخواهد افتاد، اما اگر او با مدعی دیگری درگیر باشد، فرصت برای نفوذ دشمن بیرونی مهیا می شود .

اما در همین زمان و پیش از رسیدن این جریان به قله های مقصود خود، سیدالشهدا(ع) حرکت تاریخی اش را آغاز کرد؛ شروعی که با حرکت زین العابدین (ع) و زینب کبری (س) ادامه یافت . حرکت سیدالشهدا(ع) باعث از بین رفتن حکومت مرکزی و در نتیجه توقف سیر و جریان اسلام ستیز شد . اما این پیامد اگر توسط حضرت زین العابدین(ع) تحت کنترل قرار نمی گرفت، خطر آفرین بود، زیرا جریان سقیفه با عبور از حاکمیت موروثی به وسیله‌ی جانشینی یزید، اکنون در مرحله‌ی جدیدی بود؛ مرحله ای که می توان از آن به حکومتِ قدرتمند نام برد . انحراف جدیدی که زمینه ساز ادعای مدعیان جدید برای حکومت بود؛ مدعیانی که در زمان حکومت معاویه به صراحت ادعای خود را ابراز می کردند .

برای مثال، در ملاقات عایشه با معاویه، وی به صراحت معاویه را تهدید به مرگ می کند . (أنساب الأشراف/ج5/ص 264 و 265) یعنی با وجود ارتباطی که در میانشان هست، معاویه به خوبی می داند که عبدالله بن زبیر و دیگرانی هستند که چشم طمع به جایگاه او دوخته اند و به همین دلیل است که ترورهای گسترده ای در حد بزرگان صورت می دهد . در فهرست افراد ترور شده، از نام حضرت مجتبی (ع) که مهم ترین گزینه حکومت و دشمن اصلی معاویه بود ، تا سعد بن ابی وقاص ، خالد بن ولید و حتی مغیره بن شعبه که دوستان او محسوب می شدند، به چشم می خورد .

این نکته در جنگ موته به خوبی مشاهده می شود. وقتی در سال دهم هجری مسلمانان قصد مقابله با رومی ها را دارند، آیه نازل می گردد که دشمن ترین مردم نسبت به شما یهود است و مسیحی ها دوستان شما هستند؛ یعنی در زمانی که مدینه در حال نیروگیری برای مقابله با رومی های مسیحی است، خدواند خطر یهود را گوشزد می کند و اولویت در دشمن شناسی را به مؤمنان هشدار می دهد . در زمان خلیفه‌ی دوم نیز حضرت امیر(ع) بر اساس همین اولویت، حکومت را به مقابله با روم تشجیع کرد. به عبارتی درک اولویت ، ملاک شناخت خائنان شده بود ، زیرا وقتی مثلاً معاویه در رقه کوتاه آمد، دستش رو شد. یزید آمده بود که روم را وارد کند، که حسین بن علی (ع) اجازه‌ی کار را نداد .

وضعیت سالهای 61 تا 80 هجری عیناً مشابه زمانهای گذشته است. یهود می خواهد تفرقه ایجاد کند، اما حضرت سجاد(ع) با اتخاذ راه حل هایی در مقابل این سیر ایستادگی می کند . به همین دلیل حضرت هرگز به کارهای نظامی صحه نمی گذاشت، زیرا اگر چه حکومت عبدالملک و امثال او حکومت جور بود، اما یک جائر بهتر از سی جائر است .

به هر تقدیر، مدعیان در هر جایی که بودند، ادعای استقلال نسبت به حکومت مرکزی داشتند. این استقلال نتیجه ای جز هرج و مرج و آشوب سیاسی نداشت . بنابراین، مهم ترین اقدام زین العابدین (ع) تقویت حکومت مرکزی بود . بعضی از عدم مخالفت های امام سجاد (ع) با عبدالملک مروان را باید در همین فضا تحلیل کرد. البته یکی از ویژگی های عبدالملک این است که او پرورش یافته‌ی جو فرهنگی مدینه است؛ جوی که بدلیل فعالیت های فرهنگی امام مجتبی (ع) با فضای حاکم بر شام بسیار متفاوت است. شام، چراگاه یزید و هم پالکی‌های او بوده است . تأثیرات و تغییرات فرهنگی شام به قدری زیاد بود که عبدالله بن حنظله وقتی این شهر را دید ، به کلی دگرگون شد .

 تربیت نیروی متعهد

حضرت اقدام دیگری نیز در این فضای آشفته و ملتهب انجام می دهد؛ اقدامی اساسی و ریشه ای برای حل مشکلی که از زمان پیغمبر خدا (ص) گریبانگیر سازمان توحید بوده است: کمبود نیرو .

پیش از این گفتیم که علی بن ابی طالب (ع) به دلیل نداشتن نیرو مورد بی مهری مردم قرار گرفت. این غربت، حتی در باره‌ی پیامبر(ص)  هم صدق می کند و ایشان نیز با کمبود نیروی صالح مواجه بود. مردمی که اطراف رسول خدا(ص) بودند، ایشان را در این حد می شناختند که آورنده‌ی وحی است، اما تصور این که مثلاً علم اولین و آخرین در او جمع است، برای آنها غیر قابل ادراک است . از این رو، وقتی رسول خدا (ص) از مردم در موردی مشورت می خواهد ، آنها نیز بدون هیچ درنگی مشورت می دهند .

این داستان تلخ در باره‌ی امام مجتبی (ع) نیز تکرار شد. صلح امام حسن مجتبی (ع) نتیجه‌ی فقدان نیروهای مطلع و آگاه بود . به همین دلیل وقتی از ایشان در باره‌ی علت صلح پرسیدند، ایشان پاسخ داد: برای باقی ماندن شما ! بنابراین، اگر چه حسنین (ع) با فقدان نیرو روبرو بودند ، اما توانستند با تمام وجود سازمان شیعه را حفظ کنند و به امام سجاد (ع) برسانند . اکنون نوبت امام زین العابدین (ع) است که با این حداقل ها شروع کند و محتاطانه و با تقیه‌ی فراوان، گام در مسیر جدیدی بگذارد؛ مسیری که جوانه های تازه ای برای دوران های فکری بعد، از دل زمین های سفت و سخت بنی امیه می رویاند .

حضرت برای این مهم ، از سه طریق عمل می کند :

نیروهای دسته اول، کسانی هستند که به صورت علنی کار کرده ، اما رابطه‌ی خود را با حضرت زین العابدین(ع) آشکار نمی کنند . سعید بن جبیر از جمله‌ی این نیروهاست. او همواره در حال بیان فضایل و مناقب اهل بیت(ع) است؛ در حالی که امروز از علمای عامه به حساب می آید . (تذکره الحفاظ/ج1/ص 76 و 77)

سعید، حافظه‌ی عجیبی دارد . محل فعالیت او، مکه و مدینه و کوفه است و روایت هایی که نقل می کند، فقط مربوط به سه امام اول است و مطلقاً در مدح سیدالساجدین(ع) سخن نمی گوید .

نیروهای دسته‌ی دوم، کاملاً آرام و بدون هیچ عنوان و نشانه‌ی حساسیت برانگیزی فعالیت می کنند . ثابت بن دینار (ابوحمزه ثمالی) از این دسته محسوب می شود . او و خانواده اش وقف تبلیغ معارف اهل بیت (ع) بوده و سیره‌ی این خاندان، گواه روشنی بر خدمت و ارادت ایشان به اهل بیت (ع) است . (معجم رجال الحدیث/ج4/ص 292 تا 300)

ثابت بن دینار، دعای ابوحمزه را از امام سجاد(ع) شنیده و حفظ کرده و بعد نوشته است؛ دعایی که حجم وسیعی از معارف را در خود دارد ؛ معارفی که در دوران معاویه و یزید نه تنها ترک شد، بلکه با آن به مبارزه پرداختند . به همین دلیل، مطالبی در این دعاست که اگر بیان آن در زمان امام مجتبی (ع) صورت می گرفت، کفر تلقی می شد، اما همین مطالب توسط شاگرد سیدالساجدین (ع) در میان مردم منتشر می شود؛ در حالی که عبدالملک قدرت مبارزه با آن را ندارد .

جریان سوم، اقدامات و حرکت های مستقیم خود حضرت زین العابدین (ع) است . برخلاف تصور بسیاری که زمان امام باقر (ع) و امام صادق(ع) را به دلیل درگیری بنی امیه و بنی عباس، زمانه‌ی نضج سازمان شیعه می دانند، باید دانست که در زمان این دو امام بزرگوار، میوه های اقدامات و فعالیت های سیدالساجدین (ع) مورد استفاده قرار گرفت و افراد و نیروهای قدرتمندی از اصحاب که در آن زمان به ایفای نقش پرداختند ، تربیت شده‌ی مکتب حضرت سجاد (ع) بودند .

 نمونه های دیگری از نیروها

با بررسی تاریخ، متوجه شبکه ای اجتماعی می شویم که در دل حکومت بنی امیه در حال فعالیت است؛ شبکه ای که در ظاهر منتسب به بنی امیه است، اما در واقع مقاصد حضرت سجاد (ع) را دنبال می کند . شناسایی این افراد، تأثیر زیادی در قبول و رد روایاتی دارد که از این اشخاص نقل شده است .

ابن سیرین در بصره و کوفه، قاسم بن محمد در مدینه و رجاء بن حیوه در دمشق، نمونه هایی از این افراد هستند . بنابراین، گستره‌ی فعالیت ایشان، شام و عراق و حجاز بوده است . در کتاب های رجالی اهل تسنن، نام این افراد به عنوان عالمان سنی ذکر شده است . نقل کرده اند که این سه نفر، شکل تبلیغ یکسانی داشته اند. (جامع بیان العلم و فضله/ج1/ص 80) گویا یک هماهنگی میان آنها برقرار بوده و این هماهنگی توسط شخصی خاص اداره می شده است .

در اینجا کمی بیشتر با این سه نفر آشنا شویم :

1-   ابن سیرین

ابن سیرین از علمای بزرگ اهل تسنن است . (تهذیب الکمال/ج25/ص 344 تا 355)

هیچ مذمتی از او در کتب اهل سنت دیده نمی شود . او در تعبیر خواب ید طولایی دارد و روایاتش در باره‌ی فضایل علی بن ابی طالب (ع) فراوان است . در مسائل اعتقادی و فقهی روایاتی از او نقل شده که کاملاً شبیه مسائل شیعی است . برای مثال، در باب مسح بر روی کفش یا پاپوش، روایت هایی از او و قاسم و رجاء نقل شده است که این کار جایز نیست ؛ در حالی که کاملاً مخالف احکام آن زمان است .

 2-   قاسم بن محمد بن ابی بکر

قاسم جزء علمای طراز اول اهل تسنن است . دخترش ام فروه، همسر امام باقر(ع) و مادر حضرت صادق(ع) است. حضرت صادق (ع) در باره‌ی او می فرماید: « کانت ای ممن آمنت » (الکافی/ج1/ص 472 بحارالانوار/ج47/ص 7) ، یعنی او مؤمن است و مؤمن یعنی شیعه . در کتب رجال ، او را ثقه و عالم و زاهد معرفی کرده اند . او جایگاه بالایی در میان علمای اهل تسنن دارد و هیچ کس او را تضعیف نکرده است . وقتی امام صادق (ع) نام او را در کنار ابوخالد کابلی می آورد ، شأن و مقام او برای ما روشن می گردد. همین جایگاه، زمینه ای می شود تا زین العابدین (ع) دختر او را برای فرزند خود به همسر برگزیند .

3-   رجاء بن حَیوِه

نقل شده است که رجاء بن حیوه که مستشار عالی دستگاه بنی مروان و شخص زاهد و دین داری است، در برخورد با افراد مختلف حرف هایی می زند که بسیار نزدیک به سخنان اهل بیت (ع) است . برای مثال، عدی بن عدی که از علمای دمشق است ، نقل می کند که : خودتان را به حالتی آراسته کنید که دوست دارید خداوند را با آن حالت ملاقات نمایید و خود را از حالتی مبرا کنید که دوست ندارید با آن حال با خداوند ملاقات کنید. (اقتضاء العلم العمل/ص 18)

همچنین در واکنش به سخن یکی از بزرگان دمشق که خبر قضاوت ابن موهب در شام را به او می دهد، می گوید: من اگر مخیر می شدم که میان قضاوت شام و مرگ یکی را انتخاب کنم ، قطعاً مرگ را ترجیح می دادم، زیرا قضاوت شام مانند راه رفتن بر لبه‌ی جهنم است. آن عالم در پاسخ می گوید که من شنیده ام شخص شما ایشان را به گرفتن این منصب تشویق کرده اید ! رجاء می گوید : از من در باره‌ی فردی عادل برای قضاوت نظر خواستند و من او را معرفی کردم و در این معرفی مصلحت مردم را در نظر گرفتم، نه مصلحت او را ! (أخبار القضاه/ج1/ص 23 و24)

سخنان این شخص، ظرافت هایی دارد که برای شناخت شخصیت او، محتاج بررسی بیشتری هستیم. در باره‌ی شیعه روایتی از او نقل نشده؛ جز این که ناقل مجلسی بوده است که در آن معاویه و عمروعاص با یکدیگر مجادله کرده و عمروعاص در این نزاع دست به افشاگری عجیبی زده است . (العقد النصید والدار الفرید/ص 123 تا 125)

رجاء در به حکومت رسیدن عمر بن عبدالعزیز  نیز نقش مهمی داشته است و شاید بتوان گفت او عامل به قدرت رسیدن عمر است . او در مقام مشورت ، سلیمان بن عبدالملک را از جانشینی فرزندانش منع کرد و عمر بن عبدالعزیز را پیشنهاد داد . خودش نیز حکم عمر را از سلیمان گرفت و در مسجد قرائت کرد .

به این ترتیب ، در عین ناباوری، در جریانی که اساسش معاندت و ضدیت با سیره‌ی رسول خدا (ص) است ، نشانه هایی از نزدیکی و یکسانی گفتمان دیده می شود . زهری از قاسم بن محمد و بزرگان اهل سنت از ابن سیرین نقل می کنند : رجاء نیز در دستگاه بنی امیه در اوج تقیه فعالیت می نماید . در نتیجه، جریانی به طور نامحسوس در حال کم کردن زاویه‌ی انحراف از مکتب اهل بیت (ع) است؛ جریانی که با منطق رفتاری و سازمانی واحد از یک شخص دستور می گیرند؛ شخصی که در جامعه ناشناس است ، اما دشمنان به کلیدی بودن او پی برده اند . از همین جا می توان عاملان ترور حضرت سجاد (ع) و دلیل آنها را برای این اقدام حدس زد .

مقابله با جریانات انحرافی

علاوه بر دشواری های کنترل عبدالملک، مقابله با ایجاد تفرقه و مراقبت از نفوذ یهود و تربیت نیروی انسانی مفید، حضرت زین العابدین (ع) با مانع دیگری نیز روبرو بود و آن جریان های تقلبی بودند که به نام خون خواهی سیدالشهدا(ع) به جذب مردم اقدام می کردند . یکی از این افراد، علی بن عبدالله بن عباس بود، که با سوءاستفاده از تشابه اسمی که با سیدالساجدین (ع) داشت، در حال جذب و انحراف افراد بود . مثلاً فردی بود که مقداری شن به خط حضرت امیر (ع) در دست داشت که به وسیله‌ی این شن ها سیر خط امامت را شناسایی می کرد . چیزهایی روی این شن ها نوشته شده بود که جز امام، شخص دیگری نمی توانست آن را بخواند. امام مجتبی (ع) و سیدالشهدا(ع) آن را امضا کرده بودند. او می دانست که امام بعد از سیدالشهدا(ع) علی نام دارد. وقتی به مدینه آمد ، برای پیدا کردن فرد بعدی در جست و جوی امام سجاد(ع) بود . (الکافی/ج1/ص 346 و 347)

نمونه ای از انحرافات

نکته ای که باید در این زمان مورد توجه قرار بگیرد، حجم تخریب موضوع عاشورا از سوی سازمان کفر و نفاق است . این تخریب در جهت کمرنگ کردن موقعیت این حادثه در ذهن مردم و در نتیجه جلوگیری از اثرگذاری آن بر مردم بود . برای مثال، در این زمان بسیار تلاش شد تا در نسبت سیدالشهدا(ع) با رسول خدا(ص) تردید ایجاد کنند . عبارت « ابن البنت لیس بإبن » رمز فتنه جدید بود . هدف این فتنه ، کاهش محبوبیت سیدالشهدا(ع) از طریق انتسابش با رسول خدا (ص) و در نتیجه کاهش تأثیر حادثه‌ی عاشورا بر مردم بود .

در زمانه ای که مردم حسنین را فرزندان رسول خدا (ص) می دانستند و حتی در مواردی با احترام به شأن ایشان ، علی بن ابی طالب (ع) را ناسزا می گفتند ، باید حیله ای اندیشیده می شد تا محبوبیت این دو بزرگوار نیز نزد مردم کاهش پیدا کند .

وقتی حَجَاج، یحیی بن یعمر را بر سر همین موضوع به زندان انداخت، او را مخیر کرد میان که ادعایش را ثابت کند یا کشته شود . یکی از علمای بزرگ اهل تسنن از یحیی ادعایش را خواست، یحیی پاسخ داد : در قرآن می فرماید : ما به ابراهیم فرزندانی دادیم و سپس از عیسی نیز نام می برد؛ در حالی که عیسی از مادر به ابراهیم می رسد، پس ابن البنت این است . آن عالم سنی این دلیل را درست دید و در مقابل این برهان وادار به سکوت شد. (شرح الأخبار/ج3/ص 92 تا 95 بحارالانوار/ج10/ص 147 تا 149)

جهت دهی فتوحات

در زمان ولید و هشام بن عبدالملک کشورگشایی هایی صورت گرفت که شامل آفریقا و بخش های جنوبی هند و چین بود . در میان فرماندهان عالی رتبه‌ی دستگاه بنی امیه ، نام شخصی به چشم می خورد که ویژگی های خاصی دارد . با آشکار شدن شخصیت و فعالیت های این فرد، بعد جدیدی از فعالیت های سیدالساجدین(ع) آشکار می شود . نام این شخص موسی بن نصیر است که در زمان عبدالملک و فرزندش ولید، فرمانده‌ی فتوحات آفریقا بود و توسط سلیمان بن عبدالملک از این پست عزل شد . نقلی وجود دارد ک عمر بن عبدالعزیز در آن از علت خشم سلیمان نسبت به موسی پرده بر می دارد. به نظر می رسد دلیل این عزل را باید دو چیز بدانیم :

1-    مال فراوان موسی ؛ 2- محبت فراوان به اهلی بیت . (الامامه و السیاسه /ج2/ص 98 و 99)

موسی بن نصیر را باید فاتح الجزایر و مغرب (تاریخ خلیفه بن خیاط/ص 214 تا 226) و پایه گذار نیروی دریایی بنی امیه دانست . او کسی است که صنعت ساخت کشتی جنگی را در کشور مراکش پایه گذاری کرد . همچنین گنجینه‌ی سلیمان بن داوود که بی اندازه نفیس است ، به دست او فتح شد . (تاریخ طبری/ج5/ص 255و256) طارق که تنگه‌ی جبل الطارق به نام اوست، فرستاده‌ی موسی بن نصیر برای فتح آندلس و اسپانیا است . (تاریخ خلیفه بن خیاط/ص 236) بدون کمک های موسی ، طارق نمی توانست اسپانیا را فتح کند . این شخص، مبغوض سلیمان بن عبدالملک است و این بغض تا جایی ادامه می یابد که فرزند موسی به دست سلیمان به قتل می رسد . (الکامل فی التاریخ/ج5/ص 22)

اکنون باید دید چنین فردی که همواره در سفر بوده و به ندرت به مدینه می آمده، چه ارتباطی با اهل بیت (ع) و به ویژه سیدالساجدین (ع) داشته است ؟ به نظر می رسد او تحت تأثیر شخصیت و نفوذ کلام حضرت قرار داشته ، تا جایی که روش او در فتوحات با دیگران متفاوت است . موسی صرفاً تصرف خاک را در ذهن نداشته و در فتوحاتش به مسائل فرهنگی نیز توجه می کرده است . (سیرأعلام النبلاء/ج4/ص 501 و 502)

شاید به همین دلیل است که محبت اهل بیت (ع) در آفریقا و به خصوص در کشور مراکش و تونس بسیار ریشه دار است . پادشاهان مراکش مثل حسین مراکشی و فرزندان او از سادات هستند . البته حضور شیعه و سادات در این منطقه ظاهراً به دوران مهدی بن ادریس می رسد، ولی نباید موسی بن نصیر را در این تحولات بی تأثیر دانست .

پایان بنی امیه

پس از افرادی مثل عبدالملک مروان که به دلیل تربیت دینی آنان در مدینه، تحت تأثیر غیر مستقیم حضرت سجاد (ع) بودند، نوبت به افرادی از بنی امیه می رسد که تحت تربیت آموزه های شام شخصیت های نامطلوبی داشتند . جمع شدن توانگری، جوانی و بی دینی در آنها، از ایشان افراد خطرناکی به وجود آورده بود . اگر چه عبدالملک و فرزند او ولید، مست قدرت هستند و برای رسیدن به حکومت همه چیز را فدا می کنند ، اما رگه هایی از تربیت کودکی و عبرت های عاشورا مانعِ برخی از گستاخی های آنهاست . شخصی مثل ولید بن یزید بن عبدالملک (ولید ثانی) کاملاً شبیه به یزید بن معاویه عمل می کند؛ به راحتی شراب می خورد و اهل فسق و فجور است . (الکامل فی التاریخ/ج5/ص 280 و 281) به همین دلیل از این زمان ، التهاب در حاکمیت آغاز می شود .

در فضای هرج و مرج و در کنار فعالیت های فرهنگی حضرت سجاد(ع) ، در دل حکومت بنی امیه جریان جدید نامشروعی در حال شکل گیری است؛ جریانی که ظاهراً از دید بنی امیه پنهان نیست ، اما با آن مبارزه‌ی جدی صورت نمی گیرد. نطفه‌ی حکومت بنی العباس در همین زمان در حال شکل گیری است. عباس عموی پیامبر(ص) که گاهی ابوالفضل نیز نامیده می شد، چهار فرزند به نامه های قثم و فضل و عبیدالله و عبدالله داشت. (اسدالغابه/ج3/ص 44)

در حیاطی که در مدینه به دست عبدالعزیز درست شده است، از ایشان با عنوان ابوالفضل العباس نام برده اند. از چهار فرزند او، فقط عبدالله و عبیدالله وارد کارهای سیاسی شدند . عبیدالله نیروی معاویه شد، اما عبدالله بسیار پیچیده و مخفیانه فعالیت می کرد . بنی العباس در منطقه‌ی سراط یا شراط شام و در نزدیکی بنی امیه مستقر شدند . شعار آنها نیز یا لثارات الحسین بود . حضرت سجاد (ع) انحراف این جریان را می دید، اما نمی توانست با ایشان مقابله کند ، زیرا ممکن بود بنی امیه به بهانه این اختلاف و جلوگیری از آشوب، تصمی به حذف افراد کلیدی سازمان شیعه بگیرد .

به هر تقدیر، سازمان کفر و نفاق دست به حذف امام سجاد (ع) زد . حضرت در زمانی به شهادت رسید که در اوج محبوبیت در میان شیعه و سنی قرار داشت . آنها می دانند که پس از حذف حضرت سجاد (ع) زمان زیادی طول می کشد تا امام باقر (ع) مقبولیت کنونی امام سجاد (ع) را به دست بیاورد .

امامت حضرت 35 سال طول کشید که ده سال از آن همزمان با حکومت عبدالله بن زبیر و بقیه‌ی آن در دوران مروانیان بود . ایشان بیست سال یعنی از سال 65 تا 85 هجری با عبدالملک بن مروان هم دوره بودند .

  • علیرضا مترصد