مرگ معاویه
همانطور که گذشت،
سیدالشهداء (ع) در زمان معاویه مانند امام مجتبی (ع) صبر کرد و هیچ اقدام علنی و
آشکاری انجام نداد . نامه هایی به حضرت می رسید که ما آماده ایم ! حضرت در جواب می
فرمود تا این طاغوت زنده است، نباید اقدام کرد. (انساب الأشراف/ج3/ص 150 – الإرشاد/ج2/ص 132 – بحارالانوار/ج44/ص 324)
از سوی دیگر،
معاویه نیز تا پایان عمر در اندرونی و به صورت مخیفانه پروژهی اسلام زدایی را
دنبال می نمود . در نماز جمعه شرکت می کرد و نام پیامبر (ص) را با اکراه می برد و
ظواهر را به عنوان خلیفهی مسلمین رعایت می کرد . بنابراین، هم امام حسین (ع) و هم
امام مجتبی (ع) هنوز فضا را برای اقدام علنی و آشکار- مثلاً قیام علیه معاویه – مناسب نمی دیدند . اما
سازمان یهود و دستگاه سقیفه نمی تواند تا پایان با این احتیاط حرکت کند .
آنها کسی را برای
امروز آماده کرده اند تا پوسته را کنار بزند و رؤیای «والله دفنا دفنا» را به
واقعیت برساند. اکنون نوبت یزید است . با مقایسهی برخورد سیدالشهداء(ع) در زمان
معاویه و یزید، می توان تفاوت جهت گیری و انتقال از پنهان به پیدای سازمان نفاق را
فهمید. معاویه به دنبال اسلام زدایی بود، اما یزید تصمیم گرفته که اسلام زدایی
مطلق را صورت دهد و این تغییر موضع، اگر چه با اتکا به مقدماتی است که پدرش برای
او ایجاد کرده، اما اقدام متهورانه و عجیبی است .
از این رو، امام
حسین زمانهی معاویه متفاوت با امام حسین زمانهی یزید دیده می شود . مهم ترین
دلیل بر این تصمیم، بیان خود حضرت سیدالشهداء (ع) است که فرمود : اگر حکومت به دست
کسی مثل یزید باشد، باید با اسلام خداحافظی کرد . (الفتوح/ج5/ص 16 و 17 – اللهوف فی قتلی الطفوف/ص 18 – بحارالانوار/ج44/ص 326)
نکته ای که اینجا
قابل ذکر است ، آن است که باید دانست همان گونه که مؤمنین در مجموع یک جبهه به
حساب می آیند، کفر نیز دارای یک ملت واحد است . یعنی در واقع میان یزید و معاویه و
مأمون و هارون الرشید هیچ تفاوتی وجود ندارد . ماهیت این افراد از یک سنخ و جنس
است . با این حال با بررسی تاریخ و جست و جو در میان روایات، در جایی نمی بینیم که
هیچ یک از امامان معصوم در بارهی طاغوت زمان خودش، شبیه به این جمله ای را که
سیدالشهداء (ع) در بارهی یزید بیان کرده است ، به زبان آورده باشد، حتی حضرت
اباعبدالله (ع) این سخن را در بارهی معاویه نیز بیان نکرده است . با وجود اینکه
به روشنی معلوم است که گنداب یزید از مرداب معاویه آب می خورد .
به راستی چه
تفاوتی میان یزید و طاغوت های قبل و بعد از او وجود دارد که جز در بارهی او این
هشدار برای فرد دیگری داده نشده است ؟
همانطور که بیان
شد، تفاوت یزید با دیگران، تنها و تنها در نوع اسلام ستیزی اوست . همهی کسانی که
از نقطهی سقیفه، این راه باریک و تاریک را آغاز کردند و تا پس از یزید آن را
ادامه دادند، سعی شان بر این بود که در زیر پوست ظواهر و عمل به دستورات شریعت، که
برای آنها مقبولیت را به ارمغان می آورد و جلب کنندهی رأی و نظر مردم بود ،
برنامه های خود را برای از میان بردن راه روشن اسلام اجرایی کنند، اما یزید طرح
نویی درانداخت و آمده بود از اساس ریشهی اسلام را بزند .
او قرار بود نقطهی
پایانی خط دین باشد، تا داستان نفاق و پلیدی را در خط بعد از ابتدا بنویسد و بدون
هیچ ناخالصی و زوائدی، کفر را به جای ایمان استقرار بخشد .
او که بیاید،
نماز جمعه های زمان خلفا تعطیل می شود، در مدینه و شهرهای دیگر مسائل جنسی و غیر
اخلاقی شایع می گردد، نماز و روزه ای نخواهد ماند، حج و زکاتی معنا نخواهد داشت،
وحی و بعثت افسانه ای خواهد شد که جز در نقل های کتاب های کهنه و پوسیدهی به جای
مانده از نسل های پیشین ، نمی توان اثری از آن یافت .
نکتهی دیگری که
برای روشن شدن این مطلب باید ذکر شود، این است که پس از حادثهی عاشورا، این به
طور جدی در میان تحلیلگران اسلامی مطرح شد که به راستی دلیل قیام سیدالشهداء(ع) چه
بود ؟
جواب های گوناگونی
به این سؤالات داده می شد، اما روشن ترین پاسخ این بود که حسین (ع) قیام کرد تا در
مقابل اسلام زدایی علنی و آخرین اقدامات یزید برای از بین بردن اصل شریعت ایستادگی
کند . بنابراین ، حادثهی عاشورا را می توان حرکتی برای نجات جان اسلام از مرگ
حتمی دانست .
شاهد این مدعا،
پاسخ امام سجاد (ع) به سؤالی است که ابراهیم بن طلحه از حضرت در بارهی علت قیام
سیدالشهداء(ع) می پرسد . حضرت در جواب او می فرماید : اگر می خواهی علت قیام پدرم
را بدانی ، اذان و اقامه بگو . (الأمالی، شیخ طوسی/ص 677 – بحارالانوار/ج45/ص 177)
یزید تحت تربیت
زنی رومی پرورش پیدا می کند . او کسی است که برگ و ساقهی یزید را با فحشا و فساد
پیوند زد. مختلط بودن با زنان، شرب عادی خمر و ... نتیجهی این دورهی تربیتی است
.(جواهر التاریخ/ج3/ص 403)
البته یزید این
ایام را فقط به لهو و لعب نمی گذراند، بلکه او جنگیدن هم می آموزد و خود را برای
مأموریت بزرگی که برایش در نظر گرفته اند ، آماده می کند . برخلاف نقل های تاریخی
که رسانندهی این معناست که یزید با سلیقهی خودش این فجایع را به بار آورده است،
باید گفت در اینجا نیز میتوان دست یهود و سازمان سقیفه را – البته تنها با دقت و ظرافت
در تاریخ – مشاهده کرد .
کوفه پس از زیاد
بن ابیه برای معاویه ارزشی نداشت ، زیرا پس از مرگ او، هیچ کس نمی توانست این شهر
را مطابق میل معاویه اداره کند . اگر چه افرادی مثل رشید و میثم و کمیل نبودند تا
عامل ناآرامی شهر بر علیه جبههی باطل باشند ، اما شهادت آنها و شکل شهادت ایشان،
مردم را نسبت به علی (ع) و جایگاه او مطلع تر کرد.
آخرین فرماندار
کوفه، نعمان بن بشیر بود . در زمان فرمانداری او، معاویه به هلاکت رسید. مسلم از
طرف امام به کوفه آمده است . این خبر به نعمان می رسد، اما او می گوید تا زمانی که
دست به کاری نزند، ما هم با او کاری نداریم. (تاریخ طبری/ج1/ص 262 تا 264 – الإرشاد/ج2/ص 36 تا 41 – بحارالانوار/ج44/ص 332تا336)
معاویه به هلاکت
می رسد، در حالی که افراد منصوب او برای اهداف سازمان نفاق مناسب نیستند. نعمان در
کوفه و ولید بن عقبه در مدینه فرماندار هستند. هر دو این ها اهل تسامح و تساهل با
اهل بیت (ع) هستند و آن شدتی که از بنی امیه انتظار می رود، در این افراد وجود
ندارد . بالاتر از این، ولید تمایلاتی هم به سیدالشهداء(ع) پیدا کرده است. تصمیم
بر این است که خبر مرگ معاویه را تا سه روز مخفی نگاه دارند تا یزید بر امور مسلط
شود .
با چشم پوشی از
علم غیب امام، به نظر می رسد این خبر توسط عبدالله بن جعفر، پسر عموی امام حسین(ع)
که از شیعیان خالص و از مقربان دربار بنی امیه است – به حضرت می رسد . به همین
دلیل ظاهراً امام حسین(ع) قبل از فرماندار مدینه از این خبر مطلع می شود . معاویه
همهی موانع را از سر راه برداشته است . آنهایی که ممکن است به نحوی مانع باشند،
به قتل رسیده یا به مرگ طبیعی حذف شده اند . به جز چهار نفر .
دستور می رسد که
ولید باید از این چهار نفر برای یزید بیعت بگیرد. سیدالشهداء(ع) ، عبدالله بن زبیر
، عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابوبکر . (الأخبار الطوال/ص 227 – مناقب آل ابی طالب/ج3/ص 239
و 240 – بحارالانوار/ج44/ ص 325 )
تلاش برای بیعت
گرفتن از امام
ولید مرد سیاستمداری
است. شبانه امام حسین (ع) و عبدالله بن زبیر را فرا می خواند . عبدالله در بارهی
انگیزهی این دعوت، از سیدالشهداء(ع) سؤال می کند . حضرت می فرماید: گویا می
خواهند ما را از مرگ طاغوتشان باخبر کنند .
امام حسین (ع)
شبانه با عده ای از افرادش نزد سعید حاضر می شوند، نیروهای حضرت بیرون از قصر
منتظر دستور امام می مانند. برخوردهای میان حضرت و افراد دستگاه بنی امیه بسیار
قابل تأمل است. اولین کار این است که خبر مرگ معاویه را به اطلاع حضرت می رسانند.
عکس العمل امام بسیار مؤدبانه و منطقی است و ایشان آیه استرجاع را می خواند . سپس
نوبت به گرفتن بیعت برای یزید می رسد. امام از بیعت مخفیانه سر باز می زند و می
فرماید: فردا که مردم را برای بیعت دعوت کردی ، من نیز به تکلیف خود عمل می کنم .
مروان در مقابل
امام به ولید توصیه می کند تا بیعت نگرفته است، اجازهی ترخیص به حضرت ندهد. این
بخش از تاریخ ، متضمن نقطهی عطفی در تغییر برخورد امام با حکومت است .
حضرت می فرماید:
اگر بیعت نکنم ، چه می کنی ؟
مروان پاسخ می
دهد : تو را می کشیم .
ناگهان حالات
امام و نوع برخورد ایشان عوض می شود . حضرت به او می فرماید : « ای پسر زنِ چشم
کبود! تو جرأت گردن زدن من را داری یا این ؟! »
مروان باز اصرار
می کند که کار یکسره شود و ولید در جواب این پافشاری می گوید : اگر از حکومت ساقط
شوم ، بهتر است از این که دستم به خون حسین بن علی (ع) آلوده شود .
امام از مجلس
خارج می شود و نیازی به دخالت همراهان پیدا نمی شود . (الفتوح/ج5/ص 11 تا 14 – الإرشاد/ج2/ص 32 تا 34 – بحارالانوار/ج44/ص 324 و 325
)
ولید بر خلاف
مروان، متوجه حضور این افراد شده بود و به همین دلیل بسیار عاقلانه و منطقی عمل می
کند، چرا که در غیر این صورت هر دو آنها به قتل می رسیدند.
فردای آن روز
امام به همراه گروهی از مدینه خارج می شوند . به نظر می رسد که امام از روزهای قبل
خود را برای سفر آماده کرده، زیرا تدارک سفری این چنین در یک یا دو شب محال است .
کاروان آماده است و حضرت در حالی که این آیه را زیر لب زمزمه می کند از شهر خارج
می شود . (تاریخ طبری/ج4/ص 254)
« فَخَرَجَ مِنْهَا
خَائِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ »
(قصص/21)
« موسی از شهر خارج شد در
حالی که ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه ای ، عرض کرد : پروردگارا مرا از این
قوم ظالم رهایی بخش ! »
با خروج امام،
عده ای از سران مدینه از خواب غفلت بیدار می شوند، فرماندار زمانی به خود می آید
که حضرت از شهر بیرون رفته است . امام حسین (ع) از مسیر اصلی – و نه بی راهه – به سوی مکه می رود . در راه،
زائرانی که برای عمرهی رجبیه رهسپار هستند ، امام را می بینند و میان ایشان گفتگو
صورت می گیرد . آرام آرام مردم از خروج اعتراضی امام مطلع می شوند . این خبر در
مسجد شجره فراگیر شده و حضرت وارد مکه می شوند، فرماندار مکه از ورود ایشان اطلاع
پیدا می کند . او هم مانند نعمان و ولید، با حضرت برخورد نمی کند . او اگر می
خواست ، می توانست نقشهی ترور حضرت را برنامه ریزی نماید، زیرا حضرت در مکه اعلام
کرده بود که بیعت نمی کند و این در لغت نامهی بنی امیه یعنی خروج علیه خلیفه .
حضرت ماه های
شعبان و رمضان را در مکه می ماند. مکه در ایام ماه مبارک رمضان حتی از موسم حج نیز
شلوغتر است ، زیرا در هنگام حج بعد از عمرهی تمتع، حاجیان راهی مشعر و عرفات شده
و متفرق می شوند، اما در ماه رمضان کسانی که می آیند، غالباً قصد ده روزه می کنند
و معتکف می شوند. حضرت از این فرصت استفاده کرده و شروع به افشاگری می کند . حاجیان در حج آن سال، توشه ای از حقایقی را که
حسینبنعلی(ع) برایشان بیان کرده است، با خود به شهرهایشان سوغات می برند .
حج ناتمام
حرکت سیدالشهداء(ع)
در این دوره باید در شش مقطع مورد بررسی قرار داد :
1-
خروج امام از مدینه به سوی مکه .
2-
استقرار در مکه .
3-
اعزام مسلم به کوفه و بررسی مسائل آنجا .
4-
خروج امام از مکه به سوی کوفه .
5-
حرکت امام به سوی کربلا و استقرار در کربلا .
6-
بررسی حوادث روز عاشورا و عملکرد امام در این روز .
پیش از این، بخش اولِ حرکت امام، یعنی چرایی و چگونگی خروج از مدینه مورد
بررسی قرار گرفت. در این قسمت به بررسی حوادث مربوط به ورود و استقرار حضرت در مکه
می پردازیم .
امام وارد مکه شد. مکهی سال شصت و یک – مثل نقاط دیگر حکومت – با مکهی سال پنجاه تفاوت
چشمگیری کرده بود . کهولت معاویه، تسویه حساب های شخصی و حذف افراد کلیدی، و دیگر
افشاگری های امام حسن(ع) و امام حسین (ع) شکل جدیدی به حکومت بخشیده بود . از ابهت
ها و فضای خفقان سال پنجاه هیچ خبری نبود. شهرها با رفتن افرادی چون زیاد، برای
مردم قابل تحمل تر شده بود . در این میان، عامل دیگری نیز به باز بودن فضای سیاسی
شهر کمک می کرد : تغییر خلیفه .
بطور طبیعی پس از رفتن معاویه و آمدن یزید، سستی و رخوت حتی در ارکان حکومتی
نیز رخنه کرده بود. فرماندارها و استاندارهای بنی امیه نیز فضای جدید را غبارآلود
می دیدند. آنها در توانایی های یزید برای ادامه دادن راه پدرش تردید داشتند. به
همین دلیل با مخالفان قدری با تسامح برخورد می کردند. برخی از مسامحاتی را که
منصوبان معاویه با سیدالشهداء(ع) داشتند، شاید بتوان در این فضا تحلیل کرد .
آنها با وجود شقاوتی که دارند، جانب احتیاط را از دست نمی دهند و معامله گرانه
با سیدالشهداء(ع) روبرو می شوند، زیرا شکست حسین بن علی (ع) را قطعی نمی دانند .
به همین دلیل ، فضایی برای حضرت ایجاد می شود تا دست به افشاگری و تبلیغ علیه بنی
امیه بزند . رجب تا ذی الحجه ، فرصت مناسبی برای این کار است، زیرا در این ایام
مردم خود را برای حج آماده می کنند .
در ماه مبارک رمضان، امام نیز مانند حاجیان دیگر در مسجد معتکف می شود و در
آنجا مجالس سخنرانی تشکیل می دهد . (الفتوح/ج5/ص 23) تا زمانی که سیدالشهداء(ع) در مکه هست، تقریباً
همهی چهره های مکه رنگ و لعابشان را از دست می دهند .
عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر مانند مردم دیگر در حلقهی مستمعان امام
زانو می زنند، گویا در ذهن مردم حسین بن علی (ع) به عنوان یک حاجی معمولی تعریف
نمی شود . حتی بزرگان هم به عنوان امیرالحاج با حضرت ملاقات می کنند .
به هر تقدیر، ایشان به حج نمی رود ، چرا که حج واجب به عهدهی ایشان نیست،
زیرا در سالهای گذشته حج واجب را انجام داده است . حضرت با احرام عمره وارد مکه
شده و انجام عمرهی مفرده از سوی ایشان در زمان اشهر تمتع کافی است . علاوه بر این
ایشان اگر بخواهد برای عمرهی تمتع محرم شود، باید برای احرام به یکی از میقات ها
بازگردد، در حالی که چنین چیزی نقل نشده است. بنابراین، سخن کسانی که می گویند
ایشان حج تمتع را به عمره تبدیل کرد، درست نیست .
لبهی تیز سخنان امام به سوی یزید است و حضرت هیچ سخنی از اشتباه ها و کج روی
های معاویه مطرح نمی کند ، به این دلیل که هنوز ذهن مردمی که سالها تحت حاکمیت
معاویه بوده اند ، خالی نشده است. حضرت با نقد یزید، معاویه و سلف او را مورد نقد
قرار می دهد .
اعزام مسلم به کوفه
ایشان از تاکتیک تقیه که امام مجتبی (ع) برگزیده بود، خارج می شود و در جواب
نامهی شیعیانی که از داستان عدم بیعت با یزید مطلع شده اند، نمایندهی خود را به
سوی آنان روانه می کند . مسلم بدون هیچ تردیدی به سوی کوفه حرکت می نماید. این که
او از حضرت خواست تا از رفتن معاف شود، صحت ندارد .
به همین مناسبت لازم است به این نکته توجه کنیم که ما در مجموعهی حرکت
سیدالشهداء(ع) در صحرای کربلا، نیروی مردد نداشتیم . قبل از ورود به عملیات، ممکن
است کسانی دچار تردید شده باشند، اما پس از وارد شدن در این سیر، همه قاطع بودند.
برای نمونه، زهیر بن قین که جزء این مجموعه محسوب نمی شد، وقتی با امام ملاقات
کرد، به قطع و اطمینان رسید . مسلم نیز نمی توانسته مردد باشد، زیرا او نماینده و
رسول از سوی امام حسین (ع) برای کوفیان است .
مسلم در ماه رمضان وارد کوفه می شود. ورود او به شکل مخفیانه و به بهانهی
دیدار اقوام و آشنایان صورت می گیرد . او جواب نامه های مخفیانه ای است که شیعیان
کوفه برای سیدالشهداء(ع) ارسال کرده اند. شیعیان متوجه می شوند که امام پاسخ آنها
را فرستاده است. مسلم سه ماه و نیم فرصت دارد تا سازمان شیعیان کوفه را ترمیم کند
. با شروع فعالیت او، سازمان جاسوسی بنی امیه متوجه می شود .
به نعمان اطلاع می دهند که مسلم در حال یارگیری است ، اما او پاسخ می دهد تا
زمانی که خطری از سوی مسلم احساس نشود ، نمی تواند با او برخورد کند . احوال مسلم
و نعمان به اطلاع یزید می رسد. نقل شده است که «سر جون» - مشاور یزید – ابن زیاد را برای این پست
پیشنهاد می دهد و اضافه می کند که اگر معاویه زنده بود، این کار را می کرد .
(تاریخ طبری/ج4/ص 264 تا 267 – روضه الواعظین/ص 173 و 174 – بحارالانوار/ج44/ص 335 تا
337) با وجود آن که زیاد عموی ادعایی یزید محسوب می شود، اما یزید با او و پسرش
رابطهی خوبی ندارد و نشانهی آن این است که تصمیم به برکناری ابن زیاد از حکومت
بصره دارد .
این نقل که یزید به پیشنهاد سرجون، ابن زیاد را برای کوفه انتخاب کرد، از این
جهت که از سوی خود این سازمان نقل شده است، قابل اعتماد نیست، زیرا اصل اولیه در
سازمان هایی که پای بند به هیچ اصول و ارزشی نیستند، غیر معتبر بودن اطلاعات و اخبار
آنهاست. به نظر می رسد این انتخاب یزید از روی ناچاری و بلاتکلیفی و توسط خود یزید
صورت گرفته است . او در موقعیتی قرار می گیرد که راهی جز این انتخاب ندارد .
او انسان دوره دیده و مطلعی بود و می دانست که باید کار سیدالشهداء(ع) را در
کوفه تمام کند . یزید می داند که قتل آشکار حضرت، پایه های حکومت او را در خطر
قرار می دهد. بنابراین، شلوغی ایام حج را فرصت مناسبی برای ترور سیدالشهداء(ع) می
داند . ترور امام در مکه باعث نمی شود انگشت اتهام به سوی یزید اشاره رود . اما
چیزی که مانع می شود تا یزید فرصت کافی برای اقدام داشته باشد، حرکت پیش دستانهی
سیدالشهداء(ع) است .
حضرت با فرستادن مسلم به کوفه، نزاع را در دو جبهه ایجاد کرده است . حالا یزید
باید برای دو شهر بزرگ برنامه ریزی کند و نیمی از توجه او از مکه معطوف به کوفه می
شود .
برخورد نعمان، با توجه به سن بالا و پختگی اش – با امام و سیاست نرم او،
حرکت سیدالشهداء(ع) را دیرتر به نتیجه می رساند، اما این اقدام امام باعث می شود
که یزید دست به حرکت خشونت آمیز بزند و با فرستادن ابن زیاد، با زور و فشار اعمال
قدرت کند . این انتخاب یزید در اصطلاح سیاسی ، بازی « دو سر باخت » نامیده می شود.
این انتخاب، انتخاب خود یزید است ، اما انتخابی از سر اکراه و اضطرار .
کوفه ، شهر بی آرمان
ابن زیاد مأمور کوفه می شود . برای تحلیل اتفاقات کوفه، باید این شهر را از
حیث جامعه شناسی و روان شناسی به خوب تحلیل کرد .
در کوفه سه گونه آدم وجود داشت : 1- شیعیان . 2- بی طرف ها . 3- طرفداران بنی
امیه .
گروه دوم اکثریت کوفه را تشکیل می دهند : آدم هایی خاکستری که در حزب باد
هستند و منتظر تغییرات هوا.
کسانی که برای حسین بن علی (ع) نامه نوشته اند – چنان که نقل کرده اند – هجده هزار نفر بوده اند .
سپاه ابن سعد که از کوفه آمده نیز سی هزار نفر تخمین زده شده است . البته این
تعدادِ کسانی است که در صحنه حاضر شده اند ، چون عده زیادی هم نیامده اند . اگر
تعداد شیعیان را از جمعیت سیصد، چهارصد هزار نفری کوفه کم کنیم ، تعداد سیاه ها و
خاکستری ها رقم زیادی را تشکیل می دهد. با توجه به این اعداد و ارقام، دو مطلب
نتیجه گیری می شود :
1-
امام حسین (ع) به اعتماد کوفیان به سمت این شهر حرکت نمی کند. ایشان سازمان
شیعه را در کوفه در نظر گرفته است و با امید به رشد و سازماندهی آن ، مسلم را به
این شهر روانه می کند .
2-
این که نقل شده است : پس از ورود غیر علنی ابن زیاد به کوفه ، مردم به تصور
این که با سیدالشهداء(ع) روبرو می شوند، به او خوش آمد می گویند و سلام و احوال
پرسی می کنند ، در حالی که فرد ناشناس پاسخ آنها را نمی دهد، دلیل بر کم فهمی
شیعیان نیست، زیرا باید وجود مردم عادی را نیز در این صحنه بازی که نتیجهی
فرمانداری نعمان بن بشیر بود، این جرأت را یافته بودند که ورود حضرت را تبریک
بگویند و به عنوان شیعه متوجه نبودند که اگر این فرزند رسول خدا(ص) باشد، ناشناس
وارد نمی شود .
ابن زیاد تا پشت در کاخ رسید. هیاهوی سازماندهی مسلم به قدری کارساز شده بود
که نعمان تصور کرد امام حسین (ع) برای تصرف کاخ آمده است . از این رو دستور داد
درِ کاخ را ببندند و از ایوان کاخ شاهد ماجرا بود .
ابن زیاد از پایین کاخ او را دشنام داد و تازه نعمان به اشتباه خود پی برد .
(تاریخ طبری/ج4/ص 267 و 268 – الإرشاد/ج2/ص 43 – بحارالانوار/ج44/ص 340 و 341 ) به محض این که
خبر ورود ابن زیاد در شهر پیچید، افراد خاکستری راهشان را از مسلم جدا کردند و
تنها سازمان شیعه باقی ماند .
مسلم برای چه کاری به کوفه آمده است ؟
پاسخ این سؤال بسیار کمک می کند تا برخی از فعالیت ها یا عدم فعالیت های مسلم را
که در پشت حجابِ اسناد تاریخ برای ما مجهول مانده است، تبیین و تحلیل کنیم . مسلم،
مرد ساده لوح و سطحی نگری نیست، او معاشرت با دو امام را تجربه کرده است. علاوه بر
این سن او در این ایام بسیار مورد توجه است و همسن عباسبنعلی است ، یعنی حدود سی
و چهار سال .
بنابراین، باید در زمان شهادت امیرالمؤمین (ع) تازه به بلوغ رسیده باشد. سرعت
رشد بلوغ فکری در این خانواده به شکلی است که مثلاً قاسم بن الحسن وقتی سخن می
گوید، معلوم نیست که یک نوجوان سیزده ساله است. علاوه براین، نوع آموزش هایی که
وجود داشته است نیز به دقت و فهم آنها از تحلیل اوضاع کمک می کند .
با توجه به این توضیحات، باید هویت مأموریت مسلم را شناخت و درصورتی که بخشی
از حرکت او مورد سؤال واقع می شود، با رجوع به چرایی مأموریتش پاسخ داد .
مهم ترین نکته ای که باید در مأموریت مسلم مورد توجه قرار گیرد، چارچوب های رفتاری
است که از سوی سیدالشهدا(ع) برای او در نظر گرفته شده است . مسلم در کوفه آزادی
عمل ندارد و نمی تواند بر اساس اجتهاد و رأی خود تصمیم بگیرد و اقدام کند . او
فرستادهی سیدالشهدا(ع) است و باید به دستورات حضرت عمل کند.
مسلم چه مأموریتی را از طرف سیدالشهدا(ع) به عهده داشت ؟
حضرت زمانی که مسلم را به کوفه می فرستاد، به او فرمود: به کوفه برو و من را
از اتفاقات آنجا با خبر کن و اقدامی نکن تا من بیایم . به مردم کوفه هم فرمود: من
نمایندهی خود را فرستاده ام تا مرا از نحوهی برخورد شما مطلع کند . بنابراین،
سیدالشهدا(ع) پیش از حرکت خود ، مسلم را برای شناخت نزدیک تر از کوفه و سازماندهی
شیعیان فرستاد .
این تصمیم حسین بن علی (ع) مانند برخورد پیامبر (ص) با اهل مدینه است که از
حضرت تقاضا کردند برای تشکیل حکومت به مدینه بیایند . پیامبر (ص) حدود پنج سال
آنها را منتظر گذاشت و به سرعت و پس از درخواست آنها به سویشان نرفت . پس از آن
پنج سال، پانصد نفر از ایشان را برای عقد قراردادی فرا خواند و از میان آن پانصد
نفر، هفتاد نفر و از میان هفتاد نفر نیز یازده یا دوازده نفر را برای تعهد در امور
مطرح شده انتخاب کرد. این دوازده نفر از مؤثران اوس و خزرج هستند که هستهی اولیهی
سازمان مدینه را تشکیل می دهند . (السیره النبویه/ج2/ص 299 تا 303 – مناقب آل ابی طالب/ج1/ص 150
و 151 – بحارالانوار/ج15/ص 369 تا 371 )
پیامبر (ص) برای ایجاد روابط و شکل گیری یک نظام، نیازمند سازماندهی افراد است
. حسین بن علی (ع) نیز می داند که اگر کوفیان سازماندهی شده و منظم نباشند، نمی
توان انقلاب درستی علیه حکومت یزید شکل داد.
ایشان مسلم را به کوفه فرستاده است تا سازمان کوفه را منظم کند . اگر کوفیان
سازماندهی نشده باشند، جایگاه افراد، چگونگی ارتباط گیری و جذب نیروها از سوی
حضرت، اطلاع رسانی و اقدام نیروها نیز دچار خلل و آسیب خواهد بود و این نقص درونی
باعث از بین رفتن سازمان خواهد شد .
از طرف دیگر، این سازمان باید به طور پنهانی فعالیت کند، زیرا در دل دشمن شکل
گرفته است و خواسته و ناخواسته در بعضی از موارد با افراد آنها روبرو و شاید درگیر
شود . در اینجا ضرورت حفاظت گفتار و رفتار و به عبارت دیگر تقیه اهمیت پیدا می کند
. اینجاست که حلقه های ارتباطی باید مخفی بمانند و سرگروه ها خود را به هر
زیرگروهی معرفی نکنند . این مسائل امنیتی، یکی از کاستی های سازمان شیعه بوده که
در زمان امام صادق (ع) در جهت رفع آن تلاش بسیاری شد . اما در این مقطع از تاریخ،
هنوز با آن قدرت و شدت مورد اهتمام نبود .
مسلم به عنوان نمایندهی حضرت با پوشش مناسبی وارد کوفه می شود. شاهد این
مسأله این است که اگر شناسائی می شد، به این دلیل که از مکه به سوی کوفه می رفت و
از منسوبان سیدالشهدا(ع) بود، قطعاً مورد آسیب قرار می گرفت ، زیرا یزید بر روی
حرکات سیدالشهدا(ع) دقیق شده است و تمام برخوردهای حضرت را رصد می کند . او
فرماندار مکه را تحت فشار قرار می دهد که چیزی از اخبار مکه را از دست ندهد .
یا این حال، مسلم وارد کوفه می شود و فعالیت می نماید و آنها خبر ندارند . اما
شیعیان این امور را رعایت نمی کنند ، چون حفاظت آنها تام و کامل نیست ، در نتیجه
برخی از فعالیت های مسلم فاش می گردد. دستگاه بنی امیه متوجه می شود که او در حال
فعالیت های زیرزمینی در شهر است . رفت و آمدهای مشکوک، برخی سهل انگاری ها و عدم
رعایت حفاظت اطلاعات، شروع تعقیب و گریز شیعیان توسط سازمان جاسوسی بنی امیه را
رقم می زند .
نفوذ در سازمان شیعه
نفوذ در سازمان شیعه با ورود فردی به نام معقل کلید می خورد . او فرد پیچیده و
ظاهراً ناشناسی است و در میان مردم، چهرهی شاخصی نبوده است ، زیرا بدون هیچ مشکلی
وارد حلقه شیعیان می شود . معقل در مسجد، یکی از نیروهای مسلم را شناسایی می کند .
شیعه ای که توسط معقل شناسایی می گردد، حفاظت گفتار را رعایت نمی کرده و بدون پوشش
در حال نیروگیری برای مسلم بن عقیل بوده است . معقل مبلغی به میزان سه هزار درهم – یا سه هزار دینار – به آن فرد می دهد و خود را
از شیعیان یکی از مناطق عراق معرفی می کند و از رابط می خواهد که اجازهی دیدار
مسلم بن عقیل را به او بدهند . آن شخص هم بدون در نظر گرفتن احتیاطها، معقل را به
همراه پولی که پرداخت کرده است، نزد مسلم بن عقیل می برد . (تاریخ طبری/ج4/ص270)
او اولین نفری است که در جلسات حاضر و آخرین نفری است که خارج می شود. طولی
نمی کشد که همهی افراد سازمان توسط معقل مورد شناسایی قرار می گیرند. او نام همهی
افراد از هانی، مسلم، مختار و ... را در اختیار ابن زیاد قرار می دهد . اکنون نوبت
اقدام ابن زیاد است که شروع به حذف آدم هایی کند که در کوفه برای ورود
سیدالشهدا(ع) زمینه سازی می کنند . او پس از تحلیل مطالبی که به دست آورده است،
برای نابودی سازمان تشیع در کوفه درنگ نمی کند .
اولین ضربه
اولین نفر، هانی است. هانی به دلیل فعالیت هایی که در سازمان دارد، چند روز به
کاخ مراجعه نمی کند. او که به شدت مسائل امنیتی را رعایت می نماید، با این که از
شیعیان خالص و مخلص است ، به دلیل حفاظت هایی که در گفتار و رفتار دارد ، در دربار
جایگاه مناسبی کسب کرده است . همهی فرمانداران او را اکرام می کنند و او به راحتی
از امکانات حکومتی در جهت منافع شیعیان بهره می برد .
غیبت هانی به قدری طولانی می شود که ابن زیاد حال او را از نزدیکان می پرسد.
به او خبر می دهند که هانی مریض است . هانی تمارض کرده است و به نظر می رسد شاید
بهتر بود برای کاهش حساسیت در دربار حاضر می شد. اگر چه موقعیت آن زمان دقیقاً
معلوم نیست و شاید هانی برای پنهان کاری باید این طور رفتار می کرد. به هر حال،
ابن زیاد می خواهد هانی را مورد سنجش قرار دهد و ببنید هانی چقدر می تواند به این
پنهان کاری ادامه دهد .
شریک که از قصد ابن زیاد برای عیادت آگاه می شود، در جلسه ای با مسلم نقشه قتل
ابن زیاد را بررسی می کنند و شریک پیشنهاد قتل را می دهد . آنها نمی دانند که
سازمان لو رفته است، بنابراین ، از انگیزهی ابن زیاد برای عیادت مطلع نیستند و
تصور می کنند که با این پیش دستی و از بین بردن ابن زیاد، دوباره نعمان روی کار می
آید و فشارها کمتر می شود . مسلم بن عقیل پیشنهاد شریک را در بارهی قتل ابن زیاد
در مرحله اول می پذیرد و در جایی از خانه پنهان می شود . ابن زیاد برای عیادت می
آید و اتفاقاً شریک هم او را بسیار مورد اکرام و تجلیل قرار می دهد . در عین حال
با اشعاری که می خواند ، مسلم را از فرصت مناسبی که برای حمله وجود دارد، مطلع می
نماید، اما مسلم اقدامی نمی کند . به نظر می رسد ابن زیاد متوجه می شود و به سرعت
از منزل هانی خارج می شود .
پس از رفتن ابن زیاد، شریک از مسلم سؤال می کند که چرا اقدامی نکرده است و
مسلم پاسخ می دهد که به یاد روایتی افتادم که پیامبر(ص) ترور را در اسلام ممنوع
کرده است . حال این روایت را حضرت مسلم صرفاً برای اینکه جوابی داده باشد، نقل می
کند و یا علاوه بر این روایت، گفت و گوهای دیگری هم در میان بوده است، مشخص نیست.
ناگفته نماند که برخی علت این اقدام مسلم را، نارضایتی هانی از قتل ابن زیاد در
خانهی او دانسته اند . (مقاتل الطالبین/ص63 تا 65 – مناقب آل ابی طالب/ج3/ص242 و
243 – بحارالانوار/ج44/ص341 تا 344)
به نظر می رسد این اقدام مسلم در چارچوب هدفی که سیدالشهدا(ع) برای او تعریف
کرده است ، قابل توجیه باشد. امام حسین (ع) حضرت مسلم را برای سازماندهی و
ساماندهی اوضاع به کوفه فرستاده و در دستوری که به او داده، تأکید نموده است که
هیچ اقدام نظامی صورت ندهد .
متن پیام حضرت سیدالشهدا(ع) به مسلم این گونه در تاریخ آمده است :
« امر می کنم او را به تقوای الهی، پنهان کردن مأموریت و مدارا با مردم. پس
هنگامی که مردم را همدل و مورد اطمینان دید، مرا به سرعت خبر کند .» (روضه
الواعظین/ص 173)
از این بیان حضرت معلوم می شود که مسلم از اقدام و فعالیت عملیاتی منع شده است
.
بنابراین، می توان گفت این برخورد مسلم در جهت پیروی از دستورات ولایت بوده
است. قرار نبود ابن زیاد به صورت پنهانی کشته شود و در صورتی که آشکارا کشته می
شد، نگهبانانی که او را تا منزل هانی همراهی کرده بودند، متوجه می شدند و شاید با
از بین رفتن ابن زیاد، بنی امیه بهانه ای برای بین بردن سیدالشهدا(ع) در مکه پیدا
می کرد و با این توجیه که نمایندهی امام دست به قتل فرماندار کوفه زده است، حضرت
را به شهادت می رساند و دیگر داستان عاشورا با این عظمت و تأثیر پیش نمی آمد .
ابن زیاد هانی را به دارالاماره فرا می خواند و از همکاری او با مسلم در از
بین بردن نظم شهر انتقاد می کند. هانی این اخبار را انکار می نماید و حرف های ابن
زیاد را ناشی از سوءتفاهم می داند . ابن زیاد دستور می دهد که معقل بیاید و با
هانی روبرو شود . هانی وقتی معقل را می بیند، متوجه عمق فاجعه می شود. با این حال،
او خود را برای هر اتفاقی آماده کرده است. ابن زیاد می خواهد از طریق هانی به مسلم
دسترسی پیدا کند و این خود نشان از این دارد که حتی معقل هم نتوانسته جای مسلم را
بفهمد، زیرا مسلم مسائل امنیتی را کاملاً رعایت کرده است .
هانی در جواب درخواست ابن زیاد می گوید : « اگر مسلم زیر پای من باشد، پایم را
بلند نمی کنم و اگر هیچ یاوری نداشته باشم ، او را به تو واگذار نمی کنم که او را
به قتل برسانی » ( الإرشاد/ج2/ص 49)
ابن زیاد به هانی حمله می کند و بر اثر ضرباتی که به صورت او می زند، بخشی از
بالای ابرو شکافته می شود. افرادی که از سازمان شیعه در کاخ نفوذ کرده بودند و
شاهد این ماجرا هستند، مسلم را از این حادثه مطلع می کنند. مسلم به همراه عده ای
کاخ را محاصره می نمایند . (الإرشاد/ج2/ص 51 و 52) انگیزهی افرادی که آمده اند ،
دفاع از عشیره و قبیله است و مسلم این افراد را برای حمایت از سیدالشهدا(ع)
نیاورده است .
این برخورد مسلم نیز خلاف دستور امام نیست ، زیرا اولاً طرف مقابل حمله کرده
است و اینها در حال دفاع هستند و ثانیاً این افراد فقط برای نجات هانی که رئیس
قبیله است ، در کنار کاخ جمع شده اند .
ابن زیاد متوجه می شود که اگر آنها بتوانند هانی را از کاخ بیرون ببرند،
مقدمات شکست او فراهم می شود، زیرا وقتی در مقابل کسی که هیمنه و ابهتی دارد،
اولین مقاومت و رویارویی نتیجه مثبت دهد، قدم دوم راحت تر و نتیجه بخش تر خواهد
بود . بنابراین، دست به دامن شریح قاضی می شود .
مثلثِ زر و زور و تزویر
شریح که قاضی القضات شهر است ، در میان مردم حاضر می شود و خبر از زنده بودن
هانی می دهد. این افراد که از روی بی بصیرتی به سخن شریح اعتماد می کنند، از کنار
دارالاماره پراکنده و متفرق می شوند .(تاریخ یعقوبی/ج4/ص 267 تا 269 – مناقب آل ابی طالب/ج3/ص 243 – بحارالانوار/ج44/ص 344 تا
348)
شریح به دلیل ظاهرسازی هایی که در کوفه کرده است، در میان مردم مقبولیت دارد.
او در زمان حضرت امیر(ع) هم قاضی القضات بوده (الإستیعاب/ج2/ص 701) و حضرت مجبور
بود او را تحمل کند، اما سخنان بسیاری هم در ذم او بیان فرموده (المصنف/ج10/ص 42 و
43 – من لا محضره الفقیه/ج3/ص 109 و 110) که متأسفانه در حافظهی تاریخی مردم ثیت
نشده است. از این رو هرگز احتمال خیانت در بارهی او نمی دهند .
با مردد شدن مقاومت، قسمت بسیاری از مردم متفرق می شوند. آن عده ای نیز که
باقی مانده اند ، باید با حربه ای از صحنه حذف شوند . لذا افراد ابن زیاد در میان
مردم شروع به تهدید و ترغیب می کنند . عده ای را با وعدهی پول، تشویق به ترک محل
می کنند و عده ای را با حرکت سپاه از شام می ترسانند . اینجاست که عملیات روانی
دشمن کار خودش را می کند . زور و تزویر در کنار هم این تجمع را که تا پیروزی فاصلهی
چندانی ندارند، متفرق می کند .
آدم های خاکستری در این میان بهترین مهره ها برای عملیات روانی هستند . عده ای
با وعدهی پول راضی می شوند که میدان را خالی کنند و عده ای با یادآوری قتل عام
های زیاد در کوفه و ترس از تکرار دوبارهی تاریخ به دست پسر او به خانه هایشان می
روند . ترس، این افراد را از واقع نگری دور می کند . آنها نمی توانند دروغ بودن
این خبر را با در نظر گرفتن فاصلهی ده روزهی شام تا کوفه بفهمند .
بعد از عوام، نوبت خواص است. افراد بنی امیه با این افراد تماس می گیرند و می
گویند در صورتی که فلان کار را انجام دهید ، فلان مسئولیت را از طرف ابن زیاد به
دست خواهید آورد . بنابراین ، گویا یک بسیج شیطانی قوی متشکل از مردم و خواص بر ضد
مسلم به وجود می آید و نتیجهی این همکاری، تنهایی و انزوای مسلم است .
البته به نظر می رسد تنهایی مسلم بن عقیل در اینجا تصادفی نیست و بخشی از این
اتفاق به عمد و از روی آگاهی صورت گرفته است. مسلم می داند که سازمان دچار حادثه
شده است، اما نباید این حادثه بر تمام تشکیلات اثر بگذارد، بنابراین خودش دستور به
اختفای افراد می دهد . عابس بن ابی شبیب شاکری، حبیب بن مظاهر دیگرانی که با امام حسین (ع) همراه شدند، در
همین شهر هستند ، اما در آن شب مسلم تنهاست و این اتفاق نیست .
ایشان می داند که کسی در سازمان نفوذ کرده است، اما نمی دانند که این شخص معقل
است، زیرا نه هانی فرصت می کند که این خبر را به مسلم برساند و نه افرادی که در دربار
بودند، جرأت می کنند که با مسلم ارتباط برقرار نمایند . مسلم فقط می داند که هانی
لو رفته، اما از کیفیت آن بی اطلاع است . او می داند خانه های افرادی که در سازمان
بوده اند نیز به احتمال قوی تحت نظارت است، بنابراین بهترین راه برای حفظ سازمان،
مخفی شدن و مصون ماندن بقیهی افراد است . مسلم با هدف قراردادن خودش ، دیگران را
از آسیب مصون می دارد .
شهادت مسلم
با این که راه های فرار در کوفه زیاد بود، چرا مسلم بن عقیل شبانه از شهر خارج
نشد؟ آیا او در آن شهر مرکب داشته یا خیر؟ اگر مرکبی داشته، چرا به وسیلهی آن خود
را به حومهی شهر نرساند تا از دست ابن زیاد نجات یابد؟ چرا ابن زیاد در دستگیری
او تعلل نمود و با وجود فاصلهی کمی که میان مسجد و دارالاماره بود ، مسلم را در
مسجد دستگیر نکرد ؟
اینها بخشی از سؤالاتی است که تا کنون بی جواب مانده است .
مسلم بن عقیل شبانه در کوچه سرگردان می شود و جایی برای به صبح رساندن نمی
یابد . این مسأله حاکی از این است که او به شهر کوفه آشنا نیست . دلیل این مسأله
این است که تحرکات جناب مسلم همواره به وسیلهی رابط ها بوده و ایشان به صورت
پنهانی در منزل سران شیعیان زندگی می کرده ، از این خانه به آن خانه در رفت و آمد
بوده و هرگز در خود کوفه رفت و آمد نداشته است .
به نظر می رسد دلیل اینکه حضرت از شهر خارج نشده، همین مسأله باشد. شهر در
خاموشی است و ایشان اطلاعی از راه های خروج ندارد . در روایات آمده است که ایشان
خسته شده بود و این نشان می دهد که مرکبی نداشته و پیاده به این سو و آن سو می
رفته است . ابن زیاد در دستگیری مسلم عجله نمی کند، زیرا احتمالاً هنوز مطمئن نیست
که شهر به آرامش رسیده باشد و مجبور است با قضایا برخورد محتاطانه داشته باشد.
مسلم به خانهی آن زن می رود و شب را در آنجا به صبح می رساند . او گزارش اولیه از
سازماندهی مناسب کوفیان را برای سیدالشهدا(ع) فرستاده است . ( تاریخ طبری/ج4/ص 257
تا 259 – الإرشاد/ج2/ص 39 تا 41 – بحارالانوار/ج44/ص 335 و
336) در این پیام ، او از حضرت خواسته است
که برای یک سره کردن کار به سوی کوفه حرکت کند و طبیعتاً اکنون حضرت قصد عریمت به
کوفه را دارد . در حالی که مردم نمایندهی او را تنها گذاشته اند .
ابن زیاد مسلم را می خواهد، اما نه برای این که به اطلاعات او دسترسی پیدا
کند، بلکه هدف او از به دست آوردن مسلم، از بین بردن رأس هرم است . او می داند که
مسلم بذر یاران امام حسین (ع) را در کوفه آبیاری کرده است و می خواهد با از بین
بردن مسلم، دلهره و اضطراب را بر شهر حاکم کند . محل اختفای مسلم معلوم می شود و
افراد ابن زیاد برای دستگیری او خانه را محاصره می کنند . او مقاومت می نماید و در
حالی که با شمشیر برهنه در کوچه حاضر است، به مقابله با افراد حکومت می پردازد.
همان گونه که قبلاً بیان شد، او مأمور به جنگ نیست ، اما در اینجا باید از خود
دفاع کند .
این مقاومت تا جایی ادامه پیدا می کند که محمد بن اشعث قیس به مسلم امان می
دهد. محمد بن اشعث به ظاهر مسلمان است و مسلم به او اعتماد می کند . مسلم به وظیفه
اش عمل می نماید و شمشیر را در غلاف می گذارد . او مانند یاران حسین (ع) لحظه ای
از امر امام تخطی نکرد، تا جایی که مخالف «لا تحدث شیئا» نبود ، اقدام کرد و در
دفاع از خود جنگید، اما زمانی که امان داده شد، از جنگ دست کشید تا مخالفت «لا تحدث
شیئا» نشده باشد. اگر چه بعد از دست کشیدن از جنگ ، متوجه شد که محمد بن اشعث دروغ
گفته و قصد نیرنگ زدن داشته است .
مسلم را به دارالاماره کوفه می برند. زمان شهادت او رسیده است. بسیار گریه می
کند . ابن زیاد با طعنه به او می گوید که چرا گریه می کنی ؟ می گوید : گریهی من
برای خودم نیست ، برای این است که به حسین بن علی (ع) نامه نواشته اند که بیاید و
او به امید این مردم قصد آمدن دارد . حضرت مسلم مطالب مهمی را در لحظهی شهادتش
بیان می فرماید .(تاریخ طبری/ج4/ص 275 تا 286 – الإرشاد/ج2/ص 51 تا 66 – بحارالانوار/ج44/ص 348 و
349)
حرکت امام
در کوفه نمایندهی امام به دست دژخیمان بنی امیه و در میان بی تفاوتی مردمان
این شهر به شهادت می رسد و کمی آن سوتر در مکه، امام قصد حرکت به سوی کوفه را دارد
. حضرت محرم نمی شود، بلکه فقط وارد مسجد شده، طواف وداع می کند . برای افراد این سؤال
پیش می آید که چرا امام محرم نشد؟ ایشان از سؤال ها مطلع می گردد و به همین دلیل
در یک سخنرانی عمومی می فرماید که دلیل خروج ایشان این است که اگر بماند، ممکن است
یزید با قتل ایشان، هتک خانهی خدا را کند (تاریخ طبری/ج4/ص 289 – شرح الأخبار/ج3/ص 145 – بحارالانوار/ج45/ص 99) و
اصلاً با وجود یزید ، حج بی معناست .
به محض پخش این خبر، از گوشه و کنار افرادی می آیند تا با نصیحت حضرت، ایشان
را از مقابله در برابر یزید منع کنند . فرماندار مکه دائماً با امام در حال گفت و
گو است، تا از راه دیپلماسی امام را منصرف کند . امام هم از طریق او در جریان
دستورات یزید قرار می گیرد .
از بنی امیه تا بنی العباس آدم هایی برای منصرف کردن حضرت به میدان می آیند.
تصور همه این است که امام صرفاً برای گرفتن حکومت اقدام کرده، در حالی که حضرت در
سخنرانی های مختلف مطرح می کند که مسأله، شخص یزید است. وجود یزید در مقام حاکمیت،
به معنای نابودی اسلام است . البته نصیحت ها در این زمان، بر خلاف زمان معاویه، بر
مبنای صلاحیت یزید بیان نمی شود . در گذشته مردم معاویه را فردی مسلمان می دانستند
و به دلیل ظاهر سازی های او، کسی تصور نمی کرد که فردی دین ستیز باشد . اما یزید
با برخوردهای علنی اش با دین و شریعت، جایی برای دفاع باقی نگذاشته است. سخن مردم
این نیست که یزید انسان شایسته و خوبی است، بلکه با یادآوری خیانت هایی که کوفیان
در حق امیرالمؤمنین(ع) و امام مجتبی (ع) مرتکب شدند، امام را از تنهایی و شهادت به
دست ایشان می ترسانند .
این مطلب بسیار قابل تأمل است که حضرت با سخنرانی ها و افشاگری هایی که در مکه
داشته، مردم را به این حد از بصیرت رسانده است که اعتراف می کنند یزید انسانی فاسد
و غیر شایسته برای حکومت است . از این رو، هیچ کس به اصل حرکت امام ایراد نمی
گیرد، بلکه همه آن را درست می دانند. امام (ع) یزید را تا جایی به مردم می شناساند
که دیگر کسی او را چون پدرش جانشین رسول خدا(ص) نمی داند. یعنی تبلیغات امام،
اعتکاف ایشان در مسجد، سخنرانی ها و حرکت های عمومی و خصوصی ، به نتیجه رسیده و
زمینه ها را برای جلوگیری از اسلام زدایی مطلق فراهم کرده است .
عبدالله بن عباس که خود را به امام نزدیک می داند، برای نصیحت حضرت می آید و
هر چه اصرار می کند، با انکار امام روبرو می شود . او می گوید کوفیان شما را تنها
خواهند گذاشت ! امام با این بیان که من از سوی رسول خدا(ص) مأمور به انجام این کار
هستم، از دادن پاسخ روشن به او ، استنکاف می ورزد . (بحارالانوار/ج44/ ص 364 و 365
)
عبدالله بن عباس با تمام تیزهوشی اش عمق کلام امام را نمی فهمد . البته او و
دیگران نباید متوجه این لایه ها می شدند، زیرا اگر قرار بود مثلاً دشمنان هم از
این مسأله آگاه شوند، قطعاً مقابل این حرکت ایستادگی می کردند . اگر هم متوجه می
شدند، چاره ای جز انتخاب این راه نداشته اند. امام آنها را مجبور به انتخاب این
راه کرده بود .
سیدالشهدا(ع) از مکه خارج می گردد و همهی حاجیان از این مطلب مطلع می شوند .
گویا حضرت عمد دارد به این که همه را در جریان بگذارد . در راه به قدری آرام حرکت
می کند که حج تمام می شود و کاروان ها در راه بازگشت از مکه به ایشان می رسند.
ایشان هیچ عجله ای برای رسیدن به کوفه ندارد . به نظر می رسد کوفه هدف امام نیست و
ایشان هدفی بالاتر را دنبال می کند . هدفی که برای آن در مکه معتکف می شود و برای
آن قبل از پایان حج از شهر بیرون می زند و برای آن با طمأنینه مسیر مکه تا کوفه را
طی می کند .
هدف امام، افشاگری علیه دستگاه نفاق است. هر کس با یک برخورد امام این مطلب را
متوجه می شود. بسیاری از آنها که حرف امام را شنیده اند ، پای همراهی حضرت را
ندارند . البته ایشان هم توقعی ندارد . امام در ذهن مردم بذر هدایت را می پاشد .
تلنگرهای ایشان فقط برای این است که یزید به هدفش که اسلام زدایی مطلق است، دست
پیدا نکند، وگرنه خود حضرت هم می داند که اگر یزید به درک واصل شود، مروان بن حکم
که مورد لعن رسول خدا(ص) است ، به جای او خواهد نشست .
از سوی دیگر ، باید به این مطلب توجه داشت که سیدالشهدا(ع) به هدفی که مد نظر
داشت، دست پیدا کرد، زیرا پس از حادثهی عاشورا، مروان با شعار اسلام برای گرفتن
حکومت آمد. آنها به این نتیجه رسیدند که اسلام زدایی مطلق دیگر امکان پذیر نیست،
پس باید دوباره با شعار خلافت رسول الله (ص) وارد شوند و مردم را گرد خود جمع کنند
. در نتیجه، حضرت به دنبال یهودزدایی و سقیفه زدایی به طور کامل و همگانی نیست و
فقط می خواهد موانعی را در راه یزید قرار دهد . ایشان می داند که سازمان شیعه هنوز
آمادهی حاکمیت کل نیست و باید راه طولانی و درازی را برای تحقق این هدف پیمود .
نقل شده است که وقتی ابوسلمه قصد قیام داشت ، برای افراد مختلفی از جمله امام
صادق (ع) و نوهی امام حسن مجتبی (ع) – یعنی عبدالله بن حسن بن علی بن ابیطالب – نامه فرستاد . عبدالله نزد
امام آمد و به حضرت عرض کرد : فرج حاصل شده، زیرا ابوسلمه گفته که با نیروی زیاد
گوش به فرمان شماست .
حضرت فرمود : نامه را پاره کن و دور بریز و اهمیتی نده !
عبدالله به اصرار خودش ادامه داد تا این که امام از او سؤال کرد :
-
آیا تو ایشان را می شناس ؟
-
خیر .
-
آنها تو را می شناسند ؟
-
خیر .
-
یاران ایشان را می شناسی ؟
-
خیر.
-
یاران ایشان از تو شناختی دارند ؟
-
خیر .
حضرت در ادامه فرمود: چگونه می خواهی با کسانی که شناختی از آنها نداری، وارد
میدان جنگ شوی ؟ کسانی که اگر به حرف ایشان گوش دهی، تو مأموم آنها خواهی بود و اگر
در مقابل دستورات ایشان بایستی، جانت را می بازی . نیرویی می تواند نیروی تو باشد
که تو او را تربیت کرده باشی و تابع تو باشد .(مروج الذهب/ج3/ص 253 تا 255 )
حضرت اباعبدالله (ع) کوفه و سازمان شیعه را به خوبی می شناسد. ایشان می داند
که امروز فضای روانی کوفه در چه حدی از آمادگی قرار دارد و کوفهی امروز برای یاری
حضرت دچار قحط الرجال شده است . حضرت تیر در تاریکی نمی اندازد، بلکه هدف ایشان از
این قیام، مقابله با اسلام زدایی مطلق است . پیش از این، سازمان در کنار اهل سنت
در حال گذراندن ایام بود . مساجد و منابر و مدارس برپاست، اما همه ثناگو و دعاگوی
معاویه هستند و امام مجتبی (ع) نیز در کنار دیگران به کار خود مشغول است .
اما یزید برای از بین بردن همه چیز آمده است و می خواهد همه را به کفر ناچار
کند و اسلامی نباشد .
« لعبت هاشم بالملک *** لا خبر جاء ولا وحی نزل » (اشاره به شعری است که یزید
هنگام جسارت به سر مبارک سیدالشهدا(ع) آن را زیر لب زمزمه می کرد : هاشم (کنایه از
رسول خدا(ص)) برای رسیدن به حکومت مردم را بازی داد، وگرنه هیچ خبری نبود و وحی
نازل نشده بود . ) در رفتار او موج می زند .
با این جهت گیری، شراب خواری علنی خواهد بود، مسجدی نخواهد بود که عالمی
بخواهد، مدرسه ای نخواهد ماند تا منبری برپا شود. اینجاست که سازمان شیعه به ریاست
سیدالشهدا(ع) وارد کار شده و حرکت او باعث می شود که حتی خود یزید هم پس از حادثهی
عاشورا از تصمیم قبلی اش بازگشته و پشیمان گردد .
بنابراین، هدف امام حسین (ع) را باید افشاگری و از بین بردن پروژهی اسلام
زدایی مطلق دانست .